اهمیت تهذیب نفس از زاویهای دیگر
بهشت و جهنّم اخلاقی
جهنّم منقول!
خلود؟!
معیار مؤاخذه و کیفر الهی
ظهور ملکات در قیامت
اشتعال قوای تعدیل نشده
لزوم آمادگی در برابر دشمن
خشم و بردباری
راه غلبه بر غضب
آتش جهل
مایه طغیان ستمگران
قرآن کریم، تزکیه نفس را برجسته ترین هدف رسالت عامّه دانسته است. گرچه
دربخشی از آیات، تزکیه نفوس از برنامه های رسول اکرم (صلی الله علیه و
آله و سلم) دانسته شده؛ ولی دعایابراهیم خلیل (علیهالسلام) این است که:
“ربنا وَابْعث فیهِمْ رَسُولاً مِنهم یتلواعَلیهِم ایاتک وَیعلِّمهم
الکِتاب والْحِکمة وَیزکیهِمْ”[۱]: خدایا در بین مردم، پیامبری مبعوث کن
که آیات تو را بر آنها تلاوت و آنها را پس از علم به کتاب و حکمت، تزکیه
کند. این مسئله هم، هدفِ نوع انبیاست و هم اهمیت آن به قدری است که هر
انسان عاقلی آن را می خواهد و مایل است سعادت خود را به دست آورد.
دیدگاههای مختلف برای سعادت و نیکبختی تفاسیر متنوعی دارند و منشأ همه این
آرای متعدد هم، انسان شناسی، معرفت نفس و مانند آن است. اگر کسی انسان را
موجودی مادّی بداند، قهراً سعادت و خیر او هم، در مسائل رفاهی و مادّی
خلاصه میشود؛ و اگر حقیقت انسان را امری مجرّد بداند، خیر و نیکبختی او
در معارف، اخلاق و فضایل نفسانی، خلاصه می شود.
اهمیت تهذیب نفس از زاویهای دیگر
افزون بر آنچه گذشت، مشکلات جامعه را نیز اخلاق حلّ می کند؛ اعتماد به
یکدیگر و عمل به وظیفه از سوی هر کارگزار، مشکل جامعه را حل می کند و کسی
که شغل آزاد دارد، اگر در همان محدوده کسب آزادش متخلِّق به اخلاق الهی
باشد، مردم از او در رفاهند، کارمند دولت نیز در کارگزاری دولتی، اگر
مهذّب باشد، مراجعان، از او راضیند.
مشکلات مادّی و اقتصادی کم و بیش در هر جامعه ای هست؛ ولی هرگز فشار
اقتصادی، انسان عاقل آزاده را وادار نمی کند که روحش را برای ابد، تیره
کند و این به سود هیچ کس نیست، به سود دیگران نیست چون دیگران را در فشار
قرار دادن و چیزی را بی حساب از کسی گرفتن و کار کسی را به تأخیر انداختن،
به سود آنها نیست، به سود خود شخص هم نیست؛ گناه قبل از این که به دیگری
ضرر بزند، به گناهکار ضرر می رساند، همان طور که هیزم پیش از این که پارچه
را بسوزاند، مادّه و بدنه خود را می سوزاند. گناه، در حقیقت آتش است و قبل
از این که به کسی آسیب برساند، خود گناهکار را می سوزاند؛ از این رو، قرآن
کریم، از ظالمان، تعبیر به “حطب” یعنی هیزم می کند: “وَأمّا الّق?اسِطُونَ
فَک?انُوا لِجهنمَ حَطَباً”[۲]: ظالمان هیزم جهنمند!
هیچ عاقلی، حاضر نیست بسوزد و کسی که دست به تبهکاری می زند خیال می کند
گناه، امری اعتباری است و امر اعتباری با گذشت دوره اعتبار، از حوزه
حقیقت، رخت بر می بندد؛ غافل از این که گناه امری حقیقی است و ریشه تکوینی
دارد. چنان که ثواب، امری حقیقی تکوینی است و اعتبار و قرارداد نیست که بر
اثر تغییر زمان اعتبار و مکان قرار داد، عوض شود.
بهشت و جهنّم اخلاقی
قرآن کریم، حقیقت اخلاق بد و خوب را به بهشت و جهنّم ارجاع داده است، باطن
اخلاق بد جهنم و حقیقت اخلاق خوب بهشت است. قرآن، بهشت و جهنم را مظاهر
اسمای حسنای خداوندمیداند و خدای سبحان را غفّار و قهّار
“أرحمُالرّاحمین” و “أشدّ المعاقبین” معرفی میکند؛ یعنی خدا هر حکمی که
دارد، اسمای حسنای او دارد و هر حکمی که اسمای حسنای او دارد، مظاهر او
دارد و هر حکمی که مظاهر او دارد آثار آن مظاهر دارد.
قرآن درباره ذات اقدس اِله، مرحله به مرحله گاهی با پرده و گاهی بیپرده
سخن میگوید، گاهی از اصل هستی خدا و گاه از قرب او به نیایشگران: “وَاِذا
سألک عِبادیَ عَنّی فَإنّی قریبٌ أجیب دَعوةَ الدّاع″[۳]، “نحنُ أقرب إلیه
منکُم ولکن لا?تُبصرون”[۴]، “وَلَقَد خَلَقنا الاْنسانَ ونعلَمُ ما
تُوَسوِسُ به نفسُه ونحن أقربُ الیه من حَبل الورید” [۵] و گاهی بیپرده
به عنوان “شاهد بازاری” میفرماید: “واعلَموا اَن الله یحُولُ بینَ المرء
وقلبه”[۶] قلب انسان، همان حقیقت انسان است. بنابراین، معنای آیه شریفه
این است که خدا میان انسان و حقیقت وی فاصله میشود.
