باران رحمت

مجله فرهنگی مذهبی

باران رحمت

مجله فرهنگی مذهبی

تقوا

اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛  بسْمِ اللَّه الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ‏ِ الْعَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.

 اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم

 «یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون»

 

مروری بر مباحث گذشته

جلسه گذشته بحث ما راجع به آیه شریفه «یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون» بود که سیاق « إِلَّا وَ أَنتُم {مُّتَّقون} » را اقتضا می­کند و اینکه ملکه قدسیّه تقوا نقش زیربنایی دارد نسبت به تمام مقامات معنویّه، ملکات فاضله و آثاری که در نشئات وجودی دارد؛ اعمّ از دنیوی، برزخی، اُخروی. آیاتی را در رابطه با عاقبت امر، یعنی عاقبت کار دنیوی مطرح کردیم مانند« وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِین»، « و لاتمَُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون».

گفته شد که در مقامات معنویّه مانند توکل، رضا و تسلیم «تقوا» نقش زیربنایی دارد. تقوا دارای درجات است. تقوا به درجه­ای می­رسد که از نظر درونی به مقام تسلیم منتهی می­شود. آنجایی که انسان از نظر درونی به مقام تسلیم برسد؛ عاقبت به خیری صد در صد که تأملی در آن نیست؛ از ناحیه تقوا برای انسان می­آید.

تقوا و یقین

به این علّت که در جلسه گذشته مقداری از مباحث باقی ماند و - انشاءالله - در دهه آخر ماه صفر بحث دهه اوّل محرم (امام حسین علیه السلام؛ مصلح غیور) را ادامه میدهیم، در این جلسه مقداری در ارتباط با جلسه گذشته بحث می­کنیم.

یقین، برتر از تقوا

ما این را داریم که: وَ العاقِبَةُ لِلتّقوی وَ اَهلِ الیَقین. در باب متّقین، آیات متعدّده داشتیم. درباب اهل یقین، مطلب از چه قرار است؟ یقین از مقامات معنویّه است و ما در معارف­مان؛ در آیات و روایات داریم و تا حدّی که جلسه ما اقتضا می­کند، این را عرض می­کنم.

 روایتی است که حضرت امام صادق (علیه السلام) به ابی­بصیر فرمودند «یا اَبا مُحمَّد، الاِسلامُ دَرَجَةٌ قال قُلتُ نَعَم. قالَ وَ الایمانُ علی الاِسلامِ دَرَجَةٌ» ای ابامحمد! اسلام، خودش یک شأنی است، درجه­ای معنوی است. می­گوید؛ گفتم بله. حضرت فرمودند؛ ایمان برتر از اسلام است « الایمانُ علی الاِسلامِ دَرَجَةٌ » درجه، پلّه است. یعنی یک مرتبه بالاتر. ایمان بالاتر از اسلام است. {مراد از این اسلام، اسلام ظاهری است و این غیر مقام تسلیم است. یک وقت اشتباه نشود} « قالَ: قُلتُ نَعَم » می­گوید گفتم بله! ایمان بالاتر از اسلام است « وَالتّقوی عَلَی الایمانِ دَرَجةٌ » حضرت فرمودند تقوا از ایمان هم برتر است. چرا؟ برای اینکه تقوی محصول ایمان است. ما در گذشته بارها تقوا را معنا کردیم « قال: قُلتُ: نَعَم» دوباره می­گوید بله « قال وَالیَقینُ عَلَی التَّقوی دَرَجَةٌ » حضرت در ادامه فرمودند؛ یقین از تقوا هم بالاتر است. پس معلوم می­شود این یکی از مقامات معنویّه است «قال قُلتُ نَعَم. قال: فَما اوُتِیَ الناسُ اَقَلَّ مِنَ الیَقینِ» یعنی به مردم چیزی کمتر از یقین داده نشده است « وَ اِنَّما تََمَسَّکتُم بأَدنَی الإسلامِ » و شما فعلاً به همان مرتبه پایین آن تمسّک کردید «فَایّاکُم اَن یَنفَلِتَ مِن اَیدِیکُم » مواظب باشید از دستتان بیرون نرود. همین سررشته را که گرفتید، بروید جلو. از دستتان در نرود.

 یک روایت دیگر از امام رضا (علیه السلام) داریم که این روایت خیلی صریح است. «قال (علیه السلام)؛ الاِیمانُ فَوقَ الاِسلامِ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقوی فَوقَ الایمانِ بِدَرَجَةٍ وَ الیَقینُ فَوقَ التَّقوی بِدَرَجَةٍ وَ لم یُقسَم بَینَ العِبادِ شیءٌ اَقَلُّ مِنَ الیَقین » این عبارات خیلی صریح­تر است. ایمان بالاتر از اسلام است، تقوا برتر از ایمان و یقین بالاتر از تقوا است و چیزی هم بین بندگان خدا کمتر از یقین تقسیم نشده است. یعنی افرادی نادر، اهل این هستند.

معنای یقین در منطق

یقین چیست؟ همه این­ها را در یک جلسه نمی­شود مطرح کرد. فقط سرنخ­ها را می­دهم. اصطلاحاتی از نظر منطقی داریم که در مفاهیم ذهنیّه مطرح است. که در آنجا علم و یقین را مطرح می­کنند. فرق بین علم و یقین چیست؟ گرچه ما این­ها را به عنوان مرادف استفاده می­کنیم( مثل انسان و بشر که یک معنا را می­رساند) اما اینها با هم متفاوت­اند. علم آن چیزی است که از نظر مفهومی، انسان احتمال خلاف آن را ندهد. علم دارم یعنی احتمال خلاف نمیدهم.

 یقین آن است که اصلاً احتمال خلاف ندارد. یعنی احتمال خلاف هم در آن رد می­شود. این محکم­کاری است. این را می­گویند یقین. یک وقت می­گویی احتمال خلاف نمی­دهم، یک وقت می­گویی احتمال خلاف ندارد. این غیرِ آن و محکم­تر از آن است. بنابر این منطقی­ها و کسانی که مفاهیم ذهنیّه را مطرح می­کنند؛ بین علم و یقین فرق می­گذارند و یقین را هم اینگونه  که گفته شد تفسیر می­کنند.

معنای یقین در مقامات معنویّه

یک اصطلاح یقین داریم که در معارف ما و مقامات معنویّه است. در اینجا بعد از اسلام و ایمان و تقوا، یقین را مطرح می­کند. مقامات معنویّه و سیرهای معنوی را دارد مطرح می­کند. حتی در یک روایتی داریم که « جاءَ جَبرئیلُ الی النَّبی (صلّی اللهُ علیهِ و آلِه و سلَّم) فَقالَ یا رَسولَ الله اِنَّ اللهَ تَبارکَ وَ تَعالی اَرسَلَنی اِلَیکَ بِهَدیَّهٍ لَم یُؤتها اَحَداً قَبلَک » جبرئیل آمد پیش پیغمبر و گفت خداوند یک هدیه­ای فرستاده ( به تعبیر ما یک کادویی برای تو فرستاده است ) که قبلاً به کسی نداده است« قالَ رسولُ الله: قُلتُ وَ ما هِیَ؟» رسول خدا فرمود: آن چیست؟ « الصَّبر وَ اَحسُن مِنهُ» صبر و بهتر از آن... روایت مفصلی است تا می­رسد به اینجا که می­گوید « الیَقیِن » وقتی می­گوید یقین، پیغمبر از او سؤال می­کند که تفسیر یقین چیست؟« قُلتُ فَما تَفسیرُ الیَقیِن؟  قالَ المُوقِن یَعمَلُ لِلّه کَأَنَّهُ یَراهُ فَاِن لَم یَکُن یَری الله فَاِنَّ اللهَ یَراه» می­گوید: کسی که یقین دارد آنچنان برای خدا عمل انجام می­کند که گویی خدا را می­بیند و اگر خدا را هم نبیند، خدا که او را می­بیند! لذا این یقین که در معارف ما آمده، غیر مفاهیم ذهنیّه است؛ این جنبه مفهومی ندارد. یک سنخِ دیگری است.

تقوا، زیربنای یقین

این را می­خواستم بگویم که تقوا جنبه زیر بنایی برای تمام مقامات معنویّه دارد، این طور نیست که فقط ما را به تسلیم برساند، به ما فوق مقام تسلیم هم ما را می­رساند. تقوا انسان را به یقین می­رساند در مقامات معنویّه. اینکه گفتم نقش زیر بنایی دارد یک وقت هست می­گویی « وَ لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون » شاید اشاره به این باشد که مقیّد باشید تقوا را پیشه کنید و حقّ تقوا را هم رعایت کنید به طوری که خلاصه­اش موقعی که خواستی بمیری با مقام تسلیم بمیری، جلسه گذشته هم گفتیم؛ این برای عاقبت به خیری بود. اما یک وقت هست که بحث چیز دیگری است و آن این است که همین تقوا چون دارای درجات است به یک جایی انسان را می­رساند که به یقین برسد و یقین غیر مفاهیم ذهنیّه است؛ سنخِ آن، یک سنخِ دیگر است. چه سنخی است؟

یقین، شهودی است نه مفهومی

 در روایت داشت « فَما تَفسیرُ الیَقین»، جواب داد « المُوقِنُ یَعمَلُ لِلّهِ» موقعی که دارد عمل می­کند، « کَأَنَّهُ یَراه » مثل اینکه خدا را دارد می­بیند؛ علم به خدا نیست. سنخ را عوض کرد از سنخِ مفهومی خارجش می­کند می برد در سنخِ مشاهده­ای. حرف­های من را خوب توجّه کنید. « فَاِن لَم یَکُن یَری الله » فرض کنید ندید « فَإِنَّ الله تَعالی یَراه» خدا که او را می­بیند!

