اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ بسْمِ اللَّه الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
«یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون»
مروری بر مباحث گذشته
جلسه گذشته بحث ما راجع به آیه شریفه «یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون» بود که سیاق « إِلَّا وَ أَنتُم {مُّتَّقون} » را اقتضا میکند و اینکه ملکه قدسیّه تقوا نقش زیربنایی دارد نسبت به تمام مقامات معنویّه، ملکات فاضله و آثاری که در نشئات وجودی دارد؛ اعمّ از دنیوی، برزخی، اُخروی. آیاتی را در رابطه با عاقبت امر، یعنی عاقبت کار دنیوی مطرح کردیم مانند« وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِین»، « و لاتمَُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون».
گفته شد که در مقامات معنویّه مانند توکل، رضا و تسلیم «تقوا» نقش زیربنایی دارد. تقوا دارای درجات است. تقوا به درجهای میرسد که از نظر درونی به مقام تسلیم منتهی میشود. آنجایی که انسان از نظر درونی به مقام تسلیم برسد؛ عاقبت به خیری صد در صد که تأملی در آن نیست؛ از ناحیه تقوا برای انسان میآید.
تقوا و یقین
به این علّت که در جلسه گذشته مقداری از مباحث باقی ماند و - انشاءالله - در دهه آخر ماه صفر بحث دهه اوّل محرم (امام حسین علیه السلام؛ مصلح غیور) را ادامه میدهیم، در این جلسه مقداری در ارتباط با جلسه گذشته بحث میکنیم.
یقین، برتر از تقوا
ما این را داریم که: وَ العاقِبَةُ لِلتّقوی وَ اَهلِ الیَقین. در باب متّقین، آیات متعدّده داشتیم. درباب اهل یقین، مطلب از چه قرار است؟ یقین از مقامات معنویّه است و ما در معارفمان؛ در آیات و روایات داریم و تا حدّی که جلسه ما اقتضا میکند، این را عرض میکنم.
روایتی است که حضرت امام صادق (علیه السلام) به ابیبصیر فرمودند «یا اَبا مُحمَّد، الاِسلامُ دَرَجَةٌ قال قُلتُ نَعَم. قالَ وَ الایمانُ علی الاِسلامِ دَرَجَةٌ» ای ابامحمد! اسلام، خودش یک شأنی است، درجهای معنوی است. میگوید؛ گفتم بله. حضرت فرمودند؛ ایمان برتر از اسلام است « الایمانُ علی الاِسلامِ دَرَجَةٌ » درجه، پلّه است. یعنی یک مرتبه بالاتر. ایمان بالاتر از اسلام است. {مراد از این اسلام، اسلام ظاهری است و این غیر مقام تسلیم است. یک وقت اشتباه نشود} « قالَ: قُلتُ نَعَم » میگوید گفتم بله! ایمان بالاتر از اسلام است « وَالتّقوی عَلَی الایمانِ دَرَجةٌ » حضرت فرمودند تقوا از ایمان هم برتر است. چرا؟ برای اینکه تقوی محصول ایمان است. ما در گذشته بارها تقوا را معنا کردیم « قال: قُلتُ: نَعَم» دوباره میگوید بله « قال وَالیَقینُ عَلَی التَّقوی دَرَجَةٌ » حضرت در ادامه فرمودند؛ یقین از تقوا هم بالاتر است. پس معلوم میشود این یکی از مقامات معنویّه است «قال قُلتُ نَعَم. قال: فَما اوُتِیَ الناسُ اَقَلَّ مِنَ الیَقینِ» یعنی به مردم چیزی کمتر از یقین داده نشده است « وَ اِنَّما تََمَسَّکتُم بأَدنَی الإسلامِ » و شما فعلاً به همان مرتبه پایین آن تمسّک کردید «فَایّاکُم اَن یَنفَلِتَ مِن اَیدِیکُم » مواظب باشید از دستتان بیرون نرود. همین سررشته را که گرفتید، بروید جلو. از دستتان در نرود.
یک روایت دیگر از امام رضا (علیه السلام) داریم که این روایت خیلی صریح است. «قال (علیه السلام)؛ الاِیمانُ فَوقَ الاِسلامِ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقوی فَوقَ الایمانِ بِدَرَجَةٍ وَ الیَقینُ فَوقَ التَّقوی بِدَرَجَةٍ وَ لم یُقسَم بَینَ العِبادِ شیءٌ اَقَلُّ مِنَ الیَقین » این عبارات خیلی صریحتر است. ایمان بالاتر از اسلام است، تقوا برتر از ایمان و یقین بالاتر از تقوا است و چیزی هم بین بندگان خدا کمتر از یقین تقسیم نشده است. یعنی افرادی نادر، اهل این هستند.
معنای یقین در منطق
یقین چیست؟ همه اینها را در یک جلسه نمیشود مطرح کرد. فقط سرنخها را میدهم. اصطلاحاتی از نظر منطقی داریم که در مفاهیم ذهنیّه مطرح است. که در آنجا علم و یقین را مطرح میکنند. فرق بین علم و یقین چیست؟ گرچه ما اینها را به عنوان مرادف استفاده میکنیم( مثل انسان و بشر که یک معنا را میرساند) اما اینها با هم متفاوتاند. علم آن چیزی است که از نظر مفهومی، انسان احتمال خلاف آن را ندهد. علم دارم یعنی احتمال خلاف نمیدهم.
یقین آن است که اصلاً احتمال خلاف ندارد. یعنی احتمال خلاف هم در آن رد میشود. این محکمکاری است. این را میگویند یقین. یک وقت میگویی احتمال خلاف نمیدهم، یک وقت میگویی احتمال خلاف ندارد. این غیرِ آن و محکمتر از آن است. بنابر این منطقیها و کسانی که مفاهیم ذهنیّه را مطرح میکنند؛ بین علم و یقین فرق میگذارند و یقین را هم اینگونه که گفته شد تفسیر میکنند.
معنای یقین در مقامات معنویّه
یک اصطلاح یقین داریم که در معارف ما و مقامات معنویّه است. در اینجا بعد از اسلام و ایمان و تقوا، یقین را مطرح میکند. مقامات معنویّه و سیرهای معنوی را دارد مطرح میکند. حتی در یک روایتی داریم که « جاءَ جَبرئیلُ الی النَّبی (صلّی اللهُ علیهِ و آلِه و سلَّم) فَقالَ یا رَسولَ الله اِنَّ اللهَ تَبارکَ وَ تَعالی اَرسَلَنی اِلَیکَ بِهَدیَّهٍ لَم یُؤتها اَحَداً قَبلَک » جبرئیل آمد پیش پیغمبر و گفت خداوند یک هدیهای فرستاده ( به تعبیر ما یک کادویی برای تو فرستاده است ) که قبلاً به کسی نداده است« قالَ رسولُ الله: قُلتُ وَ ما هِیَ؟» رسول خدا فرمود: آن چیست؟ « الصَّبر وَ اَحسُن مِنهُ» صبر و بهتر از آن... روایت مفصلی است تا میرسد به اینجا که میگوید « الیَقیِن » وقتی میگوید یقین، پیغمبر از او سؤال میکند که تفسیر یقین چیست؟« قُلتُ فَما تَفسیرُ الیَقیِن؟ قالَ المُوقِن یَعمَلُ لِلّه کَأَنَّهُ یَراهُ فَاِن لَم یَکُن یَری الله فَاِنَّ اللهَ یَراه» میگوید: کسی که یقین دارد آنچنان برای خدا عمل انجام میکند که گویی خدا را میبیند و اگر خدا را هم نبیند، خدا که او را میبیند! لذا این یقین که در معارف ما آمده، غیر مفاهیم ذهنیّه است؛ این جنبه مفهومی ندارد. یک سنخِ دیگری است.
تقوا، زیربنای یقین
این را میخواستم بگویم که تقوا جنبه زیر بنایی برای تمام مقامات معنویّه دارد، این طور نیست که فقط ما را به تسلیم برساند، به ما فوق مقام تسلیم هم ما را میرساند. تقوا انسان را به یقین میرساند در مقامات معنویّه. اینکه گفتم نقش زیر بنایی دارد یک وقت هست میگویی « وَ لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون » شاید اشاره به این باشد که مقیّد باشید تقوا را پیشه کنید و حقّ تقوا را هم رعایت کنید به طوری که خلاصهاش موقعی که خواستی بمیری با مقام تسلیم بمیری، جلسه گذشته هم گفتیم؛ این برای عاقبت به خیری بود. اما یک وقت هست که بحث چیز دیگری است و آن این است که همین تقوا چون دارای درجات است به یک جایی انسان را میرساند که به یقین برسد و یقین غیر مفاهیم ذهنیّه است؛ سنخِ آن، یک سنخِ دیگر است. چه سنخی است؟
یقین، شهودی است نه مفهومی
در روایت داشت « فَما تَفسیرُ الیَقین»، جواب داد « المُوقِنُ یَعمَلُ لِلّهِ» موقعی که دارد عمل میکند، « کَأَنَّهُ یَراه » مثل اینکه خدا را دارد میبیند؛ علم به خدا نیست. سنخ را عوض کرد از سنخِ مفهومی خارجش میکند می برد در سنخِ مشاهدهای. حرفهای من را خوب توجّه کنید. « فَاِن لَم یَکُن یَری الله » فرض کنید ندید « فَإِنَّ الله تَعالی یَراه» خدا که او را میبیند!