همان گونه که قرآن کریم درباره ذات اقدس اله، نخست از اصل هستی و آنگاه از
نزدیکی او، سپس از نزدیکتر بودن او به محتضر از دیگران، سخن به میان
میآورد و بعد میفرماید: من به انسان از رگ گردن او نزدیکترم و بین انسان
و حقیقت وی فاصله میشود؛ درباره بهشت و جهنّم نیز گاهی از اصل وجود بهشت
و جهنّم سخن میگوید که بسیاری از آیات قرآن کریم ناظر به این بخش است. و
گاهی از مظاهر و قرب و تجلّی و مانند آن بحث میکند. چنانکه بسیاری از
آیات توحیدی ناظر به اصل وجود مبدا و نیز راجع به مظاهر الهی است.
به طور فشرده میتوان بیان قرآن کریم را درباره دوزخ و بهشت، چنین دسته
میگوید: “وَأزلفت الجنّةُ للمتّقین”[۷] بهشت برای مردان پرهیزکار آماده
است.
گاهی ظریفتر از این میگوید: “اُزلفَتِ الجنّة للمتّقین غیر بعید”[۸] نه
تنها آماده شده و نزدیک است، بلکه تأکید کرده و چنین فرمود که بهشت گذشته
از همه اوصاف قربآمیز خود، دارای وصف دیگری است که دور نیست و گاهی هم به
عنوان شاهد بازاری میفرماید: “فأمّا اِن کانَ مِنَ المقرّبین* فَرَوْحٌ
وَریْحانٌ وَجنّةُ نعیم”[۹] خود مؤمن مقرّب، روح و ریحان و بهشت نعیم است
نه اینکه برای او روح و ریحان هست؛ چنانکه در مورد مؤمنان آمده: “هُمْ
دَرَجات”[۱۰] خود آنان درجات هستند، نه اینکه برای آنان درجاتی است. امام
صادق (علیه السلام) خطاب به اهل ولایت فرمود: “شما اهل بهشتید، اکنون نیز
در بهشت هستید. چون معتقد به ولایت اهل بیت (علیهم السلام) هستید؛ پس، دعا
کنید که از بهشت بیرون نروید”[۱۱]
مرحوم صدوق نقل میکند که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به
امیرالمومنین (سلام الله علیه) فرمود: “یا عَلى! أنا مدینة الحِکَمة وَهىَ
الجنّة وأنْتَ یا علىّ بابها”[۱۲] من شهر حکمتم و حکمت بهشت است و تو ای
علی، دَرِ این بهشتی. پس “جنّة الحکمة” و “جنّة الولایة” اکنون نیز موجود
است، و حیکم الهی و ولیّالله هم اکنون در بهشتند.
درباره اهل جهنّم نیز همین گونه میفرماید: “الّذین یَاکلونَ أموا?لَ
الیَتامی? ظلماً اِنّما یاکلونَ فی بطونهم ناراً وسیصلون سعیراً”[۱۳] مال
یتیم خواران هم اکنون آتش میخورند. در بخش دیگری میفرماید: “اِنّ
جَهَنّمَ لمحیطةٌ بالکافرین”[۱۴] جهنّم، محیط بر کفّار است. این مشتق
“مُحیطةٌ” حقیقت در “متلبّس بالفعل” است. بنابراین، جهنّمیها هم اکنون در
جهنّم هستند.
تعبیر لطیف قرآن کریم این است: “فَلْیَدْعُ نادیه * سنَدعُ
الزّبانیّه”[۱۵] آن شخص تبهکار، اعضای انجمن خود را بخواند، ما هم آتش را
میخوانیم. “زبانیه” ـآتش جهنّمـ در حقیقت همان مجلس بزم و محفل میگساری
و نامحرمبینی، ندا کننده است، به طوری که نادیه امروز همان زبانیه
فرداست! فردا ظهور میکند نه آنکه حادث گردد.
بنابراین، همان گونه که توحید، بهشت و جهنّم در چند بخش در قرآن کریم
ارائه شده، اخلاق نیز چنین است. عبادات در سفیدرو کردن و روسفید شدن انسان
سهم موثّری دارد؛ در این زمینه قرآن میفرماید: “یوم تبیضّ وجوه و تسوّد
وجوه”[۱۶] برخی در قیامت روسفید و سفیدرو و عدّهای دیگر روسیاه و سیاهرو
هستند.
در روایتی از امام صادق (علیهالسلام) آمده است که وقتی حَضرت آدم (علیه
السلام) به سراغ درخت ممنوع رفت و چیزی را خورد که نباید بخورد، در اثر
آن، لکّه سیاهی در صورتش پیدا شد، امّا پس از چندین نماز، این لکّه سیاه
به تدریج زایل شد.[۱۷]
ائمّه (علیهم السلام) با این تشبیه معقول به محسوس به ما آموختند که خطیئه
و گناه، مایه سیهرویی و روسیاهی در قیامت است و نماز سهم موثری در تبدیل
روسیاهی به روسفیدی دارد.