در یک روایت از پیغمبر اکرم هست که دوباره همین مطلب را دارد « قالَ رسولُ الله (صلّی الله عَلیه وَ آلِه و سلَّم) إِنَّ الله تَعالی یَقول: ثَلاثُ خِصالٍ غَیَّبتُهُنَّ عَن عِبادی» حضرت فرمود خداوند می فرماید: سه خصلت بوده است که من از بندگانم پنهان کرده­ام « لَو رَآهُنَّ رَجُلٌ ما عَمِلَ سوءً اَبَدا» که اگر شخصی آنها را ببیند، (رؤیت را پیش می­کشد) هیچ وقت کار بد نمی­کند؛ بعد می­فرماید « لَو کُشِفَ غِطائی فَرَآنی حَتّی یَستَیقِنَ » سرنخ را همین جا به دست می­دهد ؛ و آن اینکه همین تقواست که انسان را به مقام یقین می­رساند و مقام یقین آن مقامی است که بر او شهود می­شود آنچه را که بر دیگران پنهان است. سنخ آن را خواستم بگویم. سنخِ یقین سنخِ شهودی است که آن هم دارای درجات است. در این آیه شریفه می­فرماید « وَ کَذَلِکَ نُرِى إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِین » ملکوت سماوات و ارض را به  حضرت ابراهیم نشان دادیم. چرا؟ می­خواستیم از اهل یقین بشود. اهل یقین، اهل شهود هستند.

 لذا  اهل یقین خیلی کم هستند. روایتش را دیدید که قبلاً خواندم. علّت چیست؟ اگر منظور از یقین اصطلاح منطقی­ها باشد که فراوان است! نه، بحث مفهومی نیست. بحث، بحث شهودی است. شهود نسبت به آنچه را که بر دیگران پنهان است.

 گذرا بودن شهود

این شهود با چشم سر است؟ نه. روایت از امام هشتم (علیه السلام) است که فرمود« کَفی بِالیَقین غِنیً و بِالعِبادَةِ شُغُلاً وَ اِنَّ الایمانَ بِالقَلبِ وَ الیَقینَ خَطَراتٌ » این را معنا می­کنم برای شما. ایمان؛ دلبستگی است. سابقً گفته­ام که ایمان مربوط به قلب است، اعتقاد مربوط به عقل است؛ این مربوط به قلب است. واردات قلبیّه است. اما آن سنخ چیست؟ از سنخِ محبّت است، دلبستگی است. می­فرماید « وَ الیَقینَ خَطَراتٌ ».

روایت دیگر از امام باقر (علیه السلام) است که فرمود « الایمانُ ثابِتٌ فِی القَلبِ » ایمان، دلبستگی است. در دل هم هست « وَ الیَقینُ خَطَراتٌ فَیَمُرُّ الیَقینُ بِالقَلبِ » هر دو روایت می­گوید یقین: خطرات. این یعنی چه؟ یعنی این گذراست. می­گذرد. این یک نوع رؤیت درونی است در ارتباط با دل؛ اما همیشگی نیست. یک بارقه الهی می­زند به قلب، یک مرتبه غیب شهود می­شود باز دوباره برمی­گردد. خطرات معنایش این است.گذراست؛ چون اگر آن کسی که اهل معرفت است در آن حال بماند قالب تهی می­کند. یک مرتبه بارقه الهی می­آید، می­بیند و بعد هم برمی­گردد.

 زیربنای آن هم تقوا است می­خواستم این را بگویم. خوب این را دقت کنید؛ عمده بحث من این بود. زیربنای این هم تقوا است. مشاهده کردید که من روایات را خواندم. از اسلام و ایمان و تقوا آمد جلو تا رسید به یقین. بعد به یقین که می­رسد، می­گوید این را خداوند به کمتر کسی از بنده­هایش عنایت کرده است. این یک نوع شهود است این را ما در آیات هم داریم. نمی­خواهم وارد این بحث بشوم چرا که قبلاً این بحث­ها را باب خودش کرده­ام.

مراتب یقین؛ علم الیقین، عین الیقین، حقّ الیقین

 مرحوم مجلسی(رضوان الله تعالی علیه) وارد این مبحث که می­شود می­فرماید « وَ لِلیَقینِ ثَلاث مَراتِب: علمُ الیقین، عینُ الیقین و حقُّ الیقین » آیات را هم می­آورد ­« کلاََّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَترََوُنَّ الجَْحِیمَ ثُمَّ لَترََوُنهََّا عَینْ‏َ الْیَقِین » نگاه کنید همه رؤیت است.

 بعد می­رود سراغ آیه « إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِین » که در سوره واقعه است و آن آیات قبلی در سوره تکاثر بود. بعد می­رود سراغ فرق گذاشتن بین «عِلمُ الیقین، عِینُ الیقین، حقُّ الیقین» که هر سه در قرآن است. نمی­خواهم وارد این مسائل بشوم فقط به صورت عبوری آنچه را ایشان می­گوید نقل می­کنم. « وَ الفَرق بَینَها اِنَّما یَنکَشِف بِمِثالٍ فَعِلمُ الیَقین بِالنّار مَثَلا هُوَ مُشاهِدةُ المَرئیّات بِتَوَسُّطِ نورِها » ایشان علم الیقین را به چراغ آتش مثال زده­اند، نور آن را می­بینی و به وسیله نور آن دیدنی­ها را شهود می­کنی.

« وَعَینُ الیَقین بِها هُوَ مُعایَنَةُ جِرمِها » عین الیقین بالاتر است؛ جِرم آتش را هم می­بینی « وَحَقُّ الیَقین بِها الاِحتِراق فیها وَإِنمِحاءُ الهُوّیةِ بِها وَ الصَّیرورة ناراً صرفاً » و حق الیقین هم این است که خودت بیفتی در آتش و تو هم خودت بشوی آتش. دیگر من بهتر از این نمی توانستم بگویم. به حق الیقین کاری نداریم. این­ دو مرحله علم الیقین و عین الیقین؛ همه­اش شهود است. این­ها هیچ ارتباطی به مسائل ذهنیّه ندارد، این­ها از مفاهیم نیستند.

شرع و شعور؛ تنها راه رسیدن به شهود و مقامات معنویّه

عمده بحثم این است که؛ آن­هایی که می­خواهند به شهود برسند باید همین مسیر را بروند. بدانید! از نظر مقامات معنویّه راهی جز همین راه شرع نداریم. مراعات کردنِ همین مسائل شرعیّه (یعنی ترک محرّمات و اتیان به واجبات) است که انسان را به این­جا می­رساند. همین­هایی که ما در معارفمان داریم. مراقبت از این­ها!

 خیال نکیند ذکر و وِرد و امثال این­ها آدم را به جایی می­رساند! اگر این نباشد همه آن­ها بی­اثر است. چون نقش زیر بنایی دارد. از همین راه بوده است که اولیاء خاصّ خدا به مقامات معنویّه­شان رسیدند. گاهی به من مراجعه می­کنند، می­گویند چه کار کنیم؟ - نعوذ بالله - این ادا و اطوار در آوردن یعنی چه؟ اگر واقعا می­خواهی معصوم بشوی؛ با ترک محرمات و اتیان واجبات، می­شوی معصوم. عصمت هم دارای مراتب است. اولین مرتبه­اش همین است. مستحبات و مکروهات پیشکشت. این را مقیّد باشید. بنا نیست - نعوذ بالله-  انسان یک زبان افسار گسیخته داشته ­باشد، چشم افسار گسیخته داشته باشد، گوش افسار گسیخته داشته باشد، این اعضاء و جوارح ظاهریّه­اش از نظر مسائل شرعیّه اصلاً رعایت نکند، بعد این با ذکر و وِرد به مقامات معنویّه برسد. نخیر! هیچ درک نکردی معارف اسلام را !

 لذا غالباً دیدید که من همواره بر این مطلب تکیه می­کنم که شرع و شعور است که انسان را بالا می­برد. من یک وقتی گفته­ام ما سه تا «ش» داریم که اگر دو تای از آنها نباشد سومی آن بی­اثر است. که فعلاً وارد سومی نمی­شوم. دو تا اساسی است؛ شرع و شعور. رعایت موازین شرعی کردن و در کنار آن هم سطح بینش را بالا بردن. این است که تو را به مقامات معنویّه می­رساند.

بنده خم و راست بشوم، ادای مسلمان­ها را در ­بیاورم، به هیچ جا نمی­رسم. ذکرم شده است لقلقه زبان من! این­ها فایده ندارد. اساس کار شرع وشعور است. لذا می­خواستم این را بگویم که بله « وَ العاقِبةُ لِاَهلِ التَّقوی وَ الیَقین» اهل یقین چه کسانی هستند؟ این­ها هستند.

 

اللهمَّ صلِّ عَلی مُحمَّدٍ و آلِ مُحَمِّد. اللهّم اِنّا نَسئَلُکَ وَ نَدعُوکَ بِمُحمَّدٍ وَ عَلیٍّ وَ فاطِمة و الحَسنِ و الحُسین صلواتُکَ عَلیهِم و الأئمِّةِ المُعصُومینَ مِن ذُریَّةِ الحُسین علیهِمُ السَّلام وَ باسمِکَ العَظیمِ الاَعظَم الاعَزِّ الأَجَّلِّ الأکرَم یا الله....