در یک روایت از پیغمبر اکرم هست که دوباره همین مطلب را دارد « قالَ رسولُ الله (صلّی الله عَلیه وَ آلِه و سلَّم) إِنَّ الله تَعالی یَقول: ثَلاثُ خِصالٍ غَیَّبتُهُنَّ عَن عِبادی» حضرت فرمود خداوند می فرماید: سه خصلت بوده است که من از بندگانم پنهان کردهام « لَو رَآهُنَّ رَجُلٌ ما عَمِلَ سوءً اَبَدا» که اگر شخصی آنها را ببیند، (رؤیت را پیش میکشد) هیچ وقت کار بد نمیکند؛ بعد میفرماید « لَو کُشِفَ غِطائی فَرَآنی حَتّی یَستَیقِنَ » سرنخ را همین جا به دست میدهد ؛ و آن اینکه همین تقواست که انسان را به مقام یقین میرساند و مقام یقین آن مقامی است که بر او شهود میشود آنچه را که بر دیگران پنهان است. سنخ آن را خواستم بگویم. سنخِ یقین سنخِ شهودی است که آن هم دارای درجات است. در این آیه شریفه میفرماید « وَ کَذَلِکَ نُرِى إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِین » ملکوت سماوات و ارض را به حضرت ابراهیم نشان دادیم. چرا؟ میخواستیم از اهل یقین بشود. اهل یقین، اهل شهود هستند.
لذا اهل یقین خیلی کم هستند. روایتش را دیدید که قبلاً خواندم. علّت چیست؟ اگر منظور از یقین اصطلاح منطقیها باشد که فراوان است! نه، بحث مفهومی نیست. بحث، بحث شهودی است. شهود نسبت به آنچه را که بر دیگران پنهان است.
گذرا بودن شهود
این شهود با چشم سر است؟ نه. روایت از امام هشتم (علیه السلام) است که فرمود« کَفی بِالیَقین غِنیً و بِالعِبادَةِ شُغُلاً وَ اِنَّ الایمانَ بِالقَلبِ وَ الیَقینَ خَطَراتٌ » این را معنا میکنم برای شما. ایمان؛ دلبستگی است. سابقً گفتهام که ایمان مربوط به قلب است، اعتقاد مربوط به عقل است؛ این مربوط به قلب است. واردات قلبیّه است. اما آن سنخ چیست؟ از سنخِ محبّت است، دلبستگی است. میفرماید « وَ الیَقینَ خَطَراتٌ ».
روایت دیگر از امام باقر (علیه السلام) است که فرمود « الایمانُ ثابِتٌ فِی القَلبِ » ایمان، دلبستگی است. در دل هم هست « وَ الیَقینُ خَطَراتٌ فَیَمُرُّ الیَقینُ بِالقَلبِ » هر دو روایت میگوید یقین: خطرات. این یعنی چه؟ یعنی این گذراست. میگذرد. این یک نوع رؤیت درونی است در ارتباط با دل؛ اما همیشگی نیست. یک بارقه الهی میزند به قلب، یک مرتبه غیب شهود میشود باز دوباره برمیگردد. خطرات معنایش این است.گذراست؛ چون اگر آن کسی که اهل معرفت است در آن حال بماند قالب تهی میکند. یک مرتبه بارقه الهی میآید، میبیند و بعد هم برمیگردد.
زیربنای آن هم تقوا است میخواستم این را بگویم. خوب این را دقت کنید؛ عمده بحث من این بود. زیربنای این هم تقوا است. مشاهده کردید که من روایات را خواندم. از اسلام و ایمان و تقوا آمد جلو تا رسید به یقین. بعد به یقین که میرسد، میگوید این را خداوند به کمتر کسی از بندههایش عنایت کرده است. این یک نوع شهود است این را ما در آیات هم داریم. نمیخواهم وارد این بحث بشوم چرا که قبلاً این بحثها را باب خودش کردهام.
مراتب یقین؛ علم الیقین، عین الیقین، حقّ الیقین
مرحوم مجلسی(رضوان الله تعالی علیه) وارد این مبحث که میشود میفرماید « وَ لِلیَقینِ ثَلاث مَراتِب: علمُ الیقین، عینُ الیقین و حقُّ الیقین » آیات را هم میآورد « کلاََّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَترََوُنَّ الجَْحِیمَ ثُمَّ لَترََوُنهََّا عَینَْ الْیَقِین » نگاه کنید همه رؤیت است.
بعد میرود سراغ آیه « إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِین » که در سوره واقعه است و آن آیات قبلی در سوره تکاثر بود. بعد میرود سراغ فرق گذاشتن بین «عِلمُ الیقین، عِینُ الیقین، حقُّ الیقین» که هر سه در قرآن است. نمیخواهم وارد این مسائل بشوم فقط به صورت عبوری آنچه را ایشان میگوید نقل میکنم. « وَ الفَرق بَینَها اِنَّما یَنکَشِف بِمِثالٍ فَعِلمُ الیَقین بِالنّار مَثَلا هُوَ مُشاهِدةُ المَرئیّات بِتَوَسُّطِ نورِها » ایشان علم الیقین را به چراغ آتش مثال زدهاند، نور آن را میبینی و به وسیله نور آن دیدنیها را شهود میکنی.
« وَعَینُ الیَقین بِها هُوَ مُعایَنَةُ جِرمِها » عین الیقین بالاتر است؛ جِرم آتش را هم میبینی « وَحَقُّ الیَقین بِها الاِحتِراق فیها وَإِنمِحاءُ الهُوّیةِ بِها وَ الصَّیرورة ناراً صرفاً » و حق الیقین هم این است که خودت بیفتی در آتش و تو هم خودت بشوی آتش. دیگر من بهتر از این نمی توانستم بگویم. به حق الیقین کاری نداریم. این دو مرحله علم الیقین و عین الیقین؛ همهاش شهود است. اینها هیچ ارتباطی به مسائل ذهنیّه ندارد، اینها از مفاهیم نیستند.
شرع و شعور؛ تنها راه رسیدن به شهود و مقامات معنویّه
عمده بحثم این است که؛ آنهایی که میخواهند به شهود برسند باید همین مسیر را بروند. بدانید! از نظر مقامات معنویّه راهی جز همین راه شرع نداریم. مراعات کردنِ همین مسائل شرعیّه (یعنی ترک محرّمات و اتیان به واجبات) است که انسان را به اینجا میرساند. همینهایی که ما در معارفمان داریم. مراقبت از اینها!
خیال نکیند ذکر و وِرد و امثال اینها آدم را به جایی میرساند! اگر این نباشد همه آنها بیاثر است. چون نقش زیر بنایی دارد. از همین راه بوده است که اولیاء خاصّ خدا به مقامات معنویّهشان رسیدند. گاهی به من مراجعه میکنند، میگویند چه کار کنیم؟ - نعوذ بالله - این ادا و اطوار در آوردن یعنی چه؟ اگر واقعا میخواهی معصوم بشوی؛ با ترک محرمات و اتیان واجبات، میشوی معصوم. عصمت هم دارای مراتب است. اولین مرتبهاش همین است. مستحبات و مکروهات پیشکشت. این را مقیّد باشید. بنا نیست - نعوذ بالله- انسان یک زبان افسار گسیخته داشته باشد، چشم افسار گسیخته داشته باشد، گوش افسار گسیخته داشته باشد، این اعضاء و جوارح ظاهریّهاش از نظر مسائل شرعیّه اصلاً رعایت نکند، بعد این با ذکر و وِرد به مقامات معنویّه برسد. نخیر! هیچ درک نکردی معارف اسلام را !
لذا غالباً دیدید که من همواره بر این مطلب تکیه میکنم که شرع و شعور است که انسان را بالا میبرد. من یک وقتی گفتهام ما سه تا «ش» داریم که اگر دو تای از آنها نباشد سومی آن بیاثر است. که فعلاً وارد سومی نمیشوم. دو تا اساسی است؛ شرع و شعور. رعایت موازین شرعی کردن و در کنار آن هم سطح بینش را بالا بردن. این است که تو را به مقامات معنویّه میرساند.
بنده خم و راست بشوم، ادای مسلمانها را در بیاورم، به هیچ جا نمیرسم. ذکرم شده است لقلقه زبان من! اینها فایده ندارد. اساس کار شرع وشعور است. لذا میخواستم این را بگویم که بله « وَ العاقِبةُ لِاَهلِ التَّقوی وَ الیَقین» اهل یقین چه کسانی هستند؟ اینها هستند.
اللهمَّ صلِّ عَلی مُحمَّدٍ و آلِ مُحَمِّد. اللهّم اِنّا نَسئَلُکَ وَ نَدعُوکَ بِمُحمَّدٍ وَ عَلیٍّ وَ فاطِمة و الحَسنِ و الحُسین صلواتُکَ عَلیهِم و الأئمِّةِ المُعصُومینَ مِن ذُریَّةِ الحُسین علیهِمُ السَّلام وَ باسمِکَ العَظیمِ الاَعظَم الاعَزِّ الأَجَّلِّ الأکرَم یا الله....