مهمترین عضو ظاهری انسان صورت اوست، به همین جهت، انسان هنگامیکه شرمنده
میشود، صورتش عرق میکند و سرخ میشود؛ نه دست و پای او، ارتباط ویژهای
بین صورت و جان آدمی وجود دارد، حیا نیز در چشم ظهور خاصّی دارد. در
اسلام، دستور داده شده است که حتّی صورت حیوان را نزنید! در قیامت، ممکن
است همه بدن انسان تبهکار سیاه باشد ولی قرآن فقط از سیاهی صورت او خبر
میدهد. قرآن نمیفرماید: عدّهای در قیامت، سیاهپوست محشور میشوند،
بلکه میفرماید: سیاه روی محشور میشوند. به این ترتیب میبینیم ذات اقدس
اله، مسائل اخلاقی را به این برمیگرداند که باطن اخلاق بد، جهنّم است و
حقیقت اخلاق خوب، بهشت است.
جهنّم منقول!
با این توضیح، روشن میشود که چگونه جهنّم را در قیامت میآورند! ما
معتقدیم جهنّم در قیامت و هم اکنون نیز وجود دارد و دارای حرکاتی است. در
این زمینه ذات اقدس اله میفرماید: “وجیءَ یَوْمئِذٍ بجهنّم”[۱۸]: آن روز،
جهنّم آورده میشود. بر این اساس جهنّم جزو منقولات است. امکان دارد دو
جهنّم یا جهنّمهای متعدّد وجود داشته باشد و هیچ دلیلی بر حصر آن در رقم
معیّن نیست، ولی در هر صورت، جهنّم منقول است.
در ذیل این کریمه، روایتی است که هنگام ظهر، جهنّم را با زنجیرهایی کشان
کشان میآورند، در حالیکه آن روز، سخن از زوال و طلوع و غروب نیست. چون
در آن روز، بساط آسمان و زمین برچیده میشود: “وَالارضُ قبضتُه یَوم
القیامَة والسّموا?تُ مطویّاتٌ بیمینه”[۱۹]؛ بلکه شمس و قمر برچیده
میشود: “اِذَا الشّمس کوّرت * وَاِذا النّجومُ انکدَرت”[۲۰]. بنابراین،
دیگر سخن از زمین نیست که به دور آفتاب بگردد وسالی پیدا شود یا به دور
خویش بگردد و شب و روزی پدید آید.
تحلیل قرآن کریم در تهذیب روح و مسائل اخلاقی، مانند کتاب اخلاقی ساده
نیست که ما را به موعظه دعوت کند؛ بلکه نخست ما را با معارف عمیق دینی
آشنا میکند، رابطه توحید را با اسمای حسنا و رابطه آن را با مظاهر و
رابطه مظاهر را با بهشت و جهنّم ذکر میکند؛ درکات جهنّم و درجات بهشت را
شرح میدهد، رابطه آن دو را با انسان و اخلاق تبیین میکند، و انسان باید
ببیند که مشغول حریر و پرنیان بافی است یا آبیاری درخت خار؟!:
اگر بار خار است، خود کشتهای وگر پرنیان است، خود رشتهای
خلود؟!
خدا عدّهای را به جهت کفر، شرک ونفاق، در دوزخ ابدی و برخی دیگر را به
جهت ایمان در بهشت، مخلّد میداند. این اصلی قرآنی است و درباره اهل بهشت
سؤال برانگیز نیست که چگونه انسانِ مومن در مدّت کوتاهی در دنیا با ایمان
و عمل صالح به سر میبرد و برای ابد در بهشت خُلد، جاودان است. چون بهشت،
بر اساس فضل و لطف الهی است و این مشکلی ندارد که ذات اقدس اله تفضّل کند
و در قبال عمل محدود، پاداش نامحدود عطا کند؛ چنانکه درباره انفاق یا
مسائل خیر دیگر در مرحله اول میفرماید: “مَنْ جاءَ بالحَسَنَة فَلَهُ
خیرٌ منها”[۲۱] و در مرحله دوم: “مَنْ جَاءَ بالحَسَنة فَلَهُ عَشرُ
أمثالِها”[۲۲] و در مرحله سوم: “مَثَلُ الّذینَ یُنفِقونَ أموالَهُم فی
سبیل الله کمَثَلِ حَبّةٍ أنْبتت سَبع سَنابِل فی کُلّ سُنبُلَةٍ مِاةُ
حَبّة”: مَثَل کسی که در راه خدا انفاق میکند، مثل آن بذرافشانی است که
بذری را در زمین مستعدّ بپاشد تا به صورت هفت خوشه درآید و هر خوشه، دارای
صد حبّه باشد که به این ترتیب، بازدِه یک حبّه، هفتصد حبّه خواهد بود؛
آنگاه میفرماید: “وَالله یضاعِفُ لِمَن یشاء” اگر “یُضاعِف” به معنای دو
برابر باشد، یک حبّه هزار و چهارصد برابر میشود و اگر به معنای چند برابر
باشد قابل شمارش نیست.