 اللهمَّ صلِّ عَلی مُحمَّدٍ و آلِ مُحَمِّد. اللهمَّ اجعَلنا مَعَ مُحمَّدٍ و آل مُحَمَّدٍ فِی الدُّنیا و الآخِرَة وَ تَوفَّنا عَلی مِلَّتِهِم و ارزُقنا شَفاعَتَهُم وَ زِد فی قُلوبِنا مَحَبَّتَهُم وَ لا تُفَرِّق بَینَنا وَ بَینَهُم اللهمَّ العَن اعدائَهُم. اللهمَّ وَفِّقنا لِما تُحِبُّ وَ تَرضَی. اللهمَّ اقضِ حَوائِجَ المُؤمِنین و اشفِ مَرضَ المُسلِمینَ و أَدِّ دُیُونَهُم وسَلِّمِ المسافِرینَ مِنهُم وَ اغفِر لِموتاهُم. اللهمَّ اشغَلِ الظّالِمینَ بِالظّالِمینَ وَ اجعَلنا مِن بَینهم سالِمین وَ احفَظ حُماةَ الدّین و أَیِّدِ المُرَوِّجین وَ اجعَلنا مِنهُم. اللهمَّ انصُرِ الاسلامَ و اَهلَه وَ اخذُلِ الکفرَ وَ اَهلَه. اللهمَّ انصُر جُیُوشَ المُسلِمینَ. اللهمَّ ارحَم زَعیمَ المُسلِمینَ. اللهمَّ صلِّ عَلی مُحمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، اللهمَّ عَجَّل لِوَلیِّکَ الفَرَجَ وَ العافِیةَ وَ النَّصر وَ اجعَلنا مِن اَعوانِه وَ انصارِه و شیعَتِه.  بِمَنِّکَ وَ جُودِکَ و کَرَمِکَ یا ارحَمَ الرّاحِمینَ.

دریافت صوت    پخش صوت    دریافت فیلم    پخش فیلم

 

سه مرحله تقوا


e,*g/j

اشاره

مهم ترین برنامه ای که قرآن و احادیث به ما معرفی می کنند، تقوای الهی است.تقوا دارای مراتب و مراحلی است.

 

مرحله اول تقوا، ترک محرمات و عمل به واجبات

حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمودند: «اَلمُتَّقی مَنِ التَّقی الذُّنُوبَ»؛ با تقوا کسی است که از گناه پرهیز کند. و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: «اِعمَل بِفَرائِضِ اللّهِ تَکُن أتّقَی النّاسِ»؛ به واجبات الهی عمل کن تا با تقواترین مردم باشی. که این مرتبه اولِ مرحله عمل می باشد.

حضرت آیت الله مجتهدی (ره) می فرمایند: وقتی که ما در قم طلبه بودیم، هر شب موقع خواب از رساله مراجع تقلید مسأله می خواندیم و با احکام فقهی و نظرات مراجع و دستورات اسلام آشنا می شدیم، بعد می خوابیدیم. امّا الان مردم یا توضیح المسائل در منزل ندارند یا اگر دارند، حال مراجعه کردن ندارند و اگر به مشکلی و یا مسأله ای برخورد کردند، از یکی از روحانیون می پرسند و چون همه روحانیون مجتهد نیستند، لذا هر کدام از آن بزرگواران نظر مرجع تقلید خودش را بیان می کند، و کمتر روحانی یافت می شود که نظرات همه مراجع تقلید را بداند و در مسأله مورد نظر، فتوای همان مرجع را بگوید. حتی بعضی پا فراتر گذاشته اند، یعنی مرجع مشخص نکرده اند، یا می گویند: باقی هستیم، اگر باقی بر تقلید از مرجع میّت هستند، باید به اجازه یکی از مراجع زنده فعلی باشد.

 

مرحله دوم تقوا، به جا آوردن مستحبات و ترک مکروهات

حضرت آیت الله مجتهدی در این زمینه می فرمایند: علما باید مستحبات را برای خود واجب بدانند و مکروهات را حرام. شما طلاب به مستحبات خیلی اهمیت بدهید.

همچنین ایشان می فرمایند: استاد ما «حاج شیخ علی اکبر برهان» خیلی در مستحبات و مکروهات دقیق بودند، لذا ما جرأت نداشتیم نزد ایشان این موارد را رعایت نکنیم، استاد ما حتی نسبت به بعضی موارد هم مخالف بودند؛ مثل خوردن آجیل و تخمه و چای و...، و ما نزد ایشان جرأت چای خوردن هم نداشتیم.

[سه نکته مهم درباره عمل به مستحبات:]

[1.] مطلبی که در مستحبات مهم است، این است که حضرت علی علیه السلام فرمودند: «اِذا اَضَرَّتِ النَّوافِلُ بِالفَرائِضِ فَارْفُضُوها»؛ اگر مستحبات به واجبات ضرر زد، مستحبات را رها کنید.

[2.] و مطلب دیگر این که حضرت فرمودند: «اِنَّ لِلْقُلُوبِ اِقْبالاً وَ اِدْباراً، فَاِذا اَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوها عَلَی النَّوافِلِ، وَ اِذا اَدْبَرَتْ فَاقْتَصِروُا بِها عَلَی الفَرائِضِ»؛ برای قلب ها روی کردن (حالت میل و رغبت) و پشت کردن (بی میلی و بی رغبتی) است. هنگامی که این قلب ها میل داشت، آن ها را به انجام مستحبات وادارید و هرگاه قلبتان میل و رغبت نداشت، به واجبات اکتفا کنید.

[3.] مطلب مهم دیگر، دائمی بودن است. حضرت علی علیه السلام فرمودند: «قَلیلٌ یَدوُمُ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ مُنْقَطِعٍ»؛ کار کم و همیشگی، بهتر از کار زیادی است که انسان را خسته کند و پیوستگی و دوام نداشته باشد. این حدیث فقط درباره مستحبات نیست، بلکه در تمام امور به کار می آید.

 

مرحله سوم تقوا، انجام ندادن مباح

مرحله سوم تقوا، این است که انسان مباح هم انجام ندهد؛ یعنی مثلاً در هنگام خوردن و آشامیدن و... که از افعال مباح هستند، صرفاً جهت سیر شدن، غذا نخورد، بلکه نیت کند که با سیر شدن می تواند نیروی کافی به دست آورد تا واجبات و عبادات را انجام بدهد و بتواند بهتر درس بخواند و بهتر به اجتماع و اسلام خدمت کند. این جاست که ضمن برطرف شدن گرسنگی یا تشنگی، خداوند برای او، عبادت هم می نویسد؛ چرا که رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «اِنَّمَا الاَعْمالُ بِالنِّیّاتِ» و همچنین فرمودند: «یُبْعَثُ النّاسُ عَلی نِیّاتِهِم»؛ مردم در روز قیامت بر طبق نیت هایشان مبعوث می شوند.

 

[موانع راه رعایت تقوا]

باید توجه داشت که انسان ها عموماً و طلاب خصوصاً، در این راه دشمنان زیادی دارند که مهم ترین آن ها یکی شیطان است و دیگری نفس امّاره که پیوسته در کمین ما هستند تا ما را منحرف سازند.

شیطان در این زمینه قسم خورده است: «

قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ»؛ (به عزت و جلال تو قسم که تمام افراد را گمراه خواهم کرد.) خداوند متعال هم می فرماید: «اِنَّ الشَّیطانَ لَکُم عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً»؛ به درستی که شیطان برای شما دشمنی است (آشکار)، پس شما هم او را دشمن بدارید. «یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا لاتَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیطانِ»؛ ای کسانی که ایمان آوردید از ردّ پاها و گام های شیطان پیروی نکنید.

منبع: کتاب «آداب الطلاب» شاکر برخودارفرید

تنظیم: رهنما، گروه حوزه علمیه تبیان

تقوا

 

