3 دستور العمل عرفانی از آیت الله سید علی آقا قاضی رحمه الله
(قسمت اول)
هدف از خلقت انسان رسیدن به قرب الهی است و این هدف جز با تزکیه و تهذیب نفس به دست نمی آید. خداوند متعال در فرازهای اول سوره شمس به تبیین ضرورت و اهمیت تزکیه و تهذیب نفس پرداخته و بعد از سوگندهای پی در پی و محکم و تاکیدهای فراوان (1) می فرماید: «قد افلح من زکیها وقد خاب من دسیها ; به تحقیق کسی که نفس را پاک کند رستگار شود و کسی که آن را تباه کند، بی بهره شود» (2)
می دانیم که هر چه سوگندهای قرآن در مورد یک مساله، بیشتر و محکم تر باشد، دلیل بر اهمیت و سرنوشت ساز بودن آن مساله است; بنابراین تهذیب نفس جایگاه والایی در زندگی انسان دارد و اگر انسان بخواهد رستگار شود، باید خود را تزکیه کند و گرنه از سعادت و رستگاری محروم می شود.
از سوی دیگر تزکیه بدون داشتن استاد و برنامه و دستورالعمل مشخص، امکان پذیر نیست. داشتن یک استاد، برنامه و دستورالعمل مطمئن و پیروی از آن یک ضرورت است.
امام خمینی رحمه الله می فرماید: «مواظب باشید مبادا پنجاه سال با کد یمین و عرق جبین در حوزه ها جهنم کسب نمایید، به فکر باشید در زمینه تهذیب و تزکیه نفس و اصلاح اخلاق، برنامه تنظیم کنید; استاد اخلاق برای خود معین نمایید.» (3)
آیت آلله قاضی رحمه الله یکی از بزرگان اخلاق بود که دستورالعمل های اخلاقی او می تواند راهگشای ما برای رسیدن به مراحل عالی معنویت باشد.
امام خمینی رحمه الله درباره او می فرماید: «قاضی، کوهی بود از عظمت و مقام توحید.» (4)
علامه طباطبائی رحمه الله می فرماید: «ما هر چه در این مورد داریم، از مرحوم قاضی داریم. چه آنچه را که در حیاتش از او تعلیم گرفتیم و از محضرش استفاده کردیم، چه طریقی که خودمان داریم، از مرحوم قاضی گرفته ایم.» (5)
آقا سید هاشم حداد می فرماید: «از صدر اسلام تا به حال، عارفی به جامعیت مرحوم قاضی نیامده است.» (6)
در این مقاله سه دستور العمل اخلاقی و عرفانی از آیت الله قاضی رحمه الله جمع آوری شده و سعی شده است شواهدی از احوالات آن عارف وارسته متناسب با فقرات مختلف دستور العمل ها در پی نوشت ها آورده شود.
آیت الله سید علی قاضی برای گذشتن از نفس اماره و خواهش های نفسانی، به شاگردان و تلامذه و مریدان سیر و سلوک الی الله دستور می دادند روایت عنوان بصری را بنویسند و بدان عمل کنند; یعنی، یک دستور اساسی و مهم، عمل طبق مضمون این وایت بود و علاوه بر این می فرمودند: باید آن را در جیب خود داشته باشند و هفته ای یکی دو بار آن را مطالعه نمایند. این روایت، بسیار مهم است و حاوی مطالب جامعی در بیان کیفیت معاشرت و خلوت و کیفیت و مقدار غذا و کیفیت تحصیل علم و یفیت حلم و مقدار شکیبایی و بردباری و تحمل شدائد در برابر گفتار هرزه گویان و بالاخره مقام عبودیت و تسلیم و رضا و وصول به اعلا ذروه عرفان و قله توحید است. از این رو شاگردان خود را بدون التزام به مضمون این روایت نمی پذیرفتند. (7)
این روایت را «عنوان بصری» از امام صادق علیه السلام نقل می کند که به جهت رعایت اختصار، تنها بخشی از آن را که شامل دستور العمل است، بیان می کنیم:
عنوان بصری می گوید: عرض کردم، ای اباعبدالله! حقیقت عبودیت چیست؟
فرمود: «ثلاثة اشیاء: ان لا یری العبد لنفسه فیما خوله الله ملکا لان العبید لا یکون لهم ملک، یرون المال مال الله یضعونه حیث امرهم الله به ولا یدبر العبد لنفسه تدبیرا وجملة اشتغاله فیما امره تعالی به ونهاه عنه، فاذا لم یر العبد لنفسه فیما خوله الله تعالی ملکا هان علیه الانفاق فیما امره الله تعالی ان ینفق فیه واذا فوض العبد تدبیر نفسه علی مدبره هان علیه مصائب الدنیا واذا اشتغل العبد بما امره الله تعالی ونهاه لا یتفرغ منهما الی المراء والمباهاة مع الناس.
فاذا اکرم الله العبد بهذه الثلاثة هان علیه الدنیا وابلیس والخلق ولا یطلب الدنیا تکاثرا وتفاخرا ولا یطلب ما عند الناس عزا وعلوا ولا یدع ایامه باطلا. فهذا اول درجة التقی. قال الله تبارک وتعالی «تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض ولا فسادا والعاقبة للمتقین؛ (8) حقیقت عبودیت سه چیز است: این که بنده خدا درباره آنچه که خدا به وی سپرده است، برای خودش ملکیتی نبیند. چرا که بندگان دارای ملک نیستند; مال را مال خدا می دانند و در آن جایی که خداوند ایشان را امر کرده است که بنهند، می گذراند و بنده خدا برای خودش هیچ تدبیری نمی کند و تمام مشغولیت او در مورد چیزی است که خدا به آن امر کرده یا از آن نهی کرده است.