آنگاه در ذیل آیه میفرماید: “وَالله واسعٌ علیم”[۲۳] معلوم نیست وسعت
الهی، چه اندازه پاداش، به دنبال دارد، چون گاهی پاداشی که خدا میدهد،
بهشتی است به پهنای نظام کیهانی: “عرضُها السّمواتُ وَالارض”[۲۴] ولی
اینها بالاخره محدود است، اگر به اندازه نظام کیهانی کنونی هم خدا به کسی
عطا کند، از نظر امتداد زمانی یا آنچه به منزله زمان است، محدود است.
بنابراین، اگر خدا بخواهد در برابر ایمان و عمل صالح، بهشت جاودان مرحمت
کند، سوال برانگیز نیست؛ ولی مسئله کیفر، سؤال برانگیز است که چگونه انسان
کافر، مشرک یا منافقی که در مدّت کوتاه عمرِ دنیایی به تبهکاری تن دردهد،
در قیامت برای همیشه و ابَد کیفر میبیند.
از امام صادق(علیه السلام) سوال شد: چگونه مردانی که در دنیا با عمر
محدود گناه کردند در دوزخ به شکل نامحدودی کیفر میبینند؟ آن حضرت در پاسخ
فرمود: چون نیّت تبهکاران و دوزخیان این بود که هر اندازه که در دنیا
بمانند، گناه کنند و از طرفی خداوند هم بر اساس نیّت، کیفر میدهد، نه صرف
عمل خارجی. درباره بهشتیها نیز چنین است؛ یعنی، درباره بهشتیها فرمود:
چون قصد آنان این بود که هر اندازه در دنیا بمانند، اطاعت کنند.[۲۵]
این سخن معصوم (علیه السلام) شاید در نظر اول برای حلّ مشکل، کافی به نظر
برسد، ولی برای محقّق پژوهشگر، باز سوال دیگر تولید میشود که در این
جواب، دو اشکال یا نقد میتواند وجود داشته باشد: نخست آنکه: نوع فقیهان
نامدارامامیّه فتوا دادهاند که عزم بر گناه، گناه نیست و کسی را به علّت
عزم بر گناه کیفر نمیکنند. دیگری اینکه: اگر عزم بر گناه، گناه باشد، این
اشکال بر خود عزم هم هست؛ یعنی اشکال اوّل دوباره برمیگردد که این عزم
محدود است و نمیشود گفت عزم محدود و موقّت، کیفر نامحدود دارد. زیرا با
عقل و عدل و قسط الهی هماهنگ نیست.
معیار مؤاخذه و کیفر الهی
امام صادق (علیه السلام) پس از پاسخ مذکور، این آیه نورانی قرآن را تلاوت
کردند که: “قُل کلٌّ یَعملُ عَلی? شاکِلَتِه”[۲۶]: ای پیامبر (صلی الله
علیه و آله و سلم) در جواب مردم بگو که هر کسی بر اساس سیرت خود عمل
میکند؛ همان طور که در سایر روایات آمده: “أصلُ الإنسانِ لُبّه”[۲۷]: اصل
و ریشه حقیقی هر انسانی را قلب و روح او تشکیل میدهد و هر سنّتی که در
قلب و روح نفوذ کند، به منزله فصل مقوّم جوهر هستی میشود به گونهای که
خدا درباره کافران میفرماید: “سَواءٌ علیهم ءَأنذرتهمْ أمْ لَمْ
تُنْذِرهم لایُؤمنون”[۲۸] یا میفرماید: قوم عاد به پیغمبرشان حضرت هود
(علیه السلام) گفتند: “سواءٌ علینا أوعظْتَ أمْ لَمْ تَکن مِنَ
الواعظین”[۲۹].
بنابراین، با توجّه به اینکه ملکات نفسانی، نخست، “حال” و سپس “ملکه” و پس
از آن به منزله فصل هویّت و نحوه وجود است، عمل صالح و فاسد، نشانه این
اصل هویّت انسان است و از این رو، هرکسی را بر همان سریرت، نهان و نهاد او
اخذ میکنند و کیفر میدهند.
اگر در فقه این مطلب نیامده، در کلام آمده است. به علاوه، در فقه گفته
شده: عزم بر گناه، گناه نیست؛ امّا کفر و انکار واقعیّت و نپذیرفتن حقایق
ماورای طبیعت، امر درونی و عمل قلب است؛ نه عمل بدن و این خود معصیت بزرگ
و جاودانه است و معصیت جاودانه، کیفر جاودانه طلب میکند؛ یعنی هر کسی بر
اساس نحوه هستی و حقیقت خود که او را ساخته عمل میکند، اگر خوب باشد،
پاداش خوب ابدی و اگر بد باشد، کیفر تلخ ابدی دارد.
همان گونه که خدای سبحان بر اساس اعمال بدنی محاسبه میکند، اعمال، معارف
و حقایق قلبی را نیز محاسبه میکند: “اِن تُبدوا ما? فی أنفسکُم أوْ
تُحْفوه یحاسِبکُم بِهِ الله”[۳۰]: آنچه را در نهان و نهاد خود دارید، چه
اظهار کنید و چه آن را مخفی دارید، خداوند حسابرسی میکند.