اللهمَّ صلِّ عَلی مُحمَّدٍ و آلِ مُحَمِّد. اللهمَّ اجعَلنا مَعَ مُحمَّدٍ و آل مُحَمَّدٍ فِی الدُّنیا و الآخِرَة وَ تَوفَّنا عَلی مِلَّتِهِم و ارزُقنا شَفاعَتَهُم وَ زِد فی قُلوبِنا مَحَبَّتَهُم وَ لا تُفَرِّق بَینَنا وَ بَینَهُم اللهمَّ العَن اعدائَهُم. اللهمَّ وَفِّقنا لِما تُحِبُّ وَ تَرضَی. اللهمَّ اقضِ حَوائِجَ المُؤمِنین و اشفِ مَرضَ المُسلِمینَ و أَدِّ دُیُونَهُم وسَلِّمِ المسافِرینَ مِنهُم وَ اغفِر لِموتاهُم. اللهمَّ اشغَلِ الظّالِمینَ بِالظّالِمینَ وَ اجعَلنا مِن بَینهم سالِمین وَ احفَظ حُماةَ الدّین و أَیِّدِ المُرَوِّجین وَ اجعَلنا مِنهُم. اللهمَّ انصُرِ الاسلامَ و اَهلَه وَ اخذُلِ الکفرَ وَ اَهلَه. اللهمَّ انصُر جُیُوشَ المُسلِمینَ. اللهمَّ ارحَم زَعیمَ المُسلِمینَ. اللهمَّ صلِّ عَلی مُحمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، اللهمَّ عَجَّل لِوَلیِّکَ الفَرَجَ وَ العافِیةَ وَ النَّصر وَ اجعَلنا مِن اَعوانِه وَ انصارِه و شیعَتِه. بِمَنِّکَ وَ جُودِکَ و کَرَمِکَ یا ارحَمَ الرّاحِمینَ.
مهم ترین برنامه ای که قرآن و احادیث به ما معرفی می کنند، تقوای الهی است.تقوا دارای مراتب و مراحلی است.
حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمودند: «اَلمُتَّقی مَنِ التَّقی الذُّنُوبَ»؛ با تقوا کسی است که از گناه پرهیز کند. و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: «اِعمَل بِفَرائِضِ اللّهِ تَکُن أتّقَی النّاسِ»؛ به واجبات الهی عمل کن تا با تقواترین مردم باشی. که این مرتبه اولِ مرحله عمل می باشد.
حضرت آیت الله مجتهدی (ره) می فرمایند: وقتی که ما در قم طلبه بودیم، هر شب موقع خواب از رساله مراجع تقلید مسأله می خواندیم و با احکام فقهی و نظرات مراجع و دستورات اسلام آشنا می شدیم، بعد می خوابیدیم. امّا الان مردم یا توضیح المسائل در منزل ندارند یا اگر دارند، حال مراجعه کردن ندارند و اگر به مشکلی و یا مسأله ای برخورد کردند، از یکی از روحانیون می پرسند و چون همه روحانیون مجتهد نیستند، لذا هر کدام از آن بزرگواران نظر مرجع تقلید خودش را بیان می کند، و کمتر روحانی یافت می شود که نظرات همه مراجع تقلید را بداند و در مسأله مورد نظر، فتوای همان مرجع را بگوید. حتی بعضی پا فراتر گذاشته اند، یعنی مرجع مشخص نکرده اند، یا می گویند: باقی هستیم، اگر باقی بر تقلید از مرجع میّت هستند، باید به اجازه یکی از مراجع زنده فعلی باشد.
حضرت آیت الله مجتهدی در این زمینه می فرمایند: علما باید مستحبات را برای خود واجب بدانند و مکروهات را حرام. شما طلاب به مستحبات خیلی اهمیت بدهید.
همچنین ایشان می فرمایند: استاد ما «حاج شیخ علی اکبر برهان» خیلی در مستحبات و مکروهات دقیق بودند، لذا ما جرأت نداشتیم نزد ایشان این موارد را رعایت نکنیم، استاد ما حتی نسبت به بعضی موارد هم مخالف بودند؛ مثل خوردن آجیل و تخمه و چای و...، و ما نزد ایشان جرأت چای خوردن هم نداشتیم.
[سه نکته مهم درباره عمل به مستحبات:]
[1.] مطلبی که در مستحبات مهم است، این است که حضرت علی علیه السلام فرمودند: «اِذا اَضَرَّتِ النَّوافِلُ بِالفَرائِضِ فَارْفُضُوها»؛ اگر مستحبات به واجبات ضرر زد، مستحبات را رها کنید.
[2.] و مطلب دیگر این که حضرت فرمودند: «اِنَّ لِلْقُلُوبِ اِقْبالاً وَ اِدْباراً، فَاِذا اَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوها عَلَی النَّوافِلِ، وَ اِذا اَدْبَرَتْ فَاقْتَصِروُا بِها عَلَی الفَرائِضِ»؛ برای قلب ها روی کردن (حالت میل و رغبت) و پشت کردن (بی میلی و بی رغبتی) است. هنگامی که این قلب ها میل داشت، آن ها را به انجام مستحبات وادارید و هرگاه قلبتان میل و رغبت نداشت، به واجبات اکتفا کنید.
[3.] مطلب مهم دیگر، دائمی بودن است. حضرت علی علیه السلام فرمودند: «قَلیلٌ یَدوُمُ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ مُنْقَطِعٍ»؛ کار کم و همیشگی، بهتر از کار زیادی است که انسان را خسته کند و پیوستگی و دوام نداشته باشد. این حدیث فقط درباره مستحبات نیست، بلکه در تمام امور به کار می آید.
مرحله سوم تقوا، این است که انسان مباح هم انجام ندهد؛ یعنی مثلاً در هنگام خوردن و آشامیدن و... که از افعال مباح هستند، صرفاً جهت سیر شدن، غذا نخورد، بلکه نیت کند که با سیر شدن می تواند نیروی کافی به دست آورد تا واجبات و عبادات را انجام بدهد و بتواند بهتر درس بخواند و بهتر به اجتماع و اسلام خدمت کند. این جاست که ضمن برطرف شدن گرسنگی یا تشنگی، خداوند برای او، عبادت هم می نویسد؛ چرا که رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «اِنَّمَا الاَعْمالُ بِالنِّیّاتِ» و همچنین فرمودند: «یُبْعَثُ النّاسُ عَلی نِیّاتِهِم»؛ مردم در روز قیامت بر طبق نیت هایشان مبعوث می شوند.
[موانع راه رعایت تقوا]
باید توجه داشت که انسان ها عموماً و طلاب خصوصاً، در این راه دشمنان زیادی دارند که مهم ترین آن ها یکی شیطان است و دیگری نفس امّاره که پیوسته در کمین ما هستند تا ما را منحرف سازند.
شیطان در این زمینه قسم خورده است: «
قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ»؛ (به عزت و جلال تو قسم که تمام افراد را گمراه خواهم کرد.) خداوند متعال هم می فرماید: «اِنَّ الشَّیطانَ لَکُم عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً»؛ به درستی که شیطان برای شما دشمنی است (آشکار)، پس شما هم او را دشمن بدارید. «یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا لاتَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیطانِ»؛ ای کسانی که ایمان آوردید از ردّ پاها و گام های شیطان پیروی نکنید.منبع: کتاب «آداب الطلاب» شاکر برخودارفرید
تنظیم: رهنما، گروه حوزه علمیه تبیان
بسم الله الرحمن الرحیم
سخنرانی حضرت آیهالله مصباح یزدی در همایش ناظران شورای نگهبان --26/11/1386
حمد و سپاس خدای متعال را که ما را در عصری آفرید که در آن یکی از بزرگترین نعمتهای خود را به بشریت و جامعه اسلامی ارزانی داشت و آن برقراری نظام اسلامی در این کشور است که افتخار انتساب به وجود مقدس ولی عصر(عج) را دارد. در واقع، اگر ما تمام عمر را فقط به خاطر همین نعمت شکرگزاری کنیم، باز حق شکرش ادا نشده است. چراکه این نعمت، نعمتهای فرعی و جنبی نیز دارد که باز هرکدام از آنها بسیار عظیم و ارزنده هستند. یکی از افتخارات ما رهبر و بزرگمردی است که او را به عنوان شایستهترین فرد برای جانشینی امام (ره) میشناسیم و ایشان نیز بهحق، در طول این دو دهه اثبات کردهاند، در جهانی که امروز در آن زندگی میکنیم و در میان اشخاصی که میشناسیم، کسی برای مدیریت جامعه اسلامی شایستهتر از ایشان نیست، و چه نعمتی از این بالاتر. همین طور خدای متعال صدها و هزاران نعمت دیگر به ما عنایت فرموده است. این مقدمه برای ادای شکری بسیار ناچیز در برابر این نعمتهای بزرگ بود.