آن گاه که بنده خدا در مورد چیزهایی که خدا به او سپرده است، برای خودش ملکیتی نبیند، انفاق کردن در چیزهایی که خدا به آن امر کرده است، بر او آسان می شود و اگر بنده خدا تدبیر امور خود را به مدبرش بسپارد، مصائب [و مشکلات] دنیا بر او آسان می گردد و زمانی که بنده به امر و نهی خداوند متعال مشغول شود، دیگر مجالی نمی یابد تا از این امر فرصتی برای خودنمایی و تفاخر با مردم پیدا کند.
پس آنگاه که خدا بنده [خود] را به این سه چیز گرامی بدارد، دنیا و ابلیس و خلائق بر او آسان می گردند و برای مال اندوزی و فخر فروشی، دنبال دنیا نمی رود و به جهت عزت و علو [درجه خود] به آنچه در نزد مردم است، چشم نمی دوزد و روزهای خود را به بطالت نمی گذراند. پس این اولین درجه تقوا است. خداوند متعال می فرماید: این سرای آخرت را تنها برای کسانی قرار می دهیم که اراده برتری جویی و فساد در زمین را ندارند و عاقبت برای پرهیزگاران است.»
گفتم یا ابا عبدالله، به من سفارشی بفرما.
فرمود: «اوصیک بتسعة اشیاء فانها وصیتی لمریدی الطریق الی الله تعالی والله اسال ان یوفقک لاستعماله. ثلاثة منها فی ریاضة النفس وثلاثة منها فی الحلم وثلاثة منها فی العلم فاحفظها وایاک والتهاون بها؛ تو را به نه چیز سفارش می کنم، همانا آن ها وصیت من به اراده کنندگان راه خداوند متعال است و از خدا می خواهم به تو در عمل به آن ها توفیق دهد. سه مورد از آن نه چیز در مورد [تربیت و] ریاضت نفس است و سه مورد از آن ها در مورد حلم [و بردباری] است و سه مورد از آن ها درباره علم [و دانش] است. پس آن ها را به خاطر بسپار و مبادا [در عمل] به آن ها سستی کنی.»
عنوان می گوید: من دلم را برای آن حضرت فارغ نمودم.
حضرت فرمود: «اما اللواتی فی الریاضة فایاک ان تاکل ما لا تشتهیه فانه یورث الحماقة والبله ولا تاکل الا عند الجوع و اذا اکلت فکل حلالا و سم الله و اذکر حدیث الرسول صلی الله علیه و آله: ما ملا آدمی وعاءا شرا من بطنه. فان کان ولابد فثلث لطعامه وثلث لشرابه وثلث لنفسه. و اما اللواتی فی الحلم فمن قال لک «ان قلت واحدة سمعت عشرا» ، فقل: «ان قلت عشرا لم تسمع واحدة » ومن شتمک فقل له «ان کنت صادقا فیما تقول فاسال الله ان یغفر لی وان کنت کاذبا فیما تقول فالله اسال ان یغفر لک » ومن وعدک بالخنی فعده بالنصیحة والرعاء.
واما اللواتی فی العلم فاسال العلماء ما جهلت وایاک ان تسالهم تعنتا وتجربة وایاک ان تعمل برایک شیئا وخذ بالاحتیاط فی جمیع ما تجد الیه سبیلا واهرب من الفتیا هربک من الاسد ولا تجعل رقبتک للناس جسرا.
قم عنی یا ابا عبد الله فقد نصحت لک ولا تفسد علی وردی فانی امرء ضنین بنفسی والسلام علی من اتبع الهدی (9) اما آن چیزهایی که در مورد تادیب نفس است: این که مبادا چیزی بخوری که به آن اشتها نداری; چرا که باعث حماقت و نادانی می شود و چیزی مخور مگر آن گاه که گرسنه شوی و آن گاه که خواستی چیزی بخوری از حلال بخور و نام خدا را ببر و حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله را بیاد بیاور [که فرمود: ] آدمی هیچ ظرفی را بدتر از شکمش پر نکرده است. پس اگر ناچار شد، یک سوم [شکمش را] برای غذا، یک سوم برای آب و یک سوم برای نفس کشیدن [اختصاص دهد.]
اما آن سه مورد که درباره حلم است، پس کسی که به تو بگوید: اگر یک کلمه بگویی، ده تا می شنوی! [به او] بگو: اگر ده کلمه بگویی، یکی هم نمی شنوی! و [اگر] کسی به تو ناسزا بگوید، به او بگو: اگر در آنچه می گویی، راست گو هستی، از خدا می خواهم که مرا ببخشد و اگر در آنچه می گویی، دروغ می گویی، پس از خدا می خواهم از تو درگذرد و اگر کسی به تو وعده فحش دادن داد، به او وعده خیرخواهی و مراعات [حال او را] بده.
و اما آن سه چیزی که در مورد علم است، این که آنچه را نمی دانی از علما بپرس و مبادا که چیزی را از آن ها بپرسی تا آن ها را به لغزش افکنده و آنان را آزمایش کنی و مبادا از روی نظر [و رای] خودت دست به کاری بزنی و در همه مواردی که راه دارد، احتیاط کن و از فتوا دادن فرار کن همانند فرار کردن از شیر درنده و گردن خود را پل عبور برای مردم قرار نده.