بسم الله الرحمن الرحیم

تقوا، کلید حل مشکلات

سخنرانی حضرت آیه‏الله مصباح یزدی در همایش ناظران شورای نگهبان --26/11/1386

حمد و سپاس خدای متعال را که ما را در عصری آفرید که در آن یکی از بزرگ‏ترین نعمت‏های خود را به بشریت و جامعه اسلامی ارزانی داشت و آن برقراری نظام اسلامی در این کشور است که افتخار انتساب به وجود مقدس ولی عصر(عج) را دارد. در واقع، اگر ما تمام عمر را فقط به خاطر همین نعمت شکرگزاری کنیم، باز حق شکرش ادا نشده است. چراکه این نعمت، نعمت‏های فرعی و جنبی نیز دارد که باز هرکدام از آن‌ها بسیار عظیم و ارزنده هستند. یکی از افتخارات ما رهبر و بزرگ‌مردی است که او را به عنوان شایسته‌ترین فرد برای جانشینی امام (ره) می‏شناسیم و ایشان نیز به‌حق، در طول این دو دهه اثبات کرده‌اند، در جهانی که امروز در آن زندگی می‏کنیم و در میان اشخاصی که می‏شناسیم، کسی برای مدیریت جامعه اسلامی شایسته‏تر از ایشان نیست، و چه نعمتی از این بالاتر. همین طور خدای متعال صدها و هزاران نعمت دیگر به ما عنایت فرموده است. این مقدمه برای ادای شکری بسیار ناچیز در برابر این نعمت‏های بزرگ بود.
اما سنت الهی بر این است که در مقابل این نعمت‏های عظیم، تکالیفی برای انسان‏ها قرار می‏دهد که وجود آن تکالیف هم خود، نعمت دیگری است. یعنی وقتی خداوند نعمت سلامتی و توانمندی عنایت می‌کند، دستور می‏دهد که انسان انفاق کند، زکات و خمس بدهد و همه این دستورات وسیله‏ای است برای این‌که ما تکامل پیدا کنیم. در واقع، حضرت حق ابتدا زمینه و امکان ادای این وظیفه را به عنوان یک نعمت فراهم می‏کند؛ سپس امر می‏کند که این کار را انجام بده؛ برای آنکه ما بدانیم چه چیزی باعث سعادت ماست و از این نعمت چگونه باید استفاده کنیم. ولی کسانی که معرفت کافی ندارند، گمان می‏کنند این امر که نام آن را تکلیف گذارده‌اند، زحمتی است که خدا برای ما درست می‏کند! اما در واقع این‌که می‌فرماید: نماز بخوانید، روزه بگیرید و انفاق کنید، رحمت دیگری است که اگر آن‌ها را تکلیف نفرموده بود ما نمی‏دانستیم چگونه باید تکامل پیدا کنیم، به خدا نزدیک شویم و شایستگی نعمت‏های ابدی او را بیابیم. پس این نعمت‏های دنیا برای این است که از آن‌ها استفاده کنیم، تا لیاقت استفاده از نعمت‏های ابدی را پیدا کنیم. اما تشریع و فرستادن انبیا برای همین است که به ما نشان دهند  چگونه باید از این نعمت‏های فردی و اجتماعی استفاده کنیم، تا لیاقت پیدا کنیم در عالم آخرت در جوار لطف و رحمت الهی برای همیشه سعادتمند شویم. الحمدلله در این زمان، ایرانیان و به خصوص مردم قم، از این نعمت الهی بیش از دیگران بهره‏مند هستند. این‌جا عشّ آل محمد(ص) است، از این‌جاست که علوم و معارف اهل بیت به همه دنیا صادر می‏شود. اراده الهی بر این تعلق گرفته که قم به برکت حضرت معصومه(س) چنین لیاقتی را پیدا کند که مرکز نورافشانی علوم اهل بیت(علیهم السلام) به همه عالم شود که البته این نعمت هم جای شکرگزاری دارد.
اکنون برای ما این مسأله مطرح است که با توجه به این دو بخش از نعمت‏های عظیم الهی، چگونه بهترین استفاده را از این امکانات و از این نعمت‏ها ببریم. همان‌طور که می‏دانیم، فلسفه آفرینش انسان در این عالم، این است که با اعمال اختیاری خود زمینة تکامل خود، یعنی زمینه استفاده از نعمت‏های ابدی و قرب الهی را فراهم کند. اما با این‌که همگی کم و بیش با این مفهوم آشنایی داریم، در عمل همانند هم نیستیم. ما از تاریخ انبیای گذشته اطلاعات چندانی نداریم، جز آنچه در قرآن و روایات معتبر آمده است. اما از زمان رسول خدا(ص) که به دست مبارک او نعمت‏های الهی به تمامیت رسید، اطلاعات بسیاری در اختیار ما است. در طول هزاران سال، خدا به وسیله پیامبران بزرگ، مردم را هدایت کرد؛ اما نفرمود: «أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی» و این نعمت خجسته به دست مبارک رسول خدا و با تعیین امیرالمؤمنین(ع) تمام شد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»1، یعنی دیگر نعمت الهی هیچ نقص ندارد.
با این‌که خدای متعال چنین ویژگی را به پیغمبر خاتم عنایت فرمود، اما از همان زمان که هنوز ایشان در قید حیات بودند، زمینه‏ها و زمزمه‏های مخالفت شروع شد و بالاخره در روز رحلت پیغمبر اکرم(ص) خشت اول مخالفت گذاشته شد. سپس سال‏ها در طول این 1400 سال هر روز به نحوی جامعه اسلامی دچار نوسانات، انحرافات، و پیدایش فرقه‏ها، مذاهب و افکار مختلف انحرافی شد که نمونه‏هایی از آن‌ها را در زمان خود نیز می‏بینیم. تا زمان ظهور حضرت حجت‌ نیز همین‌گونه خواهد بود: «وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِین»2. همه سعادت خودشان را می‏خواهند.
فرض مورد قبول ما این است که پیغمبر اکرم(ص) راه سعادت را به همة مردم نشان داد و آخرین خشت این بنا را هم که ولایت علی(ع) بود برای آن‌ها بیان کرد؛ یعنی کاستی شریعت کامل شد. ولی با این حال، کسانی از این نعمت استفاده نکرده و نمی‏کنند و ما هم درست استفاده نمی‏کنیم. علت چیست؟ چرا با این‌که می‏دانیم خدا بهترین نعمت‏ها را برای ما فراهم کرده، راه شناخت کمالات برای ما معین شده، بهترین کتاب در دست ماست، به گونه‌ای که کتاب آسمانی هیچ امتی بدون تغییر حفظ نشده و تنها قرآن است که خداوند آن را همان‌طور که نازل شده برای امت اسلام حفظ کرده است و با این‌که صدها نعمت دیگر اختصاص به این امت دارد، ما شکرگزار آن‌ها نیستیم؟ ما همه طالب سعادت هستیم. چه کسی از سعادت گریزان است؟ چه کسی از بهشت می‌گریزد؟ ما بسیاری از مسایل را می‌دانیم، اما عمل نمی‏کنیم. بنای کار بعضی از همان ابتدا بر مخالفت است. بعضی هم در راه، نوساناتی پیدا می‏کنند. ان‌شاءالله ما از کسانی نباشیم که بنایشان بر مخالفت است. الحمدلله این‌گونه نیستیم؛ اما باید بدانیم آن‌طور هم نیستیم که راه درست را مو به مو اجرا کنیم، مرتکب هیچ گناهی نشویم و هیچ تخلفی نکنیم. به راستی چرا گاهی کج‌روی می‏کنیم؟
به نظر می‌رسد منشأ همه این انحرافات، اشتباهات و فتنه‏ها و بلاها دو چیز است. آن‌ها که منحرف و جهنمی می‏شوند، کسانی که به جامعه اسلامی ضرر می‏زنند، حقوق دیگران را غصب می‏کنند و سد راه کمال دیگران می‏شوند، این انحرافاتشان دو علت دارد: نخست، این‌که آن‌ها دقیقاً نمی‏دانند راه صحیح کدام است؛ بلکه می‌پندارند کاری که می‏کنند درست است: «هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»3. در واقع همة ما اهل زیان هستیم: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ»4، انسانی که در زندگی هیچ ضرر نکند کم‌یاب است و آنان همان انبیا و معصومین(ع) هستند. دیگران هم وقتی اشتباه، انحراف یا گناهی مرتکب می‏شوند ضرر می‌کنند؛ اما بعضی افراد ضررشان از همه بیشتر است و به تعبیر قرآن، در زمرة «اخسرین» هستند نه «خاسرین». خاسر یعنی زیانکار و «اخسرین» یعنی زیانکارترین. علت این‌که کسانی خیال می‏کنند به راهی درست می‏روند، ولی اشتباه می‏کنند، این است که: «ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»؛ این اشتباه رفتن نتیجة علاقه به دنیاست؛ یعنی تمام تلاش‏هایشان برای امور دنیاست و چیزی برای آخرت نمی‏ماند؛
همه عمرشان را باخته‌اند و در مقابل، چیزی به دست نیاورده‌اند و با این حال، خیال می‏کنند خیلی هنرمند و زرنگ هستند: «وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً». اما آنچه منشأ این اشتباه‏شان شد همان جهل است. آنان نمی‏فهمند، وگرنه می‌دیدند که چگونه ضرر می‏کنند.
علت دوم انحراف مربوط به گروهی است که می‏دانند راهشان غلط است و هیچ شکی در آن ندارند؛ با این حال، اصرار می‏کنند تا همان راه را بروند. نمونة آشکار این گروه کسانی بودند که برای مقابله با امام حسین(ع) در کربلا جمع شدند. آن‌ها که در اردوگاه سیدالشهداء(ع) بودند نیز خوب راهشان را می‏دانستند و هیچ ابهامی در آن نداشتند. حضرت سیدالشهداء(ع) هم در شب عاشورا جایگاه آنان را در بهشت نشان داد. برای آنان هیچ ابهامی در راه‏شان نبود. شوخی می‏کردند و می‏خندیدند؛ گویی که فردا کارزاری نیست. یکی از آنان به دیگری گفت: من هیچ وقت تو را این‌قدر خندان ندیده بودم! گفت چرا نخندم؛ چه از این بهتر؟ امید داریم که فردا به حضور پیغمبر اکرم(ص) مشرف می‏شویم. همان‌طور که اصحاب سیدالشهداء(ع) راه را می‏دانستند، طرف مقابل هم کاملاً به کار خود واقف بود. از زمان امیرالمؤمنین(ع) تا حاکمیت عبیدالله بن زیاد در کوفه، شرایط تغییر کرده بود و دوره‏های مختلفی پدید آمده بود. در این زمان، فضاحت بنی امیه برای همه ثابت شده بود و پرده از شیطنت‏های معاویه افتاده بود. در دستگاه یزید چیزی برای مخفی کردن وجود نداشت. همه چیز آشکار بود. حاکم جامعه اسلامی شراب می‏خورد و سگ‌بازی می‏کرد!! سپاهیان یزید می‏دانستند که در سپاه مقابل، چه کسانی هستند. عمرسعد که شب عاشورا تا صبح با خود اندیشید که حسین بن علی را بکشم یا نه، می‏دانست حسین کیست، می‏دانست کشتن حسین یعنی چی، و می‏دانست به نفع چه کسی قامت راست کرده است؟ ولی کرد آنچه را نباید می‌کرد. این دیگر جهل نیست؛ چون طرفین به خوبی می‏دانستند چه می‏کنند. این عامل دوم، یک مانع درونی در شخص است که نمی‏گذارد آن‌طور که می‏داند عمل کند و این عامل، همان دلبستگی‏ها و پای‌بندی‌های آدمی است.
انسان می‏داند که باید پرواز کند؛ اما وقتی یک سنگ آسیاب به پایش بسته شده است، چگونه پرواز کند؟ فرض کنید کبوتری می‏خواهد پرواز کند؛ اما طنابی را به پایش بسته‌اند. گاهی خیز برمی‏دارد؛ ولی زمین می‏خورد. سنگ‏هایی که به پای ما بسته می‏شود، مانع از گام نهادن در راهی می‌شود که باید برویم. اگر می‏دانیم باید برویم، ولی برخلاف عقل و علم خود رفتار کنیم و نرویم، دلیلی بر غلبة هواهای نفسانی است. وقتی از همان ابتدا فقط به دنبال چیزهایی رفتیم که از آن‌ها خوشمان می‌آمد، به آن‌ها عادت کردیم و با آن‌ها انس گرفتیم؛ این همان تعلقات قلبی و هواهای نفسانی است و کم کم کار انسان به جایی می‏رسد که همین هوای نفسانی معبود او می‌شود. این بیان قرآن است، نه شعر و خیال‌بافی: «أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه»5، کسی که هوای نفسش را خدای خود قرار می‏دهد، به هر طرف که می‌رود، خواست دلش را در نظر دارد. به جای این‌که بگوید چون خدا گفته، می‏گوید چون دلم می‏خواهد. اگر بگویند مگر خدا نگفته بود، می‌گوید: آری خدا گفت؛ من هم فهمیدم؛ اما دلم می‏خواست این‌گونه رفتار کنم.