از این جا رمز حدیث “القُرآنُ یُصدّق بعضُهُ بعضا”[۳۱] روشن میشود؛ امام
صادق (سلام الله علیه) علّت خلود دوزخیان را در دوزخ و بهشتیان را در
بهشت، به استناد آیه: “قُل کُلّ یَعمَلُ عَلی? شاکِلَته”[۳۲]حل کرده و این
آیه، مفسّر، مبیّن و شارح آیات “خلود” است و از همین جا نحوه تهذیب روح
مشخص میشود که اگر کسی خواست روحش را مهذب کند باید شاکلهای بهشت آفرین
فراهم سازد.
ظهور ملکات در قیامت
لطایف دیگری نیز از این تفسیر آیه به آیه برمیآید که بدان اشاره میکنیم:
کیفر در دوزخ، محصول عقاید و ملکاتی است که دائماً حضور و ظهور دارند، به
دنبال هر خیال و فکر عاطلی که تبهکار دوزخی، در دل و سر خود میپروراند،
وجود برزخی یا اخروی مناسب با همان نشئه آخرت پدید میآید مثلاً، مار و
عقرب تازهای پیدا میشود و از هر چه میترسد، گرفتار همان خواهد شد. اگر
به ذهنش شعله فروختهتر صورت یافت، فوراً همان شعله افروختهتر ظهور
میکند! چنانکه درباره بهشتیان نیز آمده: “لَهُمْ ما? یشاؤونَ فیها? وَ
لَدَیْنا مَزید”[۳۳]هر چه بخواهند حاصل میشود.
مردان بهشتی در دنیا هم که بودند، جز به خیر، صلاح و فلاح نمیاندیشیدند،
در بهشت هم که هستند، جز به آنها نمیاندیشند، محصول آن اندیشهها و
باورها جز “جنّاتٌ تَجری مِنْ تَحتِها الانهار” نخواهد بود.
دوزخیان که تبهکاران دنیا بودند، در دنیا جز به مکر و خدعه، کینه و نیرنگ
نمیاندیشیدند، در آخرت نیز همان ملکات ظهور میکند آرا و افکار آنها جز
تباهی چیز دیگر نیست و محصول ظهور آن ملکات هم “نارُ الله الموقدة* الّتی
تطّلعُ علی الافئِدة”[۳۴]است. آنها در دنیا دائماً در فکر سرکوب دیگران
بودند و همین حقیقت در قیامت در قلب آنها میگذرد و در نتیجه “وَلَهُم
مقامعُ مِن حَدید”[۳۵] میگردد و بر سر آنان کوفته میشود. این عذابها
گذشته از اینکه روحی است، حسّی نیز هست؛ عذابی است که پوست و گوشت را
میسوزاند و به صورت پتک در میآید و صدای پتک شنیدنی است. این از
لطیفترین نمونههای تفسیر قرآن به قرآن است که تهذیب روح و اخلاق را هم به
دنبال دارد.
اشتعال قوای تعدیل نشده
قوا و شئونی که خدای سبحان آنها را به عنوان نعمت و ودیعت الهی به انسان،
مرحمت کرده، اگر به صورت صحیح مورد استفاده قرار نگیرد، به سان امواج آتش،
ظهور می کند: “نارُ الله الموقدة * الّتی تطّلع علی الأفئدة”[۳۶] فؤاد یا
قلب که امری مجرّد و معنوی است بر اثر تعدیل نکردن این نیروها مشتعل خواهد
شد و شعله آن، همه شئون هستی بشر را خاکستر می کند؛ چنان که اگر قوا تعدیل
شوند قلب، گلستانی خواهد شد و انسان، گذشته از بوستان بیرون، در درون خود
نیز روح و ریحان می شود: “وَأمّا مَن کانَ مِنَ المقرّبینَ * فروحٌ
ورَیحانٌ و جنّة نعیم”[۳۷].
اگر عقل فرزانه در انسان ظهور نکند، جهل فرومایه به جای عقل می نشیند و
جهالت، خود آفت است و اگر صبر و حلم و بردباری در انسان، جایگزین نشود،
غضب که خود، آتش موّاج است به جای حلم می نشیند و اگر عفّت و پاکدامنی در
جان انسان رسوخ نکند، شهوت به جای آن می نشیند که خود، آتش موّاج است.
هرکدام از اینها که به صورت شعله در آمده باشد قبل از این که دیگری را
بسوزاند از خود سوزی شروع می کند و این ویژگی آتش است.
جاهل قبل از این که دیگران را گرفتار کند خود را به دام می اندازد و انسان
خشمگین، قبل از این که به دیگران آسیب برساند خود را می سوزاند. اگر کسی
انسان عصبانی را نصیحت کند فریادش بلندتر و بدگویی و فحشش بیشتر می شود و
نه تنها خشم انسان غضبناک را فرو نمی نشاند بلکه مایه بددهنی او نیز می
شود.
لزوم آمادگی در برابر دشمن
دشمن، گاهی از درون و گاهی از بیرون، حمله می کند و اگر جهاد، جهاد اصغر و
اکبر است، پس آماده شدن و مسلّح بودن، هم در جهاد اصغر و هم در جهاد اکبر
لازم است. همانگونه که بر همه ما لازم است مرز داری کنیم و کشور خود را
برای دفاع آماده کنیم تا از تهاجم بیگانگان مصون باشیم، نیز بر هر فردی
لازم است که خودسازی کند تا هنگام تهاجم غضب یا شهوت یا جهالت در امان
باشد.