ای ابو عبدلله، دیگر از نزد من برخیز; همانا برای تو خیرخواهی [و نصیحت] کردم و [ذکر و] ورد مرا فاسد نکن زیرا که من مردی هستم که نسبت به [گذشت عمر و ساعات زندگی] خودم [حساب دارم و ] نگرانم [از این که مقداری از آن بیهوده تلف شود] و سلام بر کسی باد که هدایت پذیرد.»
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد حمد الله جل شانه. و الصلاة و السلام علی رسوله و آله: حضرت آقا، تمام این خرابی ها که از آن جمله است وسواس و عدم طمأنینه، از غفلت است و غفلت کمتر مرتبه اش، غفلت از اوامر الهی است و مراتب دیگر دارد که به آن ها ان شاء الله نمی رسید و سبب تمام غفلات، غفلت از مرگ است و تخیل ماندن در دنیا. پس اگر می خواهید از جمیع ترس و هراس و وسواس ایمن باشید، دائما در فکر مرگ و استعداد لقاء الله تعالی باشید و این است جوهر گرانبها و مفتاح سعادت دنیا و آخرت. پس فکر و ملاحظه نمایید چه چیز شما را از او مانع و مشغول می کند، اگر عاقلی!
و به جهت تسهیل این معنی، چند چیز دیگر به سرکار بنویسد بلکه از آن ها استعانتی بجویی:
اول بعد از تصحیح تقلید یا اجتهاد مواظبت تامه به فرایض خمسه و سایر فرایض در احسن اوقات و سعی کردن که روز به روز خشوع و خضوع بیشتر گردد و تسبیح صدیقه طاهره علیها السلام بعد از هر نماز، خواندن آیت الکرسی کذلک و سجده شکر و خواندن سوره «یس» بعد از نماز صبح و «واقعه» در شب ها، و مواظبت بر نوافل لیلیه و قرائت مسبحات (10) در هر شب قبل از خواب و خواندن معوذات در شفع و وتر و استغفار هفتاد مرتبه در آن و ایضا بعد از صلاة عصر و این ذکر را بعد از صلوات صبح و مغرب یا در صباح و عشاء ده دفعه بخوانید: «لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الحمد وله الملک وهو علی کل شی ء قدیر، اعوذ بالله من همزات الشیاطین واعوذ بک ربی ان یحضرون ان الله هو السمیع العلیم؛ غیر از الله خدایی نیست، یکتاست، شریکی ندارد، ستایش برای اوست، حکومت از آن اوست و او بر هر کاری تواناست. از سر به گوشی های شیطان ها به الله پناه می برم و پناه می برم به تو ای پروردگار من از این که در برم آیند. همانا خدا شنوا و داناست.»
مدتی به این مداومت نمایید بلکه حالی رخ دهد که طالب استقامت (11) شوید، ان شاء الله تعالی (12)
پی نوشت ها:
(1) در این سوره، یازده قسم و سیزده تاکید وجود دارد.
(2) شمس/10 و 9
(3) روح الله الموسوی الخمینی، مبارزه با نفس یا جهاد اکبر، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1360، ص 31
(4) محمد حسین حسینی طهرانی، روح مجرد، تهران، انتشارات حکمت، ص 285
(5) صادق حسن زاده، اسوه عارفان، قم، انتشارات آل علی، چاپ پنجم، 1379، ص 71
(6) روح مجرد، ص 174.
(7) محمد حسین حسینی طهرانی، روح مجرد، تهران، انتشارات حکمت، ص 175
(8) قصص/83
(9) محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 1، باب 7، آداب طلب العلم و احکامه، ص 225، 226
(10) علامه طباطبایی فرمودند:
سوره های مسبحات که با یسبح و سبح شروع می شود، پنج عدد است: سوره حدید، حشر، صف، جمعه و تغابن.
در روایت است که رسول الله صلی الله علیه و آله این پنج سوره را هر شب قبل از خواب می خواندند. از سبب قرائت این سوره ها سؤال کردند؛ حضرت جواب فرمودند: «در هر یک از این سوره ها آیه ای است که به منزله هزار آیه از قرآن است.»
(محمد حسین، حسینی طهرانی، مهر تابان، قم، انتشارات باقرالعلوم علیه السلام، صص 157- 156)
علامه طباطبایی فرمودند: «مرحوم قاضی اول دستوری که می دادند، ذکر یونسی بود و دیگر مسبحات است که هر شب تلاوت شود. فرمودند: در خبر مسبحات خمس است که سوره اعلی را ندارد و ما این حدیث را به مرحوم قاضی عرضه داشتیم و ایشان با وجود این، سخت مصر بودند که مسبحات قرائت شود. زیرا خودش هم چیزهایی می دانست که از استادان سینه به سینه اخذ کرده بود.»
(حسن، حسن زاده آملی، هزار و یک نکته، قم، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم، 1356، صص 5- 6)
(11) علامه حسن زاده آملی: مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی در طبقات اعلام شیعه در مورد آیت الله قاضی نوشته است: «فرایته مستقیما فی سیرته» کلمه ای بسیار ارزشمند است، چه عمل عمده در سلوک الی الله استقامت است. نزول برکات و فیض های الهی بر اثر استقامت است. «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ان لا تخافوا ولا تحزنوا وابشروا بالجنة التی کنتم توعدون.» فصلت/30.