این بالاترین عاملی است که سد راه انسان می‏شود، یعنی با این‌که می‏داند راه چیست و چاه کدام است، خودش را در چاه می‏اندازد و از راه منحرف می‏شود و نه تنها خودش منحرف می‏شود؛ بلکه  دیگران را هم منحرف می‏کند و به دنبال خود به بی‌راهه می‏کشاند. مصیبت این‌جاست که به اندازه تعداد افرادی که به دست او گمراه می‏شوند، بر گناهانش افزوده می‏شود. اگر تنها خود گمراه شده بود، گناه یک نفر را داشت؛ اما اگر یک نفر دیگر را گمراه کرد، این خود گناهی دیگر است. و همین‌طور، اگر یک میلیون نفر را منحرف کرد، و به جهنم رهنمون شد، البته همه این عذاب‏ها برای او هم هست: «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ»6.این آدمیزاد با چنین جثه‌ای کوچک می‏تواند به چنین موقعیتی برسد؛ موقعیتی که معنایش این است که در مقابل خدای متعال می‌ایستد؛ شمشیر بلند می‏کند و می‌گوید: آمده‌ام به جنگ تو! جنگ با خدایی که دست، چشم و جان انسان از اوست.
در قرآن کریم، به نمونه‌ای رسماً به عنوان جنگ با خدا اشاره شده است. البته معنای سایر گنا‏هان نیز جنگ با خداست؛ اما صریحاً دربارة رباخواران می‏گوید: اگر دست از رباخواری برنمی‏دارید، «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّه»7. قرآن، ابتدا در آیات متعددی ربا را مذمت کرده و آن را به صورت‏های مختلف نکوهش می‏کند؛ مانند این که: نفعی برای شما ندارد، مپندارید بر مال‏تان افزوده می‏شود، اشتباه می‏کنید، سعادت خود و جامعه‏تان را آتش می‏زنید، آنچه می‏کارید از بین می‏رود، می‏پوسد و باری برای شما نمی‏دهد. بعد می‌گوید اگر پس از این نصیحت‏ها و راهنمایی‏ها هنوز می‏خواهید ادامه دهید، دیگر اعلان جنگ به خدا بدهید. هم‌چنین دربارة کسانی که در جامعه، عملیات مسلحانه انجام می‏دهند ـ که ظلمی سازمان یافته است ـ می‌فرماید: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَه»8.
در نتیجه، عواملی که موجب انحراف انسان می‌شود، دو چیز است. نخست: این‌که نمی‌داند، و دیگری آن‌که می‏داند ولی نمی‏خواهد، یعنی برای اطاعت خدا انگیزه ندارد؛ بلکه دلبستگی‏های به دنیا و هوس‏های نفسانی مانع او می‌شود. به همین جهت، وقتی انبیاء مبعوث می‏شدند، سرلوحه کلام‏شان یک جمله بود که در قرآن کریم از اکثر انبیاء نقل شده است: «فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِیعُونِ»9، تقوا داشته باشید و اطاعت کنید، من فرستاده خدا هستم و می‌گویم راه علاج، کسب تقواست. یعنی اگر انسان بخواهد به وظیفه خود عمل کند، باید بداند چه کار کند و انگیزه و توانایی انجام آن کار را داشته باشد و بتواند روی هوای نفسش پا بگذارد، باید قوه‌ای درونی کسب کند تا بتواند با آن بر هوای نفسانی مقابله کند و بر آن غالب شود و آن قوه، تقواست.
اگر خطیب نماز جمعه در خطبه‌های نماز علاوه بر حمد خداوند، امر به تقوا نکند خطبه‏اش را انجام نداده است. تقوا لفظی است که گفتن آن آسان است؛ اما هم فهمیدن آن و هم عمل کردن به آن، بسیار دشوار است. بسیاری از الفاظ و مفاهیم زیبا، و شعارهای اسلامی و اخلاقی وجود دارد که در جامعه، مفهوم دقیق خود را از دست داده و معانی دیگری به خود گرفته و قدری گل‌آلود شده‌اند. در واقع معنای اصیل مفاهیمی چون: تقوا، صبر و بسیاری از مفاهیم دیگر، این‌گونه که اکنون در ذهن ما است، نیست. وقتی می‏گویند فلان کس انسان باتقوایی است، یعنی از خود مراقبت می‌کند و هوای خود را دارد، در هیچ کاری دخالت نمی‏کند و با احتیاط است. متأسفانه ما می‌پنداریم که تقوا یعنی احتیاط منفی. یعنی این‌که انسان هیچ کار نکند، در انتخابات شرکت نکند، رأی ندهد، نظارت نکند، بر ضد و به نفع کسی حرف نزند؛ یعنی آهسته بیا و آهسته برو، و این همان معنای اصیل یک انسان باتقوا است! مفهوم تقوا برای ما مشتبه شده است. در حالی که لازمة تقوا این است که به واجبات عمل کند؛ یعنی آن‌جایی که باید حرف بزند، سخن بگوید، و آن‌جایی که باید اقدام کند، اقدام نماید. معنای صحیح تقوا این است که انسان به واجبات و وظایفش عمل کند و گناه هم نکند. نه تنها گناه نکند؛ بلکه چیزهایی را هم که احتمال خطر آن را می‏دهد، مرتکب نشود. بنابراین انسان باتقوا کسی است که وظیفه‏اش را درست عمل کند، آن‌جا که در میدان جنگ است، مثل شیر به میدان برود و آن‌جا که باید داد بزند فریاد بکشد، آن‌جایی هم که باید سکوت کند، سکوت کند، طوری که هر چه به او می‏گویند، گویی نمی‏شنود.
بر حسب نقل ـ جدا از این‌که این نقل تا چه اندازه معتبر است، کار به آن‌جا می‏رسد که حضرت زهرا (س) می‌فرمایند: آقا شما این‌جا می‏نشینید تا حق من را ببرند؟ در خانه نشسته‌اید و زانوهایتان را در بغل گرفته‌اید؟ «اشتملت شملة الجنین»10 کجا رفت آن زور بازو؟ حضرت می‌فرماید: زهراجان! این وظیفه است. اگر می‏خواهی گواهی به رسالت باقی باشد، یعنی اگر می‌خواهی اسلام باقی بماند، امروز من باید سکوت کنم. لازمة تقوا همین است که آن‌جا که باید سکوت کند، با همه قدرت لب فرو می‏بندد و هیچ اظهار نمی‏کند، آن‌جا هم که باید حرف بزند، رساتر و بلندتر از همه فریاد می‏زند، آن‌جا هم که باید شمشیر بکشد، شمشیر می‌کشد و با اطمینان خاطر تکلیف خود را انجام می‌دهد.
پس تقوا فقط منفی و سلبی نیست. البته آن‌جایی که وظیفه سکوت است، باید سکوت کرد؛ اما آن‌جایی هم که باید اقدام کرد، حتماً باید اقدام کرد و هیچ ترسی هم نباید داشت: «لا یَخافُونَ فی الله لَوْمَةَ لائِم»11. هر چه دیگران، دوستان و نزدیکان ملامتش کنند که این چه کاری است که می‏کنی، مگر از جانت سیر شده‌ای، چرا آبرویت را حفظ نمی‏کنی، اگر برای خودت دلت نمی‏سوزد دلت برای زن و بچه‏ات بسوزد، می‌گوید: هر چه خدا بخواهد همان است: «لا یَخافُونَ فی الله لَوْمَةَ لائِم»، از هیچ ملامتی نمی‏هراسد. این همان تقواست.
در پرتو تقواست که، اگر نگویم بر همه مشکلات، بر اکثر مشکلات فردی و اجتماعی پیروز می‏شویم. این دوای همه دردهاست؛ زیرا لازمة آن عمل به وظیفه است و وظیفه یعنی آن راهی که خداوند برای سعادت ما قرار داده است. اگر انسان راهی را که خداوند مقرر کرده طی کند به نتیجه می‏رسد. زیرا اگر به نتیجه نمی‏رسید، هیچ‌گاه خدا به گام نهادن در آن دستور نمی‌داد. وقتی خدا می‏فرماید این راه را برو، یعنی برو که به نتیجه برسی. اگر آن راه را شناختم و رفتم، در همین دنیا نیز به نتایجش می‏رسم: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا»12. اولین نتیجه تقوا این است که تشخیص حق و باطل آسان می‌شود و ابهام‏ها برطرف می‏شود. گاهی انسان در مسائل درمی‏ماند؛ نمی‌داند راه صحیح کدام است، اما قرآن می‏فرماید: اگر مردم ایمان و تقوا داشته باشند ما برای آن‌ها برکات‏مان را از آسمان و زمین نازل می‏کنیم. آثاری عجیب از تقوا نقل شده است که مجال نقل آن‌ها نیست. کسانی برای من نقل کردند که در زمانی ملخ آمد و مزارعی را از بین برد. در بین همه این مزارع، به اندازه یک چهارگوش دست نخورده و سالم باقی ماند. این زمین برای کسی بود که زکاتش را همیشه می‏داد. به راستی ملخ‏ها از کجا زمین‌های زکات داده را می‏شناسند؟ البته خدا می‏داند و آثار تقوا را در همین دنیا قرار داده است تا ما باور کنیم. بنای اصلی این نیست که پاداش یا مجازات عمل را در این عالم بدهند؛ اما در مواردی خدا آثار عمل را در همین جهان قرار می‌دهد تا ما به خود آییم و قدری بیاندیشیم: «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیر»13، هر بلایی به شما می‏رسد، اثر اعمال خودتان است و این در حالی است که خداوند بسیاری از اعمال را می‌بخشد. اما باید توجه داشته باشیم همه نتیجه اعمال را اینجا به شما نمی‏دهد: «وَ لَوْ یُواخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما کَسَبُوا ما تَرَکَ عَلی ظَهْرِها مِنْ دَابَّة»14. اگر بنا بود خدا اثر هر گناهی را در این عالم بدهد، آن وقت هیچ جنبنده‏ای روی زمین زنده نمی‏ماند: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاس»15. اما موارد خاصی است که گویا خداوند نسبت به آن‌ها حساسیت خاصی دارد و نتیجه‏اش را در همین عالم ظاهر می‏کند. هم خوبی‏هایی است که اگر انسان مرتکب شود، اثرش در اینجا ظاهر می‏شود و هم بدی‏هایی است که مکافاتش در همین عالم گریبان آدمی را می‌گیرد. یکی از آن خوبی‌ها احسان به والدین است. اثر خدمت به پدر و مادر در همین عالم ظاهر می‏شود. به عکس،  قطع رحم نیز از چیزهایی است که اثرش در همین عالم ظاهر می‏شود؛ اما این موارد نسبت به آثار اصلی چیزی نیست: «الیوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لا عمل»16، یعنی این عالم دنیا جای کار و امتحان است، کلاس درس است، باید درس خواند و امتحان داد؛ اما نتیجه‏اش را روز بعد می‌دهند. برای ما قیامت بسیار دور جلوه می‌کند، در حالی که: «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً»17. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ»18: تقوا داشته باشید ببینید هر کسی برای فردایش چه کرده است. در این آیه، از قیامت با عنوان «فردا» یاد کرده است. مقیاس‌ها برای خداوند فرق دارد. تمام عالم برای خدا یک روز است. اصل این است که ما در دنیا فقط باید کار کنیم و انتظار پاداش نداشته باشیم؛ ولی خدا از باب لطف، نمونه‏ای از پاداش‏ها را در این عالم می‏دهد تا بدانیم عالم بی‏حساب نیست.
پس علاج مشکلات ما تقواست. اگر تقوا داشته باشیم کاسب کم‌فروشی نمی‏کند، کارمند دیر سرکارش حاضر نمی‌شود، ارباب رجوع را دور سر نمی‏گرداند، امروز و فردا نمی‏کند، برای کاری که باید انجام بدهد و وظیفة اوست رشوه و پول چایی نمی‏خواهد، کسی هم که حقی ندارد برای این‌که ناحق به چیزی برسد رشوه نمی‏دهد. هم‌چنین طبیب به جیب و پول بیماری که به او مراجعه کرده نگاه نمی‏کند. کسی هم که می‏خواهد رأی بدهد منفعت خود را نمی‌بیند؛ بلکه مصلحت اسلام برایش مهم است. هیچ‌گاه از خودش نمی‌پرسد اگر فلانی رئیس جمهور یا نماینده شد مشکلات ما را حل می‏کند یا نه. هیچ‌وقت به خود اجازه نمی‌دهد برای منافع و ملاحظات خود به کسی رأی دهد؛ بلکه در نظر می‌گیرد تا به کسی رأی دهد که برای اسلام و برای مردم نافع باشد، چه برای برای او نفع داشته باشد یا ضرر، فرقی نمی‌کند؛ بلکه ملاک، مصلحت اسلام و مسلمین است. اگر تقوا باشد، فکر انسان این‌گونه است؛ در غیر این صورت آدمی فقط به فکر خود و مصالح خود است و این عین بی‏تقوایی می‏شود. حال می‌خواهد این‌گونه اندیشیدن، برای عالم، جاهل، معلم، دانش آموز، کارگر یا کارفرما باشد. اگر تقوا باشد کارها درست به پیش می‏رود و اگر نباشد همه جا خراب می‌شود.