ممکن نیست کسی بگوید من در عالم طبیعت و در جوامع بشری زندگی می کنم ولی
اهل شهوت یا غضب نیستم؛ زیرا برخی از امور، جاذبه و برخی از آنها دافعه
دارند و اگر کسی مسلّح به نیروی دفاع در برابر جذب و دفع کاذب نباشد، به
دام این جذب و یا به تور آن دفع می افتد و گرفتار می شود. آموختن خطر غضب
و آشنا شدن با فضایل صبر و حلم و بردباری، انسان را از خطر خشم، و آشنایی
با فضایل عفّت و فرزانگی انسان را از خطر شهوت و جهالت، میرهاند.
خشم و بردباری
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در باره مسلّح شدن انسان به صبر و حلم، می
فرماید: “وَ احتَرِزوا من سورة الغضب و أعِدّوا لَهُ ما به تُجاهِدونَه
مِن الکظموالحِلم”[۳۸] از شدّت غضب، احتراز کنید و خود را با فرو نشاندن
خشم و حلم،آماده سازید تا در جنگ با غضب، پیروز بشوید. نیز می فرماید:
“الغَضَبُنارٌ موقَدة” غضب، آتش افروخته است. کسی که این آتش را مهار
کند، از سوخت و سوز، مصون است و اگر آن را رها کند: “کانَ أوّل مُحترقٍ
به”[۳۹] اولینچیزی که سوخته می شود خود انسان است. البته این اختصاصی به
مسئله غضب ندارد؛ زیرا شهوت و جهالت نیز چنین است و به همین جهت گفته اند
بالاترین مالکیّت، مالکیّت نفس در حال غضب است: “أفضَلُ المِلک مِلکُ
الغَضَب”[۴۰]. کسی که هنگام خشم، مالک اعضای خود است و کاری نمی کند یا
حرفی نمی زند که مایه ندامت باشد، او دارایِ “أفضل المِلک” است؛ بالاترین
دارایی، دارایی نفس است که انسان بر خود مسلّط باشد؛ نه این که غضب بر او
سلطه داشته باشد.
برای صبر و بردباری، فضایل و برای غضب، رذایلی ذکر شده، مانند: “لا أدَب
مَعَ غضب”[۴۱] انسان غضبناک، مؤدّب نیست؛ “أحضَرُ النّاسِ جواباً مَن لَم
یَغْضِب”[۴۲]، “أقدَرُ النّاس علی الثواب من لم یغضِب”[۴۳] یعنی در
مناظرات، مُصاحبات، مجادلات و بحثهای علمی، کسی که عصبانی نمی شود حاضر
جوابتر و صوابگوتر از دیگران است. غضب و شهوتِ کسانی که خود را ساخته و
تهذیب کرده اند زیر نظر عقل آنان رهبری می شود.
نیز امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرماید: “العاقِلُ من یَملِکَ نفسَهُ
إذا غَضِبَ وَإذا رَغِبَ وإذا رَهِبَ”[۴۴]. عاقل کسی است که خود را در حال
غضب و خشم، رغبت و رهبت حفظ کند. علاقه شدید، راه عقل را می بندد و موجب
می شود که انسان در تصمیم گیری عجولانه فتوا دهد؛ یا اگر ترس، شدید وعقل،
ضعیف شود، انسان در حال ترس، خود را می بازد. البته مقصود از این عقل، عقل
عملی است. پس عاقل، کسی است که مالک خویشتن خویش باشد.
عاقلتر از همه، انبیا و اولیا و معصومین (علیهم السلام) هستند. آنها کسانی هستند که غضب یا مهرورزی و اشتیاقشان برای خداست.
وقتی در محضر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سخن از مسائل علمی
مطرح می شد، اصحاب مأمور بودند آن را یادداشت کنند. روزی یکی از صحابه از
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسید: ما هرچه از شما می شنویم،
حتی اگر در حال رضا و غضب باشد، آن را یادداشت کنیم؟ فرمود: “آری حتّی در
حال رضا و غضب”.[۴۵] علّت آن سؤال و این جواب آن است که انسان وقتی خیلی
راضی و خوشحال باشد، گاهی حرفهای غیر عاقلانه و غیر منطقی می گوید، وعده
های بیجا می دهد و مدح و ثنای بیجا می کند و هنگامی هم که خمشگین شود،
وعیدهای ناروا و قدْح و هجای بیجا دارد؛ ولی رضا و غضب معصوم، حساب شده
است، همه سخنان او صواب و حقّ است. هر کسی به میزان همت خود باید این راه
را تعقیب و خود را تعدیل کند.
از بیانات نورانی امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که: “رَدعُ الشهوة
والغضب جهاد النُبَلاء”[۴۶] افراد “نبیل”، فرزانه و عاقل، کسانی هستند که
در جنگ با شهوت و غضب، آنها را رام و منع می کنند، بر شهوت و غضب لگام
میزنند نه این که زمام آنها به دست شهوت و غضب باشد.
راه غلبه بر غضب
به ما گفته اند: اگر غضبناک شدید، بنشینید و اگر نشسته اید بیارمید تا
خشمتان فروبنشیند؛ چنانکه به ما گفتهاند: اگر سگی به شما حمله کرد
بنشینید؛ زیرا آنسگ وقتی می بیند شما قصد مقابله ندارید، پس از چند بار
صدا کردن، شما را رها می کند؛ امّا وقتی ایستاده اید احساس میکند قصد
مقابله دارید و حمله می کند.