(12) صادق حسن زاده، اسوه عارفان، قم، انتشارات آل علی، چاپ پنجم، 1379، صص 129- 128.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، فِی کُلِّ وَقْتٍ وَ کُلِّ أَوَانٍ وَ عَلَی کُلِّ حَالٍ عَدَدَ مَا صَلَّیْتَ عَلَی مَنْ صَلَّیْتَ عَلَیْهِ، وَ أَضْعَافَ ذَلِکَ کُلِّهِ بِالْأَضْعَافِ الَّتِی لا یُحْصِیهَا غَیْرُکَ، إِنَّکَ فَعَّالٌ لِمَا تُرِیدُ.
این جملات آخرین فراز از حضرت سجاد(ع) در دعی ورود به ماه رمضان است. ترجمه تحت اللفظی آن این است که خدایا بر محمد و آل محمد در هر وقتی، در هر فرصتی و در هر حالی صلوات بفرست، به اندازه آنچه بر همه، صلوات فرستادهای، و بیش از آن به اضعاف آنچه بر دیگران صلوات فرستادهای، اضعافی که غیر از تو کسی نمیتواند آنرا شمارش کند؛ إِنَّکَ فَعَّالٌ لِمَا تُرِیدُ، به درستی تو هر کاری بخواهی، میتوانی انجام دهی و انجام میدهی. مضمون صلوات در دعا بسیار فراوان است. صحیفه سجادیه مالامال از صلوات است. در دعاهای دیگر نیز همین گونه است. اما چنین تعبیری بسیار اندک یافت میشود. در ین فراز در مقام شمارش صلواتی که از خدا طلب میکند، اضعاف صلواتی است که بر همه خلایق و چند برابر آن فرستاده شده است. اضعاف را جز خدا کسی نمیتواند شمارش کند. شبیه آن است که گفته شود عددی به توان بینهایت. با ین وصف اضعاف عددی است که نمیشود به هیچ صورت دیگری ترسیم و تصویر نمود که چقدر است.
درباره صلوات بر اهل بیت(ع) پیش از ین در شرح مناجات شعبانیه که با صلوات شروع میشود، مطالبی گفته شده است.
فرستادن صلوات به ین معنا است که از خدا درخواست میکنیم تا رحمت خاصی که «صلوات» نامیده شده و ما نمیدانیم حقیقت آن چیست، برای پیغمبر مقرر بفرماید. بزرگان دین گفتهاند صلوات از خدای متعال «رحمت»، از ملائکه «تزکیه» و از مؤمنین «دعا» است. وقتی دعا میکنیم، از خداوند میخواهیم تا آن رحمت را خدا بر پیغمبر نازل کند؛ رحمت انواع گوناگونی دارد؛ اما هر رحمتی «صلاة» نیست. «صلاة» تحیّت است، رحمتی است همراه با احترام. ادای احترام و تکریم خاصی است. رحمت شامل موجودات غیرانسانی و غیر ذیشعور نیز میشود. همه چیز مشمول رحمت خداست؛ حیوانات نیز مشمول رحمتهای دیگری هستند، رحمتهایی که درک میکنند؛ اما هیچ کدام اینها «صلاة» نیست. «صلاة» به عنوان تشبیه، یک سلام ویژه است. انسان وقتی به کسی سلام کند، به او احترام میگذارد. ادای احترام یک امر اعتباری است. در هر طایفه و قومی، مردم برای خود یک نوع ادای احترام دارند. بعضی کلاه خود را برمیدارند یا بعضی دست به سینه میگذارند، یا به شکل دیگر. در زبانهای مختلف الفاظ مختلفی نیز بکار میبرند. اصل کلمه سلام به معنی سلامتی و امنیت است؛ ین که میگوییم سلام بر شما، یعنی من امنیت میدهم به شما. آنهایی که مؤمن نیز نیستند، و ایمان به خدا ندارند، میتوانند بگویند سلام؛ منظورشان هم ین است که یعنی از ناحیه من به شما ضرری نمیرسد و شما در امان هستید. اما مؤمن وقتی که سلام میکند، در واقع معنای آن دعایی است برای سلامتی دو طرف؛ یعنی من از خدا میخواهم که شما را سلامت و در امنیت بدارد. بر همین اساس سلام را رحمت خاصی به شمار میآورند اما چون به عنوان ادای احترام گفته میشود، تحیت نیز به شمار میرود. تحیت یعنی «زنده باشید»، و از ریشهی حیات است؛ وقتی به شخصی میگویند زنده باشی؛ یعنی من زندگی تو را میخواهم، دلم میخواهد شما زنده باشید و حیات شما ادامه داشته باشد. سلام نیز یک نوع تحیت است.