اما سنت الهی بر این است که در مقابل این نعمتهای عظیم، تکالیفی برای انسانها قرار میدهد که وجود آن تکالیف هم خود، نعمت دیگری است. یعنی وقتی خداوند نعمت سلامتی و توانمندی عنایت میکند، دستور میدهد که انسان انفاق کند، زکات و خمس بدهد و همه این دستورات وسیلهای است برای اینکه ما تکامل پیدا کنیم. در واقع، حضرت حق ابتدا زمینه و امکان ادای این وظیفه را به عنوان یک نعمت فراهم میکند؛ سپس امر میکند که این کار را انجام بده؛ برای آنکه ما بدانیم چه چیزی باعث سعادت ماست و از این نعمت چگونه باید استفاده کنیم. ولی کسانی که معرفت کافی ندارند، گمان میکنند این امر که نام آن را تکلیف گذاردهاند، زحمتی است که خدا برای ما درست میکند! اما در واقع اینکه میفرماید: نماز بخوانید، روزه بگیرید و انفاق کنید، رحمت دیگری است که اگر آنها را تکلیف نفرموده بود ما نمیدانستیم چگونه باید تکامل پیدا کنیم، به خدا نزدیک شویم و شایستگی نعمتهای ابدی او را بیابیم. پس این نعمتهای دنیا برای این است که از آنها استفاده کنیم، تا لیاقت استفاده از نعمتهای ابدی را پیدا کنیم. اما تشریع و فرستادن انبیا برای همین است که به ما نشان دهند چگونه باید از این نعمتهای فردی و اجتماعی استفاده کنیم، تا لیاقت پیدا کنیم در عالم آخرت در جوار لطف و رحمت الهی برای همیشه سعادتمند شویم. الحمدلله در این زمان، ایرانیان و به خصوص مردم قم، از این نعمت الهی بیش از دیگران بهرهمند هستند. اینجا عشّ آل محمد(ص) است، از اینجاست که علوم و معارف اهل بیت به همه دنیا صادر میشود. اراده الهی بر این تعلق گرفته که قم به برکت حضرت معصومه(س) چنین لیاقتی را پیدا کند که مرکز نورافشانی علوم اهل بیت(علیهم السلام) به همه عالم شود که البته این نعمت هم جای شکرگزاری دارد.
اکنون برای ما این مسأله مطرح است که با توجه به این دو بخش از نعمتهای عظیم الهی، چگونه بهترین استفاده را از این امکانات و از این نعمتها ببریم. همانطور که میدانیم، فلسفه آفرینش انسان در این عالم، این است که با اعمال اختیاری خود زمینة تکامل خود، یعنی زمینه استفاده از نعمتهای ابدی و قرب الهی را فراهم کند. اما با اینکه همگی کم و بیش با این مفهوم آشنایی داریم، در عمل همانند هم نیستیم. ما از تاریخ انبیای گذشته اطلاعات چندانی نداریم، جز آنچه در قرآن و روایات معتبر آمده است. اما از زمان رسول خدا(ص) که به دست مبارک او نعمتهای الهی به تمامیت رسید، اطلاعات بسیاری در اختیار ما است. در طول هزاران سال، خدا به وسیله پیامبران بزرگ، مردم را هدایت کرد؛ اما نفرمود: «أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی» و این نعمت خجسته به دست مبارک رسول خدا و با تعیین امیرالمؤمنین(ع) تمام شد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»1، یعنی دیگر نعمت الهی هیچ نقص ندارد.
با اینکه خدای متعال چنین ویژگی را به پیغمبر خاتم عنایت فرمود، اما از همان زمان که هنوز ایشان در قید حیات بودند، زمینهها و زمزمههای مخالفت شروع شد و بالاخره در روز رحلت پیغمبر اکرم(ص) خشت اول مخالفت گذاشته شد. سپس سالها در طول این 1400 سال هر روز به نحوی جامعه اسلامی دچار نوسانات، انحرافات، و پیدایش فرقهها، مذاهب و افکار مختلف انحرافی شد که نمونههایی از آنها را در زمان خود نیز میبینیم. تا زمان ظهور حضرت حجت نیز همینگونه خواهد بود: «وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِین»2. همه سعادت خودشان را میخواهند.
فرض مورد قبول ما این است که پیغمبر اکرم(ص) راه سعادت را به همة مردم نشان داد و آخرین خشت این بنا را هم که ولایت علی(ع) بود برای آنها بیان کرد؛ یعنی کاستی شریعت کامل شد. ولی با این حال، کسانی از این نعمت استفاده نکرده و نمیکنند و ما هم درست استفاده نمیکنیم. علت چیست؟ چرا با اینکه میدانیم خدا بهترین نعمتها را برای ما فراهم کرده، راه شناخت کمالات برای ما معین شده، بهترین کتاب در دست ماست، به گونهای که کتاب آسمانی هیچ امتی بدون تغییر حفظ نشده و تنها قرآن است که خداوند آن را همانطور که نازل شده برای امت اسلام حفظ کرده است و با اینکه صدها نعمت دیگر اختصاص به این امت دارد، ما شکرگزار آنها نیستیم؟ ما همه طالب سعادت هستیم. چه کسی از سعادت گریزان است؟ چه کسی از بهشت میگریزد؟ ما بسیاری از مسایل را میدانیم، اما عمل نمیکنیم. بنای کار بعضی از همان ابتدا بر مخالفت است. بعضی هم در راه، نوساناتی پیدا میکنند. انشاءالله ما از کسانی نباشیم که بنایشان بر مخالفت است. الحمدلله اینگونه نیستیم؛ اما باید بدانیم آنطور هم نیستیم که راه درست را مو به مو اجرا کنیم، مرتکب هیچ گناهی نشویم و هیچ تخلفی نکنیم. به راستی چرا گاهی کجروی میکنیم؟
به نظر میرسد منشأ همه این انحرافات، اشتباهات و فتنهها و بلاها دو چیز است. آنها که منحرف و جهنمی میشوند، کسانی که به جامعه اسلامی ضرر میزنند، حقوق دیگران را غصب میکنند و سد راه کمال دیگران میشوند، این انحرافاتشان دو علت دارد: نخست، اینکه آنها دقیقاً نمیدانند راه صحیح کدام است؛ بلکه میپندارند کاری که میکنند درست است: «هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»3. در واقع همة ما اهل زیان هستیم: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ»4، انسانی که در زندگی هیچ ضرر نکند کمیاب است و آنان همان انبیا و معصومین(ع) هستند. دیگران هم وقتی اشتباه، انحراف یا گناهی مرتکب میشوند ضرر میکنند؛ اما بعضی افراد ضررشان از همه بیشتر است و به تعبیر قرآن، در زمرة «اخسرین» هستند نه «خاسرین». خاسر یعنی زیانکار و «اخسرین» یعنی زیانکارترین. علت اینکه کسانی خیال میکنند به راهی درست میروند، ولی اشتباه میکنند، این است که: «ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»؛ این اشتباه رفتن نتیجة علاقه به دنیاست؛ یعنی تمام تلاشهایشان برای امور دنیاست و چیزی برای آخرت نمیماند؛
همه عمرشان را باختهاند و در مقابل، چیزی به دست نیاوردهاند و با این حال، خیال میکنند خیلی هنرمند و زرنگ هستند: «وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً». اما آنچه منشأ این اشتباهشان شد همان جهل است. آنان نمیفهمند، وگرنه میدیدند که چگونه ضرر میکنند.
علت دوم انحراف مربوط به گروهی است که میدانند راهشان غلط است و هیچ شکی در آن ندارند؛ با این حال، اصرار میکنند تا همان راه را بروند. نمونة آشکار این گروه کسانی بودند که برای مقابله با امام حسین(ع) در کربلا جمع شدند. آنها که در اردوگاه سیدالشهداء(ع) بودند نیز خوب راهشان را میدانستند و هیچ ابهامی در آن نداشتند. حضرت سیدالشهداء(ع) هم در شب عاشورا جایگاه آنان را در بهشت نشان داد. برای آنان هیچ ابهامی در راهشان نبود. شوخی میکردند و میخندیدند؛ گویی که فردا کارزاری نیست. یکی از آنان به دیگری گفت: من هیچ وقت تو را اینقدر خندان ندیده بودم! گفت چرا نخندم؛ چه از این بهتر؟ امید داریم که فردا به حضور پیغمبر اکرم(ص) مشرف میشویم. همانطور که اصحاب سیدالشهداء(ع) راه را میدانستند، طرف مقابل هم کاملاً به کار خود واقف بود. از زمان امیرالمؤمنین(ع) تا حاکمیت عبیدالله بن زیاد در کوفه، شرایط تغییر کرده بود و دورههای مختلفی پدید آمده بود. در این زمان، فضاحت بنی امیه برای همه ثابت شده بود و پرده از شیطنتهای معاویه افتاده بود. در دستگاه یزید چیزی برای مخفی کردن وجود نداشت. همه چیز آشکار بود. حاکم جامعه اسلامی شراب میخورد و سگبازی میکرد!! سپاهیان یزید میدانستند که در سپاه مقابل، چه کسانی هستند. عمرسعد که شب عاشورا تا صبح با خود اندیشید که حسین بن علی را بکشم یا نه، میدانست حسین کیست، میدانست کشتن حسین یعنی چی، و میدانست به نفع چه کسی قامت راست کرده است؟ ولی کرد آنچه را نباید میکرد. این دیگر جهل نیست؛ چون طرفین به خوبی میدانستند چه میکنند. این عامل دوم، یک مانع درونی در شخص است که نمیگذارد آنطور که میداند عمل کند و این عامل، همان دلبستگیها و پایبندیهای آدمی است.