قدرت بدنی، سلامت، داشتن اعصاب سالم، قدرت غضب و خشم و انتقام، نعمت الهی
است. به ما دستور داده اند غضب را در صحنههای درون مرزی بر علیه
دوستانتان بکار نبرید و اگر در داخل منزل یا محلّ کار، عصبانی شدید، این
غضب را اعمال نکنید؛ امّا اگر با دشمنان دین در افتادید، آن را اعمال کنید
این دو بیان از امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. آن حضرت، نسبت به بیمهری
و ایذایی که از ناحیه دوستان به انسان می رسد می فرماید:
“وقتی قدرت انتقام نداریم، صبر و حلم و آنگاه که قدرت انتقام داریم، گذشت و بخشایش، بهترین نعمت است”[۴۷].
و بیان آن حضرت نسبت به دشمنان دین و نظام اسلامی این است که: “مَن أحدّ
سِنانَ الغضب لله سُبحانه قَوِیَ عَلی? أشدّاء الباطل”[۴۸] کسی که دندان
غضب را برای رضای خدا تیز کند، می تواند دشمنان دین را از پا در آورد. علی
(علیه السلام) که نسبت به صحنه های درون مرزی، این همه دستور صبر، حلم و
بردباری و گذشت می دهد نسبت به جبهه های جنگ با دشمن برون مرزی می فرماید:
آن قدر غضبناک شوید که دندانها را به هم بفشارید تا خشم و قدرت شما دو
چندان شود[۴۹].
آتش جهل
برای کسی که در جهالت غوطه ور است اگر برهانی اقامه کنید تا او را از
جهالت برهانید، او آن را هم مغالطه تلقّی می کند و بدفهمی او باعث می شود
که وهمش بر فهمَش حاکم باشد؛ در حالی که ما مأموریم فهم را بر وَهم حاکم
کنیم که این هم از بیانات نورانی امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.
در این گونه از موارد، آیه شریفه “نارُ الله الموقَدَة * الّتی تطّلع
علیالأفئدة”[۵۰] مصداق پیدا کرده ظهور می کند، یعنی قبل از اینکه ما به
قیامت برسیم خود سوزی را در درون خود احساس می کنیم. گاهی انسان از شدّت
غضب، سکته می کند و اگر هم سکته نکند بالأخره سلامت اعصاب خود را از دست
می دهد.
از فاطمه بنت الحسین (علیها السلام) حدیثی نقل شده است که پیغمبر (صلی
الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر کسی دارای سه اصل باشد، ایمان او کامل
است: “الذى اِذا رَضىَ لَم یُدخِلهُ رِضاهُ فی الباطِل واذِا غَضِبَ لَم
یُخرِجُه غَضَبُه من الحقّ واِذا قَدِرَ لَم یَتعاط م?ا لَیس لَه”[۵۱]: آن
کس که اگر حال نشاط و سرور به او دست داد، نشاط و سرور او، وی را از حق به
باطل نکشاند. (گاهی انسان در حال لذّت مثلاً در مجلس جشن و… غفلت می کند و
دست به گناه دراز می کند). و آن کس که اگر غضبناک شد، از حق بیرون نرود. و
اگر به مقامی راه یافت و قدرتی پیدا کرد، چیزی که از آن او نیست نگیرد و
مَنْصِبی را که حقّ او نیست غصب نکند. در باره فاطمه
زهرا(سلاماللهعلیها) آمده است که غضب و رضای آن حضرت، غضب و رضای
خداست.[۵۲]
اینها بیماری است و قرآن کریم خود را به عنوان شفا معرفی کرده می فرماید:
“وَنُنزّلُ مِن القُران ما هُوَ شِفاءٌ ورحمةٌ للمؤمنین” اگر کسی در حدّی
باشد که دارو در او اثر کند، شفا پذیر است؛ امّا اگر سراسر وجودش شعله
سوزان شود، آیات قرآنی که به منزله آب زلال است، وقتی بر او تلاوت می شود
نه تنها شفابخش نیست بلکه مایه طغیان اوست. “ولا یزیدُ الظالمین اِلاّ
خساراً”[۵۳] یعنی، همین آیات ال?هی که نور و شفاست وقتی بر افراد ظالم
خوانده می شود مایه طغیان کفر آنهاست؛ مثل اینکه، شما اگر روی آتش زیاد
مقداری آب بریزید، آتش افروخته تر می شود.
چنانکه اگر کسی که به بیماری دستگاه گوارش مبتلا باشد اگر گلابی شاداب،
شیرین و پر آبی را بخورد دردش افزونتر می شود. و نمونه های فراوان دیگری
که خیر، مایه افزایش شرّ می گردد.
آنگاه که نصیحت کسی در ما اثر کرد خدا را شاکر باشیم که آتش درون ما قابل
خاموش شدن است؛ و اگر بیجا به امری دل بسته ایم و کسی هم ما را نصیحت کرد
و آن را پذیرفتیم، شاکر باشیم که در مسیر علاج هستیم و اگر مطلبی را نمی
دانیم و کسی ما را راهنمایی کرد، وَهم ما تحت ولایت فهممان در آمد و برهان
را به صورت مغالطه تلقّی نکردیم خدا را شاکر باشیم که قابل درمان و در
مسیر معرفتیم و اگر این گونه نبودیم، بدانیم مشمول ذیل آیه مذکور هستیم
که: “ولا یزید الظالمینَ إلاّ خساراً”.