سلامِ کاملتر، عمیقتر و پربارتر به نام «صلاة» نامیده شده است. در فارسی معادل آن را نداریم و میگوییم درود بر تو. در عربی صلاة تحیت کاملتری از سلام است. هم دلالت بر دوام دارد، هم دلالت بر رتبه بالاتری از تحیت. خداوند متعال میفرماید: إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ1 هم خدا و هم فرشتگان بر پیغمبر اکرم صلوات میفرستند. البته خدا در جای دیگر نیز فرموده بر مؤمنین نیز صلوات میفرستیم؛ یعنی مؤمنینی هستند که لایق احترام خداوند هستند. خدا رحمتی که توأم با احترام هست بر آنها نازل میکند. بعد میفرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً؛ شما بر پیغمبر هم صلوات بفرستید و هم سلام. در آغاز به نظر میرسد که یعنی در مقابل پیغمبر ادای احترام کنید و چون احترام مؤمنین درخواست رحمت از خداست، یعنی شما نیز برای پیغمبر درخواست رحمت بیشتری بکنید. این یک پیش فرضی دارد که هر مؤمنی در هر جا، هر وقت و در هر زمانی، تا عالمی هست و انسانی هست، دعا بکند، ظرفیت این تحیت و این رحمت برای پیغمبر وجود دارد؛ یعنی باز هم میشود بر پیغمبر رحمت فرستاد، و از خدا بری او درخواست رحمت نمود. پرسشی که مطرح میشود آن است که این درخواست رحمت چه جایگاهی و برای ما چه فایدهای دارد؟ چرا به ما دستور داده شده تا صلوات بفرستیم؟ یا پیامبر خدا، فاقد رحمت الهی است که ما بید بری یشان از خداوند رحمت را طلب کنیم؟ در ین جا دو تا سؤال دیگر نیز مطرح میشود: یکی اینکه ما میتوانیم واقعا برای پیغمبر خدمتی نموده و از خدا برای پیغمبر رحمت بخواهیم؟ یا ین درخواست ما بری پیامبر یک نوع خلاف ادب، به شمار نمیید؟ با توجه به اعتقاد ما شیعیان و بر اساس رویات گوناگونی که ما به آن معتقدیم وجود مقدس پیغمبر اکرم و ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین و فاطمه زهرا سلام الله علیها واسطهی نزول فیض برای مخلوقات هستند. به ویژه تعبیراتی که در زیارت جامعه کبیره است. البته منحصر به جامعه کبیره نیست؛ در زیارتهای دیگر نیز همچون در زیارت آل یاسین، مخصوصا آل یاسین کبیر، مضامینی شبیه ین مطلب و یا شاید فاخرتر از آن نیز یافت شود؛ فَمَا شَیْءٌ مِنَّا إِلَّا وَ أَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَ إِلَیْهِ السَّبِیل2 چیزی و خیری از ما بوجود نمیآید، مگر اینکه سبب آن شما هستید. در زیارت جامعه کبیره ین موضوع فراوان ذکر شده است . بِکُمْ یُمْسِکُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ، به واسطه شما (اهل بیت(ع)) است که خدای متعال آسمان را نگه میدارد تا روی زمین سقوط نکند بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ؛ بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ یَکْشِفُ الضُّر؛ غصهها را به واسطه شما اهل بیت(ع) برطرف میکند، دعاها را به واسطه شما مستجاب میکند. در بعضی روایات تعبیرات بیشتر و آشکارتری وجود دارد در اینکه اهل بیت(ع) تنها برای زمان خود و مابعد خود نیستند؛ بلکه پیش از حیات مادی نیز آنها وساطت داشتهاند. در ینباره در زیارت جامعه آمده است: خَلَقَکُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّی مَنَّ عَلَیْنَا بِکُمْ؛ در ادامه ین زیارت میفرمید: وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَیْکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَایَتِکُمْ طِیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَةً لَنَا وَ کَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا. پرسش دیگری که مطرح میشود ین است که اگر آنها واسطه فیض الهی هستند و دیگران به واسطه آنها خلق شده و به واسطه آنها روزی داده میشود، آنوقت چرا بید ما برای آنها دعا کنیم؟ اگر دعایی از ما برمیآید کار خیریست، که سبب و علت این کار خیر آنها هستند، آنوقت ما برای خود آنها چگونه دعا کنیم؟ یا با دعا کردن ما واسطه فیض بری آنها میشویم؟
مؤمنین همان گونه که اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین، شیعیان را تعریف کردند، اهل تسلیم هستند و میگویند: «وقتی پیغمبر اکرم و ائمه اطهار(ع) مطلبی را فرمودهاند، به یقین درست است و ما نیز تسلیم آن هستیم؛ اگر چه معنی آن مطلب را درست نمیدانیم. اما مطمئن هستیم حقیقت آن مطلب با خود آنان است.» قرآن نیز از چنین منطقی طرفداری میکند: وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا3؛ هر چه خدا و پیغمبر گفتهاند، درست است. ما حقیقت آن را نمیفهمیم. هم آن سخنی که گفتهاند، آنان واسطه فیض هستند، درست است؛ و هم سخنی که گفتهاند بری آنان صلوات بفرستید.
فهم ما درباره انسان و وجود انسان صرفنظر از آموزههی انبیاء صلوات الله علیهم اجمعین آن است که انسان پدیدهی مادی است که نطفه او منعقد شده و در رحم مادر رشد میکند. سپس به صورت جنین متولد شده و چندی در این فضا رشد میکند. بعد از آن دوران ضعف شروع میشود، پیری و فرسودگی، و سرانجام میمیرد و نابود میشود. ما وجود انسان را این گونه میدانیم؛ از نطفه شروع و تا مرگ ختم میشود. وقتی که بدن انسان در خاک متلاشی شده و اثری از آن نباشد، دیگر زندگی انسان تمام میشود. این درک ابتدایی ما از وجود یک انسان است. این معنا درباره همه انبیاء و اولیاء نیز صادق است. البته متلاشی شدن بدن شامل همه انسانها نمیشود. گاهی دیده شده، بدن بعضی از مؤمنین بعد از صدها سال سالم مانده و متلاشی نشده است. ین پرسش که سرآغاز و سرانجام خلقت و مبداء و مقصدانسان کجاست بری اولین بار به وسیله انبیاء مطرح شده است. در حقیقت نخستین استدلالها و براهین هدف خلقت را انبیاء به بشر آموزش و تعلیم دادند و سپس حکیمان و فیلسوفان الهی آن را پرورانده و گسترانیدند. اگر چه ممکن است علاوه بر انبیا انسانهای فهیمی نیز متوجه این مطلب شدند که غیر از بدن یک امر دیگری نیز در انسان وجود دارد و آن «روح» انسان است. هنوز بعد از هزاران سال بحثها و تحقیقات، و کشمکشهای فراونی درباره حقیقت روح وجود دارد. از کجا بشر ابتدا متوجه شده است که چنین چیزی وجود دارد دقیقاً مشخص نیست. اما با یقین میشود گفت انبیاء روی این مسئله تکیه کردهاند. و به ویژه وقتی آنان مسئله معاد را مطرح نمودند، معاد مبتنی بر روح بوده و بر اساس آن روح پس ازمرگ به بدن انسان دوباره باز میگردد. وقتی میگوییم انسان در آخرت پاداش داده میشود، چیزی باید وجود داشته باشد تا آن پاداش یا کیفر را درک کند.