انسان میداند که باید پرواز کند؛ اما وقتی یک سنگ آسیاب به پایش بسته شده است، چگونه پرواز کند؟ فرض کنید کبوتری میخواهد پرواز کند؛ اما طنابی را به پایش بستهاند. گاهی خیز برمیدارد؛ ولی زمین میخورد. سنگهایی که به پای ما بسته میشود، مانع از گام نهادن در راهی میشود که باید برویم. اگر میدانیم باید برویم، ولی برخلاف عقل و علم خود رفتار کنیم و نرویم، دلیلی بر غلبة هواهای نفسانی است. وقتی از همان ابتدا فقط به دنبال چیزهایی رفتیم که از آنها خوشمان میآمد، به آنها عادت کردیم و با آنها انس گرفتیم؛ این همان تعلقات قلبی و هواهای نفسانی است و کم کم کار انسان به جایی میرسد که همین هوای نفسانی معبود او میشود. این بیان قرآن است، نه شعر و خیالبافی: «أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه»5، کسی که هوای نفسش را خدای خود قرار میدهد، به هر طرف که میرود، خواست دلش را در نظر دارد. به جای اینکه بگوید چون خدا گفته، میگوید چون دلم میخواهد. اگر بگویند مگر خدا نگفته بود، میگوید: آری خدا گفت؛ من هم فهمیدم؛ اما دلم میخواست اینگونه رفتار کنم.
این بالاترین عاملی است که سد راه انسان میشود، یعنی با اینکه میداند راه چیست و چاه کدام است، خودش را در چاه میاندازد و از راه منحرف میشود و نه تنها خودش منحرف میشود؛ بلکه دیگران را هم منحرف میکند و به دنبال خود به بیراهه میکشاند. مصیبت اینجاست که به اندازه تعداد افرادی که به دست او گمراه میشوند، بر گناهانش افزوده میشود. اگر تنها خود گمراه شده بود، گناه یک نفر را داشت؛ اما اگر یک نفر دیگر را گمراه کرد، این خود گناهی دیگر است. و همینطور، اگر یک میلیون نفر را منحرف کرد، و به جهنم رهنمون شد، البته همه این عذابها برای او هم هست: «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ»6.این آدمیزاد با چنین جثهای کوچک میتواند به چنین موقعیتی برسد؛ موقعیتی که معنایش این است که در مقابل خدای متعال میایستد؛ شمشیر بلند میکند و میگوید: آمدهام به جنگ تو! جنگ با خدایی که دست، چشم و جان انسان از اوست.
در قرآن کریم، به نمونهای رسماً به عنوان جنگ با خدا اشاره شده است. البته معنای سایر گناهان نیز جنگ با خداست؛ اما صریحاً دربارة رباخواران میگوید: اگر دست از رباخواری برنمیدارید، «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّه»7. قرآن، ابتدا در آیات متعددی ربا را مذمت کرده و آن را به صورتهای مختلف نکوهش میکند؛ مانند این که: نفعی برای شما ندارد، مپندارید بر مالتان افزوده میشود، اشتباه میکنید، سعادت خود و جامعهتان را آتش میزنید، آنچه میکارید از بین میرود، میپوسد و باری برای شما نمیدهد. بعد میگوید اگر پس از این نصیحتها و راهنماییها هنوز میخواهید ادامه دهید، دیگر اعلان جنگ به خدا بدهید. همچنین دربارة کسانی که در جامعه، عملیات مسلحانه انجام میدهند ـ که ظلمی سازمان یافته است ـ میفرماید: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَه»8.
در نتیجه، عواملی که موجب انحراف انسان میشود، دو چیز است. نخست: اینکه نمیداند، و دیگری آنکه میداند ولی نمیخواهد، یعنی برای اطاعت خدا انگیزه ندارد؛ بلکه دلبستگیهای به دنیا و هوسهای نفسانی مانع او میشود. به همین جهت، وقتی انبیاء مبعوث میشدند، سرلوحه کلامشان یک جمله بود که در قرآن کریم از اکثر انبیاء نقل شده است: «فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِیعُونِ»9، تقوا داشته باشید و اطاعت کنید، من فرستاده خدا هستم و میگویم راه علاج، کسب تقواست. یعنی اگر انسان بخواهد به وظیفه خود عمل کند، باید بداند چه کار کند و انگیزه و توانایی انجام آن کار را داشته باشد و بتواند روی هوای نفسش پا بگذارد، باید قوهای درونی کسب کند تا بتواند با آن بر هوای نفسانی مقابله کند و بر آن غالب شود و آن قوه، تقواست.
اگر خطیب نماز جمعه در خطبههای نماز علاوه بر حمد خداوند، امر به تقوا نکند خطبهاش را انجام نداده است. تقوا لفظی است که گفتن آن آسان است؛ اما هم فهمیدن آن و هم عمل کردن به آن، بسیار دشوار است. بسیاری از الفاظ و مفاهیم زیبا، و شعارهای اسلامی و اخلاقی وجود دارد که در جامعه، مفهوم دقیق خود را از دست داده و معانی دیگری به خود گرفته و قدری گلآلود شدهاند. در واقع معنای اصیل مفاهیمی چون: تقوا، صبر و بسیاری از مفاهیم دیگر، اینگونه که اکنون در ذهن ما است، نیست. وقتی میگویند فلان کس انسان باتقوایی است، یعنی از خود مراقبت میکند و هوای خود را دارد، در هیچ کاری دخالت نمیکند و با احتیاط است. متأسفانه ما میپنداریم که تقوا یعنی احتیاط منفی. یعنی اینکه انسان هیچ کار نکند، در انتخابات شرکت نکند، رأی ندهد، نظارت نکند، بر ضد و به نفع کسی حرف نزند؛ یعنی آهسته بیا و آهسته برو، و این همان معنای اصیل یک انسان باتقوا است! مفهوم تقوا برای ما مشتبه شده است. در حالی که لازمة تقوا این است که به واجبات عمل کند؛ یعنی آنجایی که باید حرف بزند، سخن بگوید، و آنجایی که باید اقدام کند، اقدام نماید. معنای صحیح تقوا این است که انسان به واجبات و وظایفش عمل کند و گناه هم نکند. نه تنها گناه نکند؛ بلکه چیزهایی را هم که احتمال خطر آن را میدهد، مرتکب نشود. بنابراین انسان باتقوا کسی است که وظیفهاش را درست عمل کند، آنجا که در میدان جنگ است، مثل شیر به میدان برود و آنجا که باید داد بزند فریاد بکشد، آنجایی هم که باید سکوت کند، سکوت کند، طوری که هر چه به او میگویند، گویی نمیشنود.
بر حسب نقل ـ جدا از اینکه این نقل تا چه اندازه معتبر است، کار به آنجا میرسد که حضرت زهرا (س) میفرمایند: آقا شما اینجا مینشینید تا حق من را ببرند؟ در خانه نشستهاید و زانوهایتان را در بغل گرفتهاید؟ «اشتملت شملة الجنین»10 کجا رفت آن زور بازو؟ حضرت میفرماید: زهراجان! این وظیفه است. اگر میخواهی گواهی به رسالت باقی باشد، یعنی اگر میخواهی اسلام باقی بماند، امروز من باید سکوت کنم. لازمة تقوا همین است که آنجا که باید سکوت کند، با همه قدرت لب فرو میبندد و هیچ اظهار نمیکند، آنجا هم که باید حرف بزند، رساتر و بلندتر از همه فریاد میزند، آنجا هم که باید شمشیر بکشد، شمشیر میکشد و با اطمینان خاطر تکلیف خود را انجام میدهد.
پس تقوا فقط منفی و سلبی نیست. البته آنجایی که وظیفه سکوت است، باید سکوت کرد؛ اما آنجایی هم که باید اقدام کرد، حتماً باید اقدام کرد و هیچ ترسی هم نباید داشت: «لا یَخافُونَ فی الله لَوْمَةَ لائِم»11. هر چه دیگران، دوستان و نزدیکان ملامتش کنند که این چه کاری است که میکنی، مگر از جانت سیر شدهای، چرا آبرویت را حفظ نمیکنی، اگر برای خودت دلت نمیسوزد دلت برای زن و بچهات بسوزد، میگوید: هر چه خدا بخواهد همان است: «لا یَخافُونَ فی الله لَوْمَةَ لائِم»، از هیچ ملامتی نمیهراسد. این همان تقواست.