اما بعد از این‌که فهمیدیم علاج مشکلات ما تقواست و مشکلات ما از بی‏تقوایی است، سؤال اصلی این است که چه کنیم تا تقوا داشته باشیم؟ در ابتدا باید وظایف را درست شناخت. گاهی شیطان کار را مشتبه می‏کند. گاهی انسان خوبی و بدی را نمی‌داند؛ پس باید از کسانی که می‏دانند بپرسد و تحقیق کند تا بداند وظیفه چیست و چه باید کند، حکم خدا و مصلحت اسلام چیست؟ باید بپرسد آن‌جا که مصلحت اقتضا می‌کند، وظیفه‏اش چیست، اما این‌که دلش نمی‏خواهد ملاک نیست. دل را باید رام کرد و مشکل‏ترین کارها این مسأله است. رام کردن دل بسیار مشکل است. آن‌هایی که جوان هستند، تا دیر نشده است قدر خودشان را بدانند که این کار برای آن‌ها آسان‏تر است. در جوانی عادت به هوا‌پرستی هنوز قوی نشده و این ریشه درخت محکم نشده است. به سرعت می‌توان آن را تغییر داد؛ اگر درخت کج هم شده باشد، باز می‌شود با قدری کوشش کم کم آن را به حالت اول بازگرداند و راست گردانید. درخت‏هایی هستند که به علت باد کج شده‌اند یا از همان ابتدا کج نشانده شده‌اند. آن باغبان‏هایی که هنرمند هستند، با وسایلی درخت را می‏بندند و کم کم درخت قامت راست می‏کند. جوان تا جوان است باید مراقب باشد؛ چون وقتی پیر شد و ریشه‏های هوای نفس در دلش قوی شد، دیگر تغییر دادن آن خیلی مشکل است. جوانان قدر خودتان را بدانید؛ زودتر اقدام کنید و نگذارید عشق به دنیا در دل‏تان ریشه دواند. تمرین کنید آنجایی که دل‏تان یعضی چیزها را می‏خواهد، مقداری با آن مخالفت کنید، این امر در جوانی آسان است، اما اگر انسان سال‏ها به کاری عادت کرد، تغییر آن مشکل است. نه این‌که نشود، اما مشکلاتی دارد. جوانی که تازه سر کار رفته است، اگر بخواهد به وظیفه‏اش عمل کند خیلی مشکل نیست. اگر اشتباهی هم بکند، وقتی به او تذکر دهند، توجه پیدا می‌کند و رفتار خود را تصحیح می‌کند. اما مدیری که سال‏ها به جای ساعت 8 ، ساعت 10 صبح در محل کار خود حاضر شده است، بسیار راحت و با کمال آسایش به ارباب رجوعش می‌گوید: برو فردا بیا، فردا برو یک هفته دیگر بیا. اگر یک پست مهمی هم داشته باشد، کسی نیست که به او بگوید بالای چشمت ابروست!
به هر حال، برای کسب تقوا هیچ راهی جز تمرین وجود ندارد. فقط انسان باید تصمیم بگیرد کارش را درست انجام دهد. اما توجه کنید این تصمیم یک دفعه پیش نمی‏رود، انسان باید برنامه‌ریزی داشته باشد و مشخص کند که برای مثال، امروز من سر ساعت 8 باید سرکارم باشم و اگر دیر شد خودم را مؤاخذه کنم؛ نه این‌که اگر 5 دقیقه دیر شد بگویم چیزی نیست، فردا 5 دقیقه زودتر می‌آیم. انسانی که عادت کرده چشمش آزاد باشد و از روی هوس هرجا که می‌رود به این‌طرف و آن‌طرف نگاه می‏کند، اگر قدری چشمش را کنترل کند، با این‌که ممکن است در ابتدا قدری برایش سخت باشد، اما پس از چند روز، ترک نگاه گناه‌آلود برایش شیرین می‌شود، آن وقت است که لذت ترک لذت را می‌چشد. هم‌چنین کسی که عادت کرده بدگویی کند و بی‌مهابا حرف بزند و مسخره کند، باید بداند هر کلمه حرفی که می‌زند باید جوابش را بدهد: «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ»19.دقت کنیم تا رفتاری عادت نشده، به سرعت می‌توان آن را تغییر داد. پس وقتی انسان خواست حرفی بزند؛ در ابتدا تأملی کند و ببیند می‌تواند جوابش را بدهد یا نه. آیا سکوت کردن جایز است یا نه؟ آن‌جایی که باید بگوید و خداوند به گفتن او رضایت دارد، باید بگوید. به جای این‌که فکر کند آیا رفیق من بدش می‏آید یا خوشش می‏آید، ببیند خدا بدش می‏آید یا خوشش می‏آید. بهترین راه، راهی است که حضرت امام (رضوان الله علیه) فرمود و آن این است که انسان متوجه باشد که عالم محضر خداست، خدا بر همه چیز، بر حالات درونی و بر افکار و اندیشه‏های ما احاطه دارد. همه چیز برای او حاضر است و از او نمی‌توان چیزی را مخفی کرد: «یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُون»20. در شب‏های تاریک و در فضای آرام هر آنچه در خاطر شما خطور می‏کند خدا بدان آگاه است. هرچه از خوبی یا بدی در ذهن آدمی مجسم می‌شود، خدا به آن آگاه است و آن را حساب می‌کند. اگر انسان توجه داشته باشد که کسی این امضاء کردن‌ها و نکردن‌های او را می‌بیند، روزی از او حساب خواهد کشید، کلمه کلمه حرفی که می‏زند، می‏شنود و آن را ضبط می‏کند، روزی حساب حرام و حلال یک ریالی را که به دست آورده و خرج می‌کند از او خواهد پرسید، قدری به خود می‌آید. باید این را تمرین کنیم و بدانیم این عالم برای همین است که ما بفهمیم دائماً در حضور خدا هستیم و خدا از اسرار ما آگاه است.
به این داستانی که مرحوم آقای طباطبایی نقل می‏فرمودند توجه کنید: یکی از بستگانش خواب مفصلی مربوط به عالم برزخ دیده بود. در خواب پرسید: حساب کشیدن در آن عالم چگونه است؟ در پاسخ به او گفت: ابوالقاسم! همین را به تو بگویم که آن‌جا مو را از ماست می‏کشند. به او گفت: مگر آن‌جا ائمه به انسان کمک نمی‏کنند؟ گفت: همه کارها دست آن‌هاست: «إِنَّ إِلَیْنا إِیابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا حِسابَهُمْ»21؛ مو را از ماست می‏کشند. اگر انسان باورش باشد که ما به این عالم آمده‌ایم تا دائماً امتحان بدهیم، یعنی چشم‏، گوش، دست، فکر، رفتار، امضاء کردن و امضاء نکردن‏مان، مورد بازخواست است، به‌گونه‌ای دیگر زندگی خواهیم کرد.
چرا از یک امضاء که هم وظیفه تو بود و هم کار بنده خدا راه می‏افتاد، دریغ کردی و کار او را 24 ساعت به تعویق انداختی؟ چه بسا او ضررهایی در ظرف این 24 ساعت متحمل شود که همه آن‌ها به گردن توست و تو باید جواب بدهی. اگر این روحیه باشد همه چیز درست می‌شود. آن‌گاه انسان وجدان آرامی خواهد داشت. شب راحت می‏خوابد و از هیچ کس هم نمی‏ترسد. به نظر دیگران اهمیتی نمی‌دهد؛ چون حسابش با کسی دیگر است.برای مثال، اگر دوستی از شما دعوت کرد تا به خانه‌اش بروید، و در آن‌جا صاحب‌خانه با کمال احترام به شما لطف و محبت کرد، اما بچه‏های همسایه، شما را مسخره کردند؛ آیا ناراحت می‏شوید؟ وقتی صاحب‌خانه با کمال احترام پذیرای شماست، به کودکان اعتنایی نیست. این مثل بسیار ساده‏ای است، ولی ممثل خیلی بالاتر از این است. یک طرف خداست با آن همه عظمت، و طرف دیگر کسانی که هیچ کار از دست‏شان برنمی‏آید و می‌پندارند که قدرت دارند، در صورتی که بدون اراده خدا هیچ کاری نمی‏توانند بکنند. آیا رواست ما خدا را کنار بگذاریم و برای دل‌خوشی آن‌ها کار کنیم؟ حماقت از این بیشتر می‏شود؟ آیا رواست برای این‌که چند کودک نابالغ ما را مسخره نکنند، در سایت‌ها و روزنامه‌ها به نفع ما چیزی بنویسند، خدا را کنار بگذاریم و به وظیفه خود عمل نکنیم؟! آیا این این حماقت نیست؟ چه کسانی این‌گونه می‌اندیشند؟ این عالم خدا دارد؛ خدایی که قدرت بی‌نهایت دارد و همه چیز تحت فرمان اوست و کسی نمی‌تواند بی‏اذن او نفس بکشد. «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّه»22: مرگ هم بی‏اذن خدا نمی‏شود. «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُومِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ»23: ایمان هم بی‏اذن خدا نمی‏شود. همه‌چیز در عالم به اراده خداست. پس چرا انسان برای این‌که مبادا چند نفر بچه به او نقد کنند، فحش بدهند و او را مسخره کنند، خدا را نادیده بگیرد؟
پس لازم است از یک سو شناخت‏مان را نسبت به خدا، و از سوی دیگر شناخت‏مان را نسبت به وظایف‏مان افزایش دهیم. باید نسبت به وظیفه خود مطمئن باشیم. اگر تردیدی هست، راه تحقیق باز است تا به یقین برسی و چون دانستی باید آن کنی که خدا می‌خواهد. باید رضایت خدا را در نظر داشت و از غضب او ترسید و نباید در مقابل او به هیچ چیز دیگر اعتنا داشت: «لا یَخافُونَ فی الله لَوْمَةَ لائِم». اگر انسان این‌چنین شد وجدانش هم راحت است و می‌داند که یک قدرت بی‏نهایت هوادار او است.
حضرت ابراهیم(ع) را در منجنیق گذاشتند، چون آنقدر حرارت آتش زیاد بود که کسی نمی‏توانست نزدیک آن برود. به طبع کسانی هم که می‏خواستند ابراهیم در آتش بیاندازند نمی‏توانستند نزدیک بروند. از این رو، ابراهیم را در منجنیق گذاشتند و به سوی آتش پرتاب کردند. همان‌طور که ابراهیم به سوی آتش می‌رفت، جبرئیل به او گفت: یا ابراهیم! آیا با ما کاری داری؟ تصور کنید شخصی از منجنیق رها شده و می‌رود که به آتش بیافتد. در این هنگام ابراهیم در پاسخ جبرئیل می‌گوید: «أمّا الیک، فلا»24؛ به شما نیازی ندارم. گفت: پس از خدا بخواه. گفت: او می‏داند که چه می‏کنم، هر چه صلاح اوست، همان درست است. برای چنین انسانی است که خداوند می‌فرماید: «یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیم»25. وقتی مرد وظیفه شدی، آتش را برایت گلستان می‌کنند. برای ابراهیم آن مصلحت است. آن‌جا که مصلحت چیزی دیگر است، و باید زیر خنجر باشد، سیدالشهداء (ع) سر خویش را تقدیم می‌کند و با کمال تسلیم می‏گوید: «رضاً بقضائک»؛ هر چه تو بخواهی. الگوی مکتب ‏ما این‌ها هستند. این سیاست‌بازی‏ها، جلب قلوب، و افکار و آراء عمومی، فریب و خیمه شب‌بازی است و البته وسایل آزمایش من و شماست: «وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ»26. و این دست خدا است که بر همه آن‌ها مسلط است: «وَ اللّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِه»27؛ شکست برای خداوند معنایی ندارد. باید همه چیز را برای او انجام داد، به دیگران هیچ اعتباری نیست و به قول معروف: دیگران پشمی به کلاه‏شان نیست. صدبار امتحان کرده‌ایم؛ اما باز می‌پنداریم شاید این بار با بقیه فرق داشته باشد! نه عزیز من، اعتماد به غیر خدا اشتباه است. ما اگر کاری می‏کنیم، یا به نفع کسی است یا به ضرر کسی. اگر خدا راضی است آن کار را باید انجام داد؛ ولی اگر خدا راضی نیست، آن کار نباید صورت گیرد. اگر تمام عالم بگویند بکن؛ اما تو که می‌دانی خدا راضی نیست، نباید آن کار را انجام دهی و نباید هم بترسی.
این انقلاب که چنین شگفتی‏هایی را آفرید، برخاسته از چنین روحیه‌ای است که در گروهی از مردم به خصوص در شخص امام (رضوان الله علیه) تجلی داشت. همه این برکات به برکت آن روح بزرگ است. اگر من و شما امروز خوشی و راحتی داریم، در دنیا عزتمندیم و از این‌که ایرانی هستیم افتخار می‌کنیم و سرفرازیم، همگی به برکت وجود امام است. حضرت امام اخلاص داشت و خداوند چنین عزتی را به او داد و اگر مقداری از این عزت نصیب ما شده، از برکت اخلاص او است. ما باید از او یاد بگیریم و تمام تلاش خود را به کار گیریم تا کار را فقط برای رضای خدا انجام دهیم.