با الهامی که از دین گرفته میشود و نیز با براهین عقلی اثبات میشود که یک امر دیگری در انسان، به نام «روح» وجود دارد که پس از مرگ باقی میماند. خود این روح از چه وقت پیدا شده و چه ارتباطی با بدن دارد، هنوز به طور قطعی معلوم نیست. در بین صاحبنظران نیز هنوز در این زمینه اختلاف وجود دارد که روح از چه زمانی پیدا میشود؟ قبل از وجود بدن روح وجود دارد، یا روح و بدن، با هم خلق میشود؟ آیا بعد از اینکه چهار ماه از منعقد شدن نطفه گذشت، خدا روح را در او خلق میکند، یا به شکل دیگری است؟ آن چه همه ادیان و همه حکمای الهی بر آن، اتفاق نظر دارند آن است که با مرگ، روح نابود نمیشود. و همه ادیان آسمانی میگویند: در روز قیامت روح به بدن باز میگردد و دوباره انسان زنده شده و حیات ابدی خواهد داشت. ما برای انسانهای عادی، و سایر انسانهایی که میشناسیم، با معرفتی که از دین و عقل سرچشمه میگیرد، دو مرحله وجودی را پذیرفتهیم. همه ما معتقدیم که عذاب شب اول قبر و سؤال نکیر و منکر و عذاب برزخ و در مقابل روح و ریحان و نعمتهایی که خدای متعال در عالم برزخ به اولیاء میدهد، وجود دارد، اما امر دیگری برای انسان بیش از این دو نمیشناسیم. آن روح نیز چیزی است که بدن را تدبیر میکند و سپس به نحوی از بدن جدا میشود، اللّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها4؛ خدا روح را میگیرد؛ تا این مرحله بری همه انسانها دو نشئه، دو وجود، دو مرتبه، یا دو مرحله وجود دارد، یکی بدن، یکی روح. اما چیز دیگری برای انسانهای عادی سراغ نداریم. در روایات غیر از آن چه درباره ابدان انبیاء و اولیاء ذکر شده چیزهای دیگری وارد شده که نامأنوستر از اینهاست. ما بدن را میشناسیم، روح را نیز میفهمیم، آنها شبیه روحی که ما داریم را دارند، بلکه کاملتر، عالیتر و شریفتر از آن. بدن آنان نیز از اول به صورت طفلی متولد شده و شیر خورده و بزرگ شدند. ین گونه نیست که روح پیغمبر از آغاز که به بدن تعلق میگیرد، داری همان مراتب و کمالاتی باشد که در هنگام نبوت آنها را داشته است. روح چون تعلق به بدن دارد، در سایه ین تعلق، تکامل و تحول پیدا میکند. در روایات چیز دیگری هم گفته شده است که با این دو نشئه حل نمیشود. این که خَلَقَکُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً یا أَوَّلُ شَیْءٍ خَلَقَ اللَّهُ... نُورُ نَبِیِّک5 این چیز دیگریست؛ یا ین که وقتی حضرت آدم(ع) خلق شد، در کنگره عرش یا در ستونهی عرش، انوار و اسماء اهل بیت(ع) را دید. هنوز نه بدنی از آنها وجود پیدا کرده و نه روحی که متعلق به بدن و مدبّر بدن است پدید آمده است. بعضی میگویند این نور همان روح است. و این از باب آن روایاتی است که میفرمید روح قبل از بدن خلق شد. اینکه میگویند: أَوَّلُ شَیْءٍ خَلَقَ اللَّهُ... نُورُ نَبِیِّک یعنی روح نَبِیِّک. ولی ین مسئله با خصوصیاتی که برای «نور» ذکر شده و در عین حال با خصوصیات روح، متفاوت است.