در پرتو تقواست که، اگر نگویم بر همه مشکلات، بر اکثر مشکلات فردی و اجتماعی پیروز میشویم. این دوای همه دردهاست؛ زیرا لازمة آن عمل به وظیفه است و وظیفه یعنی آن راهی که خداوند برای سعادت ما قرار داده است. اگر انسان راهی را که خداوند مقرر کرده طی کند به نتیجه میرسد. زیرا اگر به نتیجه نمیرسید، هیچگاه خدا به گام نهادن در آن دستور نمیداد. وقتی خدا میفرماید این راه را برو، یعنی برو که به نتیجه برسی. اگر آن راه را شناختم و رفتم، در همین دنیا نیز به نتایجش میرسم: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا»12. اولین نتیجه تقوا این است که تشخیص حق و باطل آسان میشود و ابهامها برطرف میشود. گاهی انسان در مسائل درمیماند؛ نمیداند راه صحیح کدام است، اما قرآن میفرماید: اگر مردم ایمان و تقوا داشته باشند ما برای آنها برکاتمان را از آسمان و زمین نازل میکنیم. آثاری عجیب از تقوا نقل شده است که مجال نقل آنها نیست. کسانی برای من نقل کردند که در زمانی ملخ آمد و مزارعی را از بین برد. در بین همه این مزارع، به اندازه یک چهارگوش دست نخورده و سالم باقی ماند. این زمین برای کسی بود که زکاتش را همیشه میداد. به راستی ملخها از کجا زمینهای زکات داده را میشناسند؟ البته خدا میداند و آثار تقوا را در همین دنیا قرار داده است تا ما باور کنیم. بنای اصلی این نیست که پاداش یا مجازات عمل را در این عالم بدهند؛ اما در مواردی خدا آثار عمل را در همین جهان قرار میدهد تا ما به خود آییم و قدری بیاندیشیم: «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیر»13، هر بلایی به شما میرسد، اثر اعمال خودتان است و این در حالی است که خداوند بسیاری از اعمال را میبخشد. اما باید توجه داشته باشیم همه نتیجه اعمال را اینجا به شما نمیدهد: «وَ لَوْ یُواخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما کَسَبُوا ما تَرَکَ عَلی ظَهْرِها مِنْ دَابَّة»14. اگر بنا بود خدا اثر هر گناهی را در این عالم بدهد، آن وقت هیچ جنبندهای روی زمین زنده نمیماند: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاس»15. اما موارد خاصی است که گویا خداوند نسبت به آنها حساسیت خاصی دارد و نتیجهاش را در همین عالم ظاهر میکند. هم خوبیهایی است که اگر انسان مرتکب شود، اثرش در اینجا ظاهر میشود و هم بدیهایی است که مکافاتش در همین عالم گریبان آدمی را میگیرد. یکی از آن خوبیها احسان به والدین است. اثر خدمت به پدر و مادر در همین عالم ظاهر میشود. به عکس، قطع رحم نیز از چیزهایی است که اثرش در همین عالم ظاهر میشود؛ اما این موارد نسبت به آثار اصلی چیزی نیست: «الیوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لا عمل»16، یعنی این عالم دنیا جای کار و امتحان است، کلاس درس است، باید درس خواند و امتحان داد؛ اما نتیجهاش را روز بعد میدهند. برای ما قیامت بسیار دور جلوه میکند، در حالی که: «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً»17. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ»18: تقوا داشته باشید ببینید هر کسی برای فردایش چه کرده است. در این آیه، از قیامت با عنوان «فردا» یاد کرده است. مقیاسها برای خداوند فرق دارد. تمام عالم برای خدا یک روز است. اصل این است که ما در دنیا فقط باید کار کنیم و انتظار پاداش نداشته باشیم؛ ولی خدا از باب لطف، نمونهای از پاداشها را در این عالم میدهد تا بدانیم عالم بیحساب نیست.
پس علاج مشکلات ما تقواست. اگر تقوا داشته باشیم کاسب کمفروشی نمیکند، کارمند دیر سرکارش حاضر نمیشود، ارباب رجوع را دور سر نمیگرداند، امروز و فردا نمیکند، برای کاری که باید انجام بدهد و وظیفة اوست رشوه و پول چایی نمیخواهد، کسی هم که حقی ندارد برای اینکه ناحق به چیزی برسد رشوه نمیدهد. همچنین طبیب به جیب و پول بیماری که به او مراجعه کرده نگاه نمیکند. کسی هم که میخواهد رأی بدهد منفعت خود را نمیبیند؛ بلکه مصلحت اسلام برایش مهم است. هیچگاه از خودش نمیپرسد اگر فلانی رئیس جمهور یا نماینده شد مشکلات ما را حل میکند یا نه. هیچوقت به خود اجازه نمیدهد برای منافع و ملاحظات خود به کسی رأی دهد؛ بلکه در نظر میگیرد تا به کسی رأی دهد که برای اسلام و برای مردم نافع باشد، چه برای برای او نفع داشته باشد یا ضرر، فرقی نمیکند؛ بلکه ملاک، مصلحت اسلام و مسلمین است. اگر تقوا باشد، فکر انسان اینگونه است؛ در غیر این صورت آدمی فقط به فکر خود و مصالح خود است و این عین بیتقوایی میشود. حال میخواهد اینگونه اندیشیدن، برای عالم، جاهل، معلم، دانش آموز، کارگر یا کارفرما باشد. اگر تقوا باشد کارها درست به پیش میرود و اگر نباشد همه جا خراب میشود.
اما بعد از اینکه فهمیدیم علاج مشکلات ما تقواست و مشکلات ما از بیتقوایی است، سؤال اصلی این است که چه کنیم تا تقوا داشته باشیم؟ در ابتدا باید وظایف را درست شناخت. گاهی شیطان کار را مشتبه میکند. گاهی انسان خوبی و بدی را نمیداند؛ پس باید از کسانی که میدانند بپرسد و تحقیق کند تا بداند وظیفه چیست و چه باید کند، حکم خدا و مصلحت اسلام چیست؟ باید بپرسد آنجا که مصلحت اقتضا میکند، وظیفهاش چیست، اما اینکه دلش نمیخواهد ملاک نیست. دل را باید رام کرد و مشکلترین کارها این مسأله است. رام کردن دل بسیار مشکل است. آنهایی که جوان هستند، تا دیر نشده است قدر خودشان را بدانند که این کار برای آنها آسانتر است. در جوانی عادت به هواپرستی هنوز قوی نشده و این ریشه درخت محکم نشده است. به سرعت میتوان آن را تغییر داد؛ اگر درخت کج هم شده باشد، باز میشود با قدری کوشش کم کم آن را به حالت اول بازگرداند و راست گردانید. درختهایی هستند که به علت باد کج شدهاند یا از همان ابتدا کج نشانده شدهاند. آن باغبانهایی که هنرمند هستند، با وسایلی درخت را میبندند و کم کم درخت قامت راست میکند. جوان تا جوان است باید مراقب باشد؛ چون وقتی پیر شد و ریشههای هوای نفس در دلش قوی شد، دیگر تغییر دادن آن خیلی مشکل است. جوانان قدر خودتان را بدانید؛ زودتر اقدام کنید و نگذارید عشق به دنیا در دلتان ریشه دواند. تمرین کنید آنجایی که دلتان یعضی چیزها را میخواهد، مقداری با آن مخالفت کنید، این امر در جوانی آسان است، اما اگر انسان سالها به کاری عادت کرد، تغییر آن مشکل است. نه اینکه نشود، اما مشکلاتی دارد. جوانی که تازه سر کار رفته است، اگر بخواهد به وظیفهاش عمل کند خیلی مشکل نیست. اگر اشتباهی هم بکند، وقتی به او تذکر دهند، توجه پیدا میکند و رفتار خود را تصحیح میکند. اما مدیری که سالها به جای ساعت 8 ، ساعت 10 صبح در محل کار خود حاضر شده است، بسیار راحت و با کمال آسایش به ارباب رجوعش میگوید: برو فردا بیا، فردا برو یک هفته دیگر بیا. اگر یک پست مهمی هم داشته باشد، کسی نیست که به او بگوید بالای چشمت ابروست!
به هر حال، برای کسب تقوا هیچ راهی جز تمرین وجود ندارد. فقط انسان باید تصمیم بگیرد کارش را درست انجام دهد. اما توجه کنید این تصمیم یک دفعه پیش نمیرود، انسان باید برنامهریزی داشته باشد و مشخص کند که برای مثال، امروز من سر ساعت 8 باید سرکارم باشم و اگر دیر شد خودم را مؤاخذه کنم؛ نه اینکه اگر 5 دقیقه دیر شد بگویم چیزی نیست، فردا 5 دقیقه زودتر میآیم. انسانی که عادت کرده چشمش آزاد باشد و از روی هوس هرجا که میرود به اینطرف و آنطرف نگاه میکند، اگر قدری چشمش را کنترل کند، با اینکه ممکن است در ابتدا قدری برایش سخت باشد، اما پس از چند روز، ترک نگاه گناهآلود برایش شیرین میشود، آن وقت است که لذت ترک لذت را میچشد. همچنین کسی که عادت کرده بدگویی کند و بیمهابا حرف بزند و مسخره کند، باید بداند هر کلمه حرفی که میزند باید جوابش را بدهد: «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ»19.دقت کنیم تا رفتاری عادت نشده، به سرعت میتوان آن را تغییر داد. پس وقتی انسان خواست حرفی بزند؛ در ابتدا تأملی کند و ببیند میتواند جوابش را بدهد یا نه. آیا سکوت کردن جایز است یا نه؟ آنجایی که باید بگوید و خداوند به گفتن او رضایت دارد، باید بگوید. به جای اینکه فکر کند آیا رفیق من بدش میآید یا خوشش میآید، ببیند خدا بدش میآید یا خوشش میآید. بهترین راه، راهی است که حضرت امام (رضوان الله علیه) فرمود و آن این است که انسان متوجه باشد که عالم محضر خداست، خدا بر همه چیز، بر حالات درونی و بر افکار و اندیشههای ما احاطه دارد. همه چیز برای او حاضر است و از او نمیتوان چیزی را مخفی کرد: «یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُون»20. در شبهای تاریک و در فضای آرام هر آنچه در خاطر شما خطور میکند خدا بدان آگاه است. هرچه از خوبی یا بدی در ذهن آدمی مجسم میشود، خدا به آن آگاه است و آن را حساب میکند. اگر انسان توجه داشته باشد که کسی این امضاء کردنها و نکردنهای او را میبیند، روزی از او حساب خواهد کشید، کلمه کلمه حرفی که میزند، میشنود و آن را ضبط میکند، روزی حساب حرام و حلال یک ریالی را که به دست آورده و خرج میکند از او خواهد پرسید، قدری به خود میآید. باید این را تمرین کنیم و بدانیم این عالم برای همین است که ما بفهمیم دائماً در حضور خدا هستیم و خدا از اسرار ما آگاه است.