کسی که چشمش سالم است، از آفتاب لذّت می برد و در برکت پرتو آن، همه اشیا
را می بیند؛ ولی کسی که چشم او مُرمِد، مریض و آفت زده است، هر چه هوا
صافتر و آفتاب درخشانتر و شفّافتر باشد رنج و درد او بیشتر است.
به هر حال، قوای درونی انسان، نعمت خداست؛ ولی اگر ـ خدای ناکرده ـ ما این
نعمت را به نقمت تبدیل کنیم، تلّی از آتش و خودسوزی و آنگاه دیگر سوزی،
شروع می شود و هیچ آبی هم آن را خاموش نخواهد کرد.
پی نوشتها : *: کتاب مبادی اخلاق در قرآن، تالیف حضرت آیت الله جوادی ، ص ۱۶۷-۱۸۵
۱/ سوره بقره، آیه ۱۲۹/
۲/ سوره جن، آیه ۱۵/
۳/ سوره بقره، آیه ۱۸۶/
۴/ سوره واقعه، آیه ۸۵/
۵/ سوره ق، آیه ۱۶/
۶/ سوره انفال، آیه ۲۴/
۷/ سوره شعراء، آیه ۹۰/ “ازلفت” از “اعدت” رقیقتر است؛ چون اعداد و
استعداد، گاه استعداد بعید و متوسط را نیز شامل می شود، ولی “إزلاف”
آمادگی نزدیک را می گویند.
۸/ سوره ق، آیه ۳۱/
۹/ سوره واقعه، ۸۷ ـ ۸۸/
۱۰/ سوره آل عمران، آیه ۱۶۳/
۱۱/ “أنتم فى الجنة فاسئلوا الله أن لا یخرجکم منها” (بحار، ج ۶۵، ص ۱۰۲، ح ۱۱).
۱۲/ همان، ج ۴۰، ص ۲۰۱، ح ۲/
۱۳/ سوره نساء، آیه ۱۰/
۱۴/ سوره توبه، آیه ۴۹/
۱۵/ سوره علق، آیات ۱۷ ـ ۱۸/
۱۶/ سوره آل عمران، آیه ۱۰۶/
۱۷/ “لمّاأهبط الله آدم من الجنةظهرت فیه شامةسوداءفىوجهه…”(علل الشرایع،ج ۲،ص ۳۴، ح ۲
۱۸/سوره فجر، آیه ۲۳/
۱۹/ سوره زمر، آیه ۶۷/
۲۰/ سوره تکویر، آیات ۱ ـ ۲/
۲۱/ سوره نمل، آیه ۸۹/
۲۲/ سوره انعام، آیه ۱۶۰/
۲۳/سوره بقره، آیه ۲۶۱/
۲۴/ سوره آل عمران، آیه ۱۳۳/
۲۵/ “إنما خلّد أهل النار فى النار لأن نیّاتهم کانت فى الدنیا…”(کافی، ج ۲، ص ۸۵، ح ۵).
۲۶/ سوره اسراء، آیه ۸۴/
۲۷/ بحار، ج ۱، ص ۸۲، ح ۲/
۲۸/ سوره بقره، آیه ۵/
۲۹/ سوره شعراء، آیه ۱۳۶/
۳۰/سوره بقره، آیه ۲۸۴/
۳۱/ نهج البلاغه، خطبه ۱۸/
۳۲/ سوره اسراء، آیه ۸۴/
۳۳/سوره ق، آیه ۳۵/
۳۴/ سوره همزه، آیات ۶ ـ ۷/
۳۵/ سوره حج، آیه ۲۱/
۳۶/ سوره همزه، آیات ۶ ـ ۷/
۳۷/ سوره واقعه، آیات ۸۸ ـ ۸۹/
۳۸/مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۱۲، ح ۱۳۳۷۶/
۳۹/ شرح غرر الحکم، ج ۲، ص ۴۷/
۴۰/ همان، ص ۳۸۰/
۴۱/همان، ج ۶، ص ۳۶۱/
۴۲/ همان، ج ۲، ص ۳۹۰/
۳/ همان، ص ۴۰۸/
۴۴/ همان، ص ۱۱۱/
۴۵/ “قلت یا رسول الله أکتب کلّما أسمع منک؟ قال: نعم…”(بحار، ج ۲، ص ۱۴۷، ح ۱۹).
۴۶/شرح غررالحکم، ج ۴، ص ۸۹/
۴۷/ نهج البلاغه، حکمت ۱۱ و ۵۲/
۴۸/همان، حکمت ۱۷۴/
۴۹/ همان، خطبه ۶۶/
۵۰/ سوره همزه، آیات ۶ ـ ۷/
۵۱/ اختصاص مفید، ص ۲۳۳/
۵۲/ قال النّبى (صلی الله علیه و آله و سلم): “إنّ الله تبارک وتعالی
لیغضب لغضب فاطمة ویرضی لرضاها” (بحار، ج ۴۳، ص۲۶، ح ۲۶).
۵۳/ سوره اسراء، آیه ۸۲/ esramagazine.net |