وقتی میگوییم پیغمبر اکرم(ص) در فلان زمان متولد شد و در فلان زمان از دنیا رفت، روح یا نور یا بدن یشان را میگوییم؟ مسلما این عوارضی که برای تولد و وفات و تحولات آن است، برای بدن است؛ خواب و بیداری و مرگ و حیات. روح ویژگیهایی دارد که، که همه ارواح انسانها آن را دارند و آن این است که بعد از بدن نیز باقی میماند و تابع بدن نیست. روح یک نوع استقلال از بدن میتواند پیدا کند، یا از اول نیز استقلال دارد. اما نور آنها یعنی چه؟ در روایاتی که اهل سنت هم نقل کردهاند، ابتدا خدای متعال از نور عظمت خود نور پیغمبر(ص) و علی(ع) را آفرید. در کتابهای اهل سنت نیز ین رویت وجود دارد. که این دو، در آغاز خلقت با هم اتحاد داشتند، سپس انشقاق پیدا کرده و تا زمان پیدایش بدن و روح متعلق به ماده این انشعابات و انشقاقات ادامه داشت6. آن چه که در بررسی ین مسیل یافت میشود آن است که امور دیگری نیز وجود دارد که از فهم ما دور است و آنهم مرتبه و نشئهای از وجود است، که مخصوص کاملین و اولیاء خدا است.
این وساطتی که ما به انبیاء و معصومین صلوات الله علیهم اجمعین نسبت میدهیم این وساطت در بدن نیست؛ برای اینکه بدنشان در یک زمان خاصی متولد شد و در یک زمان خاصی نیز از دنیا رفت. این بدنی که نطفه آن در یک زمان خاصی منعقد شده، چه گونه واسطه فیض برای پدر و برای اجداد خود یا برای خود حضرت آدم(ع) بوده است؟ پس این وساطت مسلما برای بدن نیست. یا بری روح است، اگر روح یک موجودی باشد که قبل از بدن وجود دارد و با آن نوری که در روایات ذکر شده وحدتی یا اتحادی دارد. اما اگر این را نپذیرفتیم و گفتیم روح آن مرتبهای است که تعلق به بدن دارد و تدبیر بدن میکند و باز برمیگردد به بدن و چه بسا قبل از اینکه بدن مستعد بشود، روحی نبود و هنوز خدا روحی در انسان ندمیده بود، پیدایش آن با همان نفخ روح است و نفخ روح در جنینی است که شکل گرفته و خدا در او روح را میدمد. پس جلوتر از آن چیزی به نام روح نیست که بگوییم واسطه در فیض برای سایر حقایق است. وساطت در فیض یعنی آن وساطتی که به معنای واسطه در وجود است، به اصطلاح فلسفی، فاعل مابه الوجود، مجرای فیض است که این مخصوص انوار ائمه معصومین است؛ بر همین اساس میفرماید از نور او بهشت را آفرید و از نور آن دیگری ملائکه، لوح و قلم و فرشتگان را آفرید7. در این جا منظور ین نیست که از بدن پیغمبر اکرم(ص) یا از روح متعلق به بدن یشان فرشتگان را خلق کرد. در بعضی روایات آمده است که حتی فرشتگان در یک مقامی نسبت به اهل بیت(ع) نوعی شاگردی داشتند. رُوحُ الْقُدُسِ فِی جِنَانِ الصَّاقُورَةِ ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاکُورَة8؛ فرشتهی روح الامین خیلی پیش از انسانها و خلقت حضرت آدم وجود داشته و خدا به او تعلیم کرده بود آنچه را که باید بداند. بدن ائمه معصومین(ع)، در آن زمان نبوده که به جبرئیل چیزی یاد بدهند؛ آن روحی هم که با بدن کار میکند، آن نیز وجود نداشته یا فعالیت نداشته است. پس این یک تعلیم و تعلم دیگر و یک نوع دیگر آن است که بری مقام نورانیت اهل بیت(ع) است.
اگر ما این را تصویر صحیحی دانستیم که ما انسانهای عادی دو مرتبه و دو نشئه وجودی داریم: یک نشئه روحی و یک نشئه بدنی؛ و پذیرفتیم که میشود انسانهای کاملی وجود داشته باشند که سه نشئه وجودی دارند، مشکل حل خواهد شد. اگر ین سه نشئه را تصور کردیم، این وساطتهای تکوینی مربوط به آن مقام نورانیت است. دیگر چیزی از این عالم به آنجا اضافه نمیشود. هر چه در این عالم وجود دارد، از آنجا نازل میشود. دیگر از اینجا چیزی برنمیگردد به آنجا، آنجا را اضافه کند. همه آنچه در این عالم است شعاعی است از آن نور. دیگر نمیتواند اینجا چیزی برای آن نور بیافزاید؛ خود پرتویی از آن نور است. آن نوری که واسطه در فیض برای همه موجودات است. اما ین که ما با دعا یا عبادات خود، کاری کنیم تا آن نور اضافه بشود؛ یعنی ما واسطه بشویم، در اضافه شدن نور برای پیغمبر(ص)؛ این فرض معقولی ندارد. این همان اشکال دوری است که عرض کردم، حالا اگر دور حقیقی هم نباشد، شبیه دور است.