به این داستانی که مرحوم آقای طباطبایی نقل میفرمودند توجه کنید: یکی از بستگانش خواب مفصلی مربوط به عالم برزخ دیده بود. در خواب پرسید: حساب کشیدن در آن عالم چگونه است؟ در پاسخ به او گفت: ابوالقاسم! همین را به تو بگویم که آنجا مو را از ماست میکشند. به او گفت: مگر آنجا ائمه به انسان کمک نمیکنند؟ گفت: همه کارها دست آنهاست: «إِنَّ إِلَیْنا إِیابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا حِسابَهُمْ»21؛ مو را از ماست میکشند. اگر انسان باورش باشد که ما به این عالم آمدهایم تا دائماً امتحان بدهیم، یعنی چشم، گوش، دست، فکر، رفتار، امضاء کردن و امضاء نکردنمان، مورد بازخواست است، بهگونهای دیگر زندگی خواهیم کرد.
چرا از یک امضاء که هم وظیفه تو بود و هم کار بنده خدا راه میافتاد، دریغ کردی و کار او را 24 ساعت به تعویق انداختی؟ چه بسا او ضررهایی در ظرف این 24 ساعت متحمل شود که همه آنها به گردن توست و تو باید جواب بدهی. اگر این روحیه باشد همه چیز درست میشود. آنگاه انسان وجدان آرامی خواهد داشت. شب راحت میخوابد و از هیچ کس هم نمیترسد. به نظر دیگران اهمیتی نمیدهد؛ چون حسابش با کسی دیگر است.برای مثال، اگر دوستی از شما دعوت کرد تا به خانهاش بروید، و در آنجا صاحبخانه با کمال احترام به شما لطف و محبت کرد، اما بچههای همسایه، شما را مسخره کردند؛ آیا ناراحت میشوید؟ وقتی صاحبخانه با کمال احترام پذیرای شماست، به کودکان اعتنایی نیست. این مثل بسیار سادهای است، ولی ممثل خیلی بالاتر از این است. یک طرف خداست با آن همه عظمت، و طرف دیگر کسانی که هیچ کار از دستشان برنمیآید و میپندارند که قدرت دارند، در صورتی که بدون اراده خدا هیچ کاری نمیتوانند بکنند. آیا رواست ما خدا را کنار بگذاریم و برای دلخوشی آنها کار کنیم؟ حماقت از این بیشتر میشود؟ آیا رواست برای اینکه چند کودک نابالغ ما را مسخره نکنند، در سایتها و روزنامهها به نفع ما چیزی بنویسند، خدا را کنار بگذاریم و به وظیفه خود عمل نکنیم؟! آیا این این حماقت نیست؟ چه کسانی اینگونه میاندیشند؟ این عالم خدا دارد؛ خدایی که قدرت بینهایت دارد و همه چیز تحت فرمان اوست و کسی نمیتواند بیاذن او نفس بکشد. «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّه»22: مرگ هم بیاذن خدا نمیشود. «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُومِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ»23: ایمان هم بیاذن خدا نمیشود. همهچیز در عالم به اراده خداست. پس چرا انسان برای اینکه مبادا چند نفر بچه به او نقد کنند، فحش بدهند و او را مسخره کنند، خدا را نادیده بگیرد؟
پس لازم است از یک سو شناختمان را نسبت به خدا، و از سوی دیگر شناختمان را نسبت به وظایفمان افزایش دهیم. باید نسبت به وظیفه خود مطمئن باشیم. اگر تردیدی هست، راه تحقیق باز است تا به یقین برسی و چون دانستی باید آن کنی که خدا میخواهد. باید رضایت خدا را در نظر داشت و از غضب او ترسید و نباید در مقابل او به هیچ چیز دیگر اعتنا داشت: «لا یَخافُونَ فی الله لَوْمَةَ لائِم». اگر انسان اینچنین شد وجدانش هم راحت است و میداند که یک قدرت بینهایت هوادار او است.
حضرت ابراهیم(ع) را در منجنیق گذاشتند، چون آنقدر حرارت آتش زیاد بود که کسی نمیتوانست نزدیک آن برود. به طبع کسانی هم که میخواستند ابراهیم در آتش بیاندازند نمیتوانستند نزدیک بروند. از این رو، ابراهیم را در منجنیق گذاشتند و به سوی آتش پرتاب کردند. همانطور که ابراهیم به سوی آتش میرفت، جبرئیل به او گفت: یا ابراهیم! آیا با ما کاری داری؟ تصور کنید شخصی از منجنیق رها شده و میرود که به آتش بیافتد. در این هنگام ابراهیم در پاسخ جبرئیل میگوید: «أمّا الیک، فلا»24؛ به شما نیازی ندارم. گفت: پس از خدا بخواه. گفت: او میداند که چه میکنم، هر چه صلاح اوست، همان درست است. برای چنین انسانی است که خداوند میفرماید: «یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیم»25. وقتی مرد وظیفه شدی، آتش را برایت گلستان میکنند. برای ابراهیم آن مصلحت است. آنجا که مصلحت چیزی دیگر است، و باید زیر خنجر باشد، سیدالشهداء (ع) سر خویش را تقدیم میکند و با کمال تسلیم میگوید: «رضاً بقضائک»؛ هر چه تو بخواهی. الگوی مکتب ما اینها هستند. این سیاستبازیها، جلب قلوب، و افکار و آراء عمومی، فریب و خیمه شببازی است و البته وسایل آزمایش من و شماست: «وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ»26. و این دست خدا است که بر همه آنها مسلط است: «وَ اللّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِه»27؛ شکست برای خداوند معنایی ندارد. باید همه چیز را برای او انجام داد، به دیگران هیچ اعتباری نیست و به قول معروف: دیگران پشمی به کلاهشان نیست. صدبار امتحان کردهایم؛ اما باز میپنداریم شاید این بار با بقیه فرق داشته باشد! نه عزیز من، اعتماد به غیر خدا اشتباه است. ما اگر کاری میکنیم، یا به نفع کسی است یا به ضرر کسی. اگر خدا راضی است آن کار را باید انجام داد؛ ولی اگر خدا راضی نیست، آن کار نباید صورت گیرد. اگر تمام عالم بگویند بکن؛ اما تو که میدانی خدا راضی نیست، نباید آن کار را انجام دهی و نباید هم بترسی.
این انقلاب که چنین شگفتیهایی را آفرید، برخاسته از چنین روحیهای است که در گروهی از مردم به خصوص در شخص امام (رضوان الله علیه) تجلی داشت. همه این برکات به برکت آن روح بزرگ است. اگر من و شما امروز خوشی و راحتی داریم، در دنیا عزتمندیم و از اینکه ایرانی هستیم افتخار میکنیم و سرفرازیم، همگی به برکت وجود امام است. حضرت امام اخلاص داشت و خداوند چنین عزتی را به او داد و اگر مقداری از این عزت نصیب ما شده، از برکت اخلاص او است. ما باید از او یاد بگیریم و تمام تلاش خود را به کار گیریم تا کار را فقط برای رضای خدا انجام دهیم.
وفقنا الله و ایاکم
1 مائده / 3.
2 هود / 118.
3 کهف / 103-104.
4 عصر / 2.
5 فرقان / 43.
6 عنکبوت / 13.
7 بقره / 279.
8 مائده / 33.
9 آلعمران / 50 و ....
10 ر.ک: بحارالانوار، ج 29، ص 234.
11 مائده / 54.
12 انفال / 29.
13 شوری / 30.
14 فاطر / 45.
15 روم / 41.
16 نهجالبلاغه، ص 83، خطبه 42.
17 معارج / 6-7.
18 حشر / 18.
19 ق / 18.
20 بقره / 77.
21 غاشیه / 25-26.
22 آلعمران / 145.
23 یونس / 100.
24 مستدرکالوسایل، ج 3، ص 303، باب 38.
25 انبیاء / 69.
26 بروج / 20.
27 یوسف / 21.
راهکار وصال (قسمت دوم)
گام دوم و سوم: معرفت و تاسی
رسول اعظم (ص) می فرمایند: مَن ماتَ و لَم یَعرُف امامَ زَمانَهُ، ماتَ میتهً جاهلیه. یعنی هرکس بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است. (1)
معرفت مراتبى دارد. کمترین حد معرفت همان معرفت شناسنامه اى است و مرحله بالاتر معرفت نورانى (معرفة بالنورانیّة) است. هر چه معرفت ما نسبت به حضرت مهدى، علیه السلام، عمیق تر و ریشه دارتر باشد، به همان نسبت در توحید هم عمیق تر خواهیم بود. یک نسبت مستقیم بین معرفةاللّه و معرفةالامام وجود دارد و حدیث من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میتةً جاهلیة ناظر است بر همه مراحل معرفت. آن مرحله اى که اگر انسان شناخت نداشته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است، مرحله اى است که در آن انسان حتى فاقد معرفت شناسنامه اى است. اگر کسى کمترین مرحله معرفت را داشته باشد، به مرگ جاهلیت نمى میرد، اما به کمال نمى رسد. (2)
رسول اعظم (ص) می فرمایند: هرکس بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است.
اقتدا و تأسی
سؤال : اقتدا و تأسی به چه معناست ؟
و چگونه می توان به امام زمان(عج) که پنهان از دیده هاست اقتدا و تأسی نمود ؟
« اقتدا» به معنی الگو قرار دادن و جلودار دانستن مقتداست و « تأسی» به معنی اسوه قرار دادن و تبعیت و پیروی کردن از اوست .