وفقنا الله و ایاکم


1 مائده / 3.

2 هود / 118.

3 کهف / 103-104.

4 عصر / 2.

5 فرقان / 43.

6 عنکبوت / 13.

 7 بقره / 279.

8 مائده / 33.

9 آل‌عمران / 50 و ...‌.

10 ر.ک: بحار‌الانوار، ج 29، ص 234.

11 مائده / 54.

12 انفال / 29.

13 شوری / 30.

14 فاطر / 45.

15 روم / 41.

16 نهج‌البلاغه، ص 83، خطبه 42.

17 معارج / 6-7.

18 حشر / 18.

19 ق / 18.

20 بقره / 77.

21 غاشیه / 25-26.

22 آل‌عمران / 145.

23 یونس / 100.

24 مستدرک‌الوسایل، ج 3، ص 303، باب 38.

25 انبیاء / 69.

26 بروج / 20.

27 یوسف / 21.

آدرس: قم _ بلوار محمدامین(ص) _ بلوار جمهوری اسلامی _ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
تلفن: 2936020 0251 پست الکترونیک: Info@MesbahYazdi.Org

وصال

راهکار وصال (قسمت دوم)

 

گام دوم و سوم: معرفت و تاسی

 

¯

 

رسول اعظم (ص) می فرمایند: مَن ماتَ و لَم یَعرُف امامَ زَمانَهُ، ماتَ میتهً جاهلیه. یعنی هرکس بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است. (1)

معرفت مراتبى دارد. کمترین حد معرفت همان معرفت شناسنامه اى است و مرحله بالاتر معرفت نورانى (معرفة بالنورانیّة) است. هر چه معرفت ما نسبت به حضرت مهدى، علیه السلام، عمیق تر و ریشه دارتر باشد، به همان نسبت در توحید هم عمیق تر خواهیم بود. یک نسبت مستقیم بین معرفةاللّه و  معرفةالامام وجود دارد و حدیث من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میتةً جاهلیة  ناظر است بر همه مراحل معرفت. آن مرحله اى که اگر انسان شناخت نداشته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است، مرحله اى است که در آن انسان حتى فاقد معرفت شناسنامه اى است. اگر کسى کمترین مرحله معرفت را داشته باشد، به مرگ جاهلیت نمى میرد، اما به کمال نمى رسد. (2)

رسول اعظم (ص) می فرمایند: هرکس بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است.

اقتدا و تأسی

سؤال : اقتدا و تأسی به چه معناست ؟

و چگونه می توان به امام زمان(عج) که پنهان از دیده هاست اقتدا و تأسی نمود ؟

« اقتدا» به معنی الگو قرار دادن و جلودار دانستن مقتداست و « تأسی» به معنی اسوه قرار دادن و تبعیت و پیروی کردن از اوست .