واسطه در فیض معنای دیگری نیز دارد که مقداری اعتباریتر است؛ غیر از مرتبه تکوینی است که عرض کردم. وقتی مؤمنی در میان جمعیتی دعا کند، خدا به برکت دعای او به دیگران هم رحم میکند؛ مؤمنی، تائبی اگر در میان گروهی برای نزول باران دعا بکند، خدا بواسطه دعای او بر دیگران نیز باران نازل میکند؛ حتی اگر کسی بری خدا محزون باشد حزن آخرتی داشته باشد و غم خدایی داشته باشد، خدا به واسطه حزنِ او، بر دیگران ترحم میکند. اینها در فرهنگ ما شناخته شده است. این نیز یک نوع واسطه است؛ البته این واسطه حقیقی ما به الوجود نیست؛ این شبیه اِعداد است؛ شبیه علت اعدادی است؛ والاّ علت ایجادی نیست. این معنا که خدا به برکت و به واسطه شخصی به دیگران رحمت کند، این در مرتبه روح نیز تصور دارد. آن مرتبه تکوینی که واسطه در فیض برای همه موجودات باشد حقیقتاً، و به اصطلاح فلسفی فاعل ما به الوجود باشد، آن فقط در مرتبه نورانیت معنی دارد. اما اینکه خدا به واسطه رحمتی که بر اهل بیت(ع) نازل میکند، دیگران را هم مشمول رحمت قرار میدهد؛ به خاطر ارتباطی است که با آنها دارند. شعاعی از محبت آنها در دل اینها تابیده و به واسطه این ارتباطات روحی که با اهل بیت(ع) دارند، رحمتی بر آنها نازل میشود. نوری که بر قلب مقدس ولی عصر ارواحناه لتراب مقدمه الفداء میتابد، از آنجا انعکاس پیدا میکند و به قلب مؤمنین خالص میتابد. ین تعجب ندارد9. آن نور اصالتا به قلب مقدس امام زمان(عج) میتابد؛ اما هم چون نوری که به آینه میتابد، انعکاس پیدا میکند. آن کسانی که با آن آینه ارتباط و سنخیت و اتصالی دارند به آنان نیز میتابد. اگر سید ابن طاووس رضوان الله علیه میگوید: «من شب قدر را درک کردم و از آن عنایاتی که به ولی امر سلام الله علیه نازل میشد، بهرهای نصیب من شد» تکذیب نکنید. این محال نیست. آن کسی که آنقدر پاک شد که از خود دیگر هیچ ندارد و همه امور و آنچه بری خود بود را برای دین، خدا و اهل بیت(ع) تقدیم کرد و در همه هستی شأنی برای خود قائل نشد، این در حقیقت هم چون ینه شده و هر نوری که بر آن قلب مقدس بتابد، در او نیز انعکاس پیدا میکند.
نه تنها اهل بیت(ع) وساطت دارند، بعضی از اولیاء دیگر خدا نیز واسطه هستند و خدا به برکت آنان بلاها را از مردم دفع و رحمتهایی نازل میکند. اگر گفتند که قم در معرض زلزله بود و به برکت حضرت معصومه سلام الله علیها زلزله از قم برداشته شد، تعجب نکنید، نگویید دروغ است. آنقدر این بانوی بزرگوار در نزد خدا عزیز است، که یک دعا و عنایت یشان کافی است که همه ما را آمرزیده و دعاهای همه ما را مستجاب کند. عقل ما نمیرسد که اینها چه انواری هستند و چه مقامی پیش خدا دارند. به این معنا وساطت فیض درباره ارواح نیز صادق است؛ آن وساطت فیضی که بری همه موجودات است و همه چیز از شعاع آنها آفریده شده است آن برای مقام نورانی آنان است، که ما درست نمیفهمیم یعنی چه؛ همین است که میگوییم «نور». کما اینکه خدا نیز وقتی میخواهد خود را معرفی کند میگوید: اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ10؛ دیگر بیشتر از این عقل ما نمیرسد که نور چیست؛ چیزی پاکتر، منزهتر، شریفتر، مقدستر از نور نمیشناسیم. آن «نور» که خود خداست، بعد میفرماید: مَثَلُ نُورِهِ، «نور» یک مضافی است به یک مضافالیه، مضافالیه آن «اللّه» است که نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛ در مورد خود قرآن و پیامبر اکرم و ائمه معصومین ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ نیز تعبیر «نور» آمده است، خَلَقَکُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً؛ ما نمیتوانیم بفهمیم آن چه وجود و چه سنخی است، نباید هم چنین توقعی داشته باشیم؛ اما همین که به ما یاد دادهاند که این اندازه را بگوییم ما تشکر میکنیم و خدا را سپاس میگزاریم که این اندازه از معارف اهل بیت(ع)، سهم ما شده تا بدانیم یک نوری است که بری ذات خدای متعال است، و یک نور مخلوق خداست. آن نور مراتب نازلتری دارد، که تکثر پیدا میکند در وجود حضرات معصومین ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ و از آن نور شعاعی در دلهای مستعد و شیعیان خالص و راستین نیز میتابد.
رزقنا الله و ایاکم انشاء الله.
1. احزاب / 56.
2. بحارالأنوار، ج 99، ص 92، باب 7، «زیارة الإمام المستتر عن الأبصار».
3. آلعمران / 7.
4. زمر / 42.
5. بحارالأنوار، ج 15، ص 24، باب 1.
6. أحمد بن حنبل، فضائل الصحابة، ص 205 المخطوط؛ «کُنْتُ أَنَا وَ عَلیٌّ نُورا بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ عامٍ، فَلَمّا خَلَقَ اللّهُ تَعالی آدَمَ قَسَّمَ ذلِکَ النُّورَ جُزْئَیْنَ فَجُزْءٌ أَنَا وَ جُزْءٌ عَلیّ»
7. ر.ک: بحارالأنوار، ج 36، ص 73، باب 37، «أنه? المؤذن بین الجنة و النار».
8. بحارالأنوار، ج 26، ص 264، باب 5، «جوامع مناقبهم و فضائلهم ع».
9. ر.ک: الکافی، ج 1، ص 194، باب «أن الأئمة ع نور الله عز و جل»؛ «لَنُورُ الْإِمَامِ فِی قُلُوبِ الْمُؤمِنِینَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِیئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ یُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤمِنِین».
10. نور / 35.