لازمه درک صحیح مفهوم اقتدا و تأسی و به کارگیری آن ، برداشتن دقیق و کامل گام اول است که خود مهمترین گام و زیربنای بقیه گامها است .
پس وقتی به کسی اقتدا و تأسی می کنیم ، تمام افعال و حرکاتمان بی کم و کاست در پی افعال و حرکات او قرار می گیرد ، در پشت سر او و همراه او.
اگر امام زمان (عج) را به عادل بودن شناختهایم، پس ما هم باید عدالت دوستی و عدل ورزی را پیشه کنیم ، اگر امام زمان(عج) را به مهربانی و خوش خُلقی شناختهایم ، ما نیز باید با دوستان و آشنایان و اقوام و مردم اطرافمان به خُلق و خُوی خوش رفتار کنیم، اگر امام زمان را به زهد و پارسایی و پرهیزگاری شناختیم، ما هم باید چون او باشیم و در مسیر تحصیل تقوا و پرهیزگاری به او اقتدا و تأسی نماییم .
وقتی برای اقامه نمازجماعت به امام حاضر اقتدا می کنیم ، تمام حرکات نماز خود را با او هماهنگ کرده و از او پیروی میکنیم ، یعنی به او تأسی میجوییم. هنگامی که نیّت میکند و به نماز می ایسـتد، ما هم نیّت می کنیم و به نماز می ایسـتیم ، به رکـوع مـی رود مـا نیز به رکـوع می رویم ، به سجده می رود ، به سجده می رویم ، بر می خیزد ، برمی خیزیم و ...
پس وقتی به کسی اقتدا و تأسی می کنیم ، تمام افعال و حرکاتمان بی کم و کاست در پی افعال و حرکات او قرار می گیرد ، در پشت سر او و همراه او. (3)
تشرف علامه بحرالعلوم
علّامه سید مهدی بحرالعلوم(ره): این بزرگوار یکی از مشتاقان و ارادتمندان حقیقی حضرت ولی عصر(ع) بودهاند، که پیوسته متوسّل به آن حضرت می شدند. ایشان در زمان تحصیل با میرزای قمی (ره) همدرس بودند و مرحوم میرزا می گوید: چون استعدادش زیاد نبود من غالباً درسهارا برای ایشان تقریر می کردم.
بعد از اینکه من به ایران آمدم و چندسالی گذشت بار دیگر به زیارت عتبات عالیات موفّق شدم. در این زمان سید بحرالعلوم اشتهار علمی زیادی پیدا کرده بود و وقتی با ایشان ملاقات کردم، ایشان را دریای موّاجی از علم دیدم. وقتی سّر قضیه را از ایشان جویا شدم، در خلوت اینگونه برایم تعریف کردند: «شبی به مسجد کوفه رفته بودم،دیدم آقایم حضرت ولی عصر (ع) مشغول عبادت است ایستادم و سلام کردم. جوابم را مرحمت فرمودند و دستور دادند پیش بروم. من کمی جلو رفتم ولی ادب کردم و جلو تر نرفتم. فرمودند: جلوتر بیا، پس چند قدمی جلوتر رفتم باز هم فرمودند: جلوتر بیا. ومن نزدیک شدم تا آنکه او آغوش مهر گشود و مرا در بغل گرفت و به سینه مبارکش چسبانید. در آن هنگام آنچه را خداوند متعال می خواست که به قلب و سینه من سرازیر شود، سرازیر شد.» (4)
(1). سفینة البحار ، ج 1 ، ص 32
(2). پایگاه موعود.
(3). وبلاگ امام عصر.
(4). نجم الثاقب ـ ص473 (باتلخیص)، میرزا حسین نوری (ره)
تهیه و فرآوری - محمد حسین امین- گروه حوزه علمیه تبیان
تقوا به معنای ترس از پروردگار و نگهداری نفس میباشد یعنی اطاعت کامل از خداوند و فرمانبرداری از دستورات او که خلاصهاش انجام واجبات و ترک محرمات میشود، البتّه تقوا مراتبی دارد و اگر این نردبان را آدمی تا آخرین پلهاش طی کند به سعادت بزرگی دست خواهد یافت که در نهایت به جایی میرسد که خداوند متعال میفرماید: ای بنده من اطاعتم کن تو را مثل خودم قرار میدهم. من زنده هستم و نمیمیرم، تو را هم زنده قرار میدهم و نمیمیری و من بینیاز هستم و محتاج نمیشوم، تو را هم بینیاز قرار میدهم که محتاج نمیشوی. من هر چه را اراده کنم تحقق پیدا میکند، تو را هم به صورتی قرار میدهم که هر چه را بخواهی تحقق پیدا میکند. (1)
برای رسیدن به این مرحله، علاوه بر انجام واجبات و ترک محرمات تا حد امکان باید مستحبات را هم انجام دهد و از شبهات و مکروهات هم دوری کند.
آیة الله بهجت (ره):
ترک واجبات و ارتکاب محرّمات، حجاب و نقاب دیدار ما از آن حضرت است.
امام خمینی میفرماید: «رهبر همه شما و همه ما وجود مبارک بقیه الله است و باید ماها و شماها طوری رفتار کنیم که رضایت آن بزرگوار را که رضایت خداست بدست آوریم.» (2)
استاد اخلاق و مجسمه تقوا و عرفان در عصر حاضر؟ حضرت آیة الله بهجت میفرمودند:
«کجا رفتند کسانی که با صاحب الزمان ارتباط داشتند؟ ما خود را بیچاره کردهایم که قطع ارتباط نمودهایم و گویا هیچ نداریم. آیا آن ها از ما فقیرتر بودند؟ اگر بفرمائید به آن حضرت دسترسی نداریم؟ جواب شما این است که چرا به انجام واجبات و ترک محرّمات ملتزم نیستید، و او به همین از ما راضی است زیرا «أورع النّاس مَن تورَّعَ عن المحرّمات» پرهیزگارترین مردم کسی است که از کارهای حرام بپرهیزد. ترک واجبات و ارتکاب محرّمات، حجاب و نقاب دیدار ما از آن حضرت است.» (3)
تقوا سبب نورانیت و قرب به حضرت ولیعصر -عجل الله تعالی فرجه الشریف- و اتصال روحی با آن حضرت میشود. در توقیع شریف امام زمان-عجل الله تعالی فرجه الشریف- به شیخ مفید، امام علیه السلام میفرماید: «پس هر فردی از شما عمل کند به آن چیزی که به وسیله آن به محبت ما نزدیک میشود و دوری کند از آن چیزهایی که به وسیله آن به اکراه و خشم ما نزدیک میشود. پس به درستی که امر ظهور ما یک دفعه و ناگهانی است، در وقتی که توبه برای فرد، نفعی ندارد و نجات نمیدهد او را از عقاب ما، پشیمانی بر رفتارهای ناپسند. خداوند شما را با الهامات غیبی خود ارشاد و توفیقات خویش را در سایه رحمتش نصیب شما فرماید.» (4)
حضرت فرمودند: کسی را نیافتی که راهنمائیت کند؟!
آن گاه با انگشتان مبارکشان بر روی زمین فشار دادند و سپس فرمودند: و لکن شما اموالتان را زیاد نمودید، ضعفاء مؤمنین را دچار حیرت ساختید و بین خود قطع رحم نمودید پس الان برای شما چه عذری مانده است؟
در تشرف علی بن ابراهیم بن مهزیار، امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- همین نکته را باز تذکر نمودهاند که پسر مهزیار نقل میکند که پس از توسلات عدیدهای در یک سفر در جستجوی آن وجود مقدس به مکه مشرف میشود، شبی در مسجدالحرام مقابل درب کعبه شخص وارستهای را میبیند که پس از سلام و معرفی خود، به این که از سوی حضرت مأمور بردن پسر مهزیار به جهت پابوسی حضرت بقیه الله -عجل الله تعالی فرجه الشریف- است، از پسر مهزیار میپرسد: چه چیزی را طلب میکنی ای ابالحسن؟
گفتم: امامی که محجوب و مخفی از عالم است.
گفت: او از شما پوشیده و مخفی نیست و لکن اعمال بد شما، او را از شما پوشانده و مخفی ساخته است.
وقتی آن شخص پس از مقدماتی، عتی بن مهزیار را خدمت حضرت صاحب الامر -عجل الله تعالی فرجه الشریف- میبرد حضرت در قسمتی از سخنانشان خطابه به او میفرماید: ای ابو الحسن شب و روز توقع و انتظار آمدن تو را داشتم، چه چیز آمدنت را نزد ما تأخیر انداخت؟
پسر مهزیار در جواب میگوید: ای آقای من تا الان کسی را نیافته بودم که مرا راهنمایی کند.
حضرت فرمودند: کسی را نیافتی که راهنمائیت کند؟!
آن گاه با انگشتان مبارکشان بر روی زمین فشار دادند و سپس فرمودند: و لکن شما اموالتان را زیاد نمودید، ضعفاء مؤمنین را دچار حیرت ساختید و بین خود قطع رحم نمودید؛ پس الان برای شما چه عذری مانده است؟ (5)
پی نوشت ها:
1. مستدرک وسائلالشیعه ج 11، ص 258
2. صحیفه نور /ج 14 ص 94 /
3. در محضر آیت الله العظمی بهجت/ ص361
4. نجم الثاقب ـ ص473 (باتلخیص)، میرزا حسین نوری (ره)
5. دلائل الامامة، ص 296 محمد بن جریر طبری.