لازمه درک صحیح مفهوم اقتدا و تأسی و به کارگیری آن ، برداشتن دقیق و کامل گام اول است که خود مهمترین گام و زیربنای بقیه گامها است .

پس وقتی به کسی اقتدا و تأسی می کنیم ، تمام افعال و حرکاتمان بی کم و کاست در پی افعال و حرکات او قرار می گیرد ، در پشت سر او و همراه او.

 

اگر امام زمان (عج) را به عادل بودن شناختهایم، پس ما هم باید عدالت دوستی و عدل ورزی را پیشه کنیم ، اگر امام زمان(عج) را به مهربانی و خوش خُلقی شناختهایم ، ما نیز باید با دوستان و آشنایان و اقوام و مردم اطرافمان به خُلق و خُوی خوش رفتار کنیم، اگر امام زمان را به زهد و پارسایی و پرهیزگاری شناختیم، ما هم باید چون او باشیم و در مسیر تحصیل تقوا و پرهیزگاری به او اقتدا و تأسی نماییم .

وقتی برای اقامه نمازجماعت به امام حاضر اقتدا می کنیم ، تمام حرکات نماز خود را با او هماهنگ کرده و از او پیروی میکنیم ، یعنی به او تأسی میجوییم. هنگامی که نیّت میکند و به نماز می ایسـتد، ما هم نیّت می کنیم و به نماز می ایسـتیم ، به رکـوع مـی رود مـا نیز به رکـوع می رویم ، به سجده می رود ، به سجده می رویم ، بر می خیزد ، برمی خیزیم و ...

پس وقتی به کسی اقتدا و تأسی می کنیم ، تمام افعال و حرکاتمان بی کم و کاست در پی افعال و حرکات او قرار می گیرد ، در پشت سر او و همراه او. (3)

 

تشرف علامه بحرالعلوم

علّامه سید مهدی بحرالعلوم(ره): این بزرگوار یکی از مشتاقان و ارادتمندان حقیقی حضرت ولی عصر(ع) بوده‎اند، که پیوسته متوسّل به آن حضرت می شدند. ایشان در زمان تحصیل با میرزای قمی (ره) همدرس بودند و مرحوم میرزا می گوید: چون استعدادش زیاد نبود من غالباً درسهارا برای ایشان تقریر می کردم.

 

بعد از اینکه من به ایران آمدم و چندسالی گذشت بار دیگر به زیارت عتبات عالیات موفّق شدم. در این زمان سید بحرالعلوم اشتهار علمی زیادی پیدا کرده بود و وقتی با ایشان ملاقات کردم، ایشان را دریای موّاجی از علم دیدم. وقتی سّر قضیه را از ایشان جویا شدم، در خلوت اینگونه برایم تعریف کردند: «شبی به مسجد کوفه رفته بودم،دیدم آقایم حضرت ولی عصر (ع) مشغول عبادت است ایستادم و سلام کردم. جوابم را مرحمت فرمودند و دستور دادند پیش بروم. من کمی جلو رفتم ولی ادب کردم و جلو تر نرفتم. فرمودند: جلوتر بیا، پس چند قدمی جلوتر رفتم باز هم فرمودند: جلوتر بیا. ومن نزدیک شدم تا آنکه او آغوش مهر گشود و مرا در بغل گرفت و به سینه مبارکش چسبانید. در آن هنگام آنچه را خداوند متعال می خواست که به قلب و سینه من سرازیر شود، سرازیر شد.» (4)


(1). سفینة البحار ، ج 1 ، ص 32

(2). پایگاه موعود.

(3). وبلاگ امام عصر.

(4). نجم الثاقب ـ ص473 (باتلخیص)، میرزا حسین نوری (ره)

تهیه و فرآوری - محمد حسین امین- گروه حوزه علمیه تبیان

تقوا

راهکارهای وصال، قسمت اول

راهکار اول: تقوا

بقیت الله علیه السلام

تقوا به معنای ترس از پروردگار و نگهداری نفس می‌باشد یعنی اطاعت کامل از خداوند و فرمانبرداری از دستورات او که خلاصه‌اش انجام واجبات و ترک محرمات می‌شود، البتّه تقوا مراتبی دارد و اگر این نردبان را آدمی تا آخرین پله‌اش طی کند به سعادت بزرگی دست خواهد یافت که در نهایت به جایی می‌رسد که خداوند متعال می‌فرماید: ای بنده من اطاعتم کن تو را مثل خودم قرار می‌دهم. من زنده هستم و نمی‌میرم، تو را هم زنده قرار می‌دهم و نمی‌میری و من بی‌نیاز هستم و محتاج نمی‌شوم، تو را هم بی‌نیاز قرار می‌دهم که محتاج نمی‌شوی. من هر چه را اراده کنم تحقق پیدا می‌کند، تو را هم به صورتی قرار می‌دهم که هر چه را بخواهی تحقق پیدا می‌کند. (1)

برای رسیدن به این مرحله، علاوه بر انجام واجبات و ترک محرمات تا حد امکان باید مستحبات را هم انجام دهد و از شبهات و مکروهات هم دوری کند.

آیة الله بهجت (ره):

ترک واجبات و ارتکاب محرّمات، حجاب و نقاب دیدار ما از آن حضرت است.

امام خمینی می‌فرماید: «رهبر همه شما و همه ما وجود مبارک بقیه الله است و باید ماها و شماها طوری رفتار کنیم که رضایت آن بزرگوار را که رضایت خداست بدست آوریم.» (2)

 

استاد اخلاق و مجسمه تقوا و عرفان در عصر حاضر؟ حضرت آیة الله بهجت می‌فرمودند:

«کجا رفتند کسانی که با صاحب الزمان ارتباط داشتند؟ ما خود را بیچاره کرده‎ایم که قطع ارتباط نموده‎ایم و گویا هیچ نداریم. آیا آن ها از ما فقیرتر بودند؟ اگر بفرمائید به آن حضرت دسترسی نداریم؟ جواب شما این است که چرا به انجام واجبات و ترک محرّمات ملتزم نیستید، و او به همین از ما راضی است زیرا «أورع النّاس مَن تورَّعَ عن المحرّمات» پرهیزگارترین مردم کسی است که از کارهای حرام بپرهیزد. ترک واجبات و ارتکاب محرّمات، حجاب و نقاب دیدار ما از آن حضرت است.» (3)

 

تقوا سبب نورانیت و قرب به حضرت ‌ولی‌عصر -عجل الله تعالی فرجه الشریف- و اتصال روحی با آن حضرت می‌شود. در توقیع شریف امام زمان-عجل الله تعالی فرجه الشریف- به شیخ مفید، ‌‌امام علیه السلام می‌فرماید: «پس هر فردی از شما عمل کند به آن چیزی که به وسیله آن به محبت ما نزدیک می‌شود و دوری کند از آن چیزهایی که به وسیله آن به اکراه و خشم ما نزدیک می‌شود. پس به درستی که امر ظهور ما یک دفعه و ناگهانی است، در وقتی که توبه برای فرد، نفعی ندارد و نجات نمی‌دهد او را از عقاب ما، پشیمانی بر رفتارهای ناپسند. خداوند شما را با الهامات غیبی خود ارشاد و توفیقات خویش را در سایه رحمتش نصیب شما فرماید.» (4)

حضرت فرمودند: کسی را نیافتی که راهنمائیت کند؟!

آن گاه با انگشتان مبارکشان بر روی زمین فشار دادند و سپس فرمودند: و لکن شما اموالتان را زیاد نمودید، ضعفاء مؤمنین را دچار حیرت ساختید و بین خود قطع رحم نمودید پس الان برای شما چه عذری مانده است؟

در تشرف علی بن ابراهیم بن مهزیار، امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- همین نکته را باز تذکر نموده‌اند که پسر مهزیار نقل می‌کند که پس از توسلات عدیده‌ای در یک سفر در جستجوی آن وجود مقدس به مکه مشرف می‌شود، شبی در مسجدالحرام مقابل درب کعبه شخص وارسته‌ای را می‌بیند که پس از سلام و معرفی خود، به این ‌که از سوی حضرت مأمور بردن پسر مهزیار به جهت پابوسی حضرت بقیه الله -عجل الله تعالی فرجه الشریف- است، از پسر مهزیار می‌پرسد: چه چیزی را طلب می‌کنی ای ابالحسن؟

گفتم: امامی که محجوب و مخفی از عالم است.

گفت: او از شما پوشیده و مخفی نیست و لکن اعمال بد شما، او را از شما پوشانده و مخفی ساخته است.

وقتی آن شخص پس از مقدماتی، عتی بن مهزیار را خدمت حضرت صاحب الامر -عجل الله تعالی فرجه الشریف- می‌برد حضرت در قسمتی از سخنانشان خطابه به او می‌فرماید: ای ابو الحسن شب و روز توقع و انتظار آمدن تو را داشتم، چه چیز آمدنت را نزد ما تأخیر انداخت؟

پسر مهزیار در جواب می‌گوید: ای آقای من تا الان کسی را نیافته بودم که مرا راهنمایی کند.

حضرت فرمودند: کسی را نیافتی که راهنمائیت کند؟!

آن گاه با انگشتان مبارکشان بر روی زمین فشار دادند و سپس فرمودند: و لکن شما اموالتان را زیاد نمودید، ضعفاء مؤمنین را دچار حیرت ساختید و بین خود قطع رحم نمودید؛ پس الان برای شما چه عذری مانده است؟ (5)

 

پی نوشت ها:

1. مستدرک وسائل‌الشیعه ج 11، ص 258

2. صحیفه نور /ج 14 ص 94 /

3. در محضر آیت الله العظمی بهجت/ ص361

4. نجم الثاقب ـ ص473 (باتلخیص)، میرزا حسین نوری (ره)

5. دلائل الامامة، ص 296 محمد بن جریر طبری.