أعوذ بالله من الشیطان
الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم،
والحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و
لعنۀ الله علی اعدائهم اجمعین.
رُویَ عن الصادق(علیهالسلام)
قال: «لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا حَیَاءَ لَهُ».
[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به موضوع «حیا» بود. عرض کردم یکی از بزرگترین مشکلات جامعه ما ترویج بیحیایی
در سه رابطه دیداری و گفتاری و رفتاری است. در جلسه گذشته به این مسأله که
حیاء یک امر غریزی و مربوط به انسان است و نقش بازدارندگی از یک سنخ اعمال
قبیحه و زشت و محرمات الهیّه دارد، اشاره کردم. در آخر جلسه هم رابطه بین
حیاء و عقل، حیاء و تقوا و حیاء و ورع را مطرح کردم.
رابطه «حیا» و «ایمان»
«حیاء» لباس ایمان
لباس که فقط برای زیبایی نیست. آدم لخت را حساب کن، نه لباس
روی لباس که برای زینت است، چون میفرماید
«عریان». آدم لخت برای حفاظت از آفات لباس میپوشد.
مثلاً لباس، او را از سرما محافظت میکند. نقش
لباس نقش حفاظتی است، یعنی کار لباس در ارتباط با بدن کار حفاظتی است؛ چون
تعبیر در هر دو روایت عریان است. خوب دقّت کنید اینها بحثهای
طلبگی است که میکنم. ایمان لخت است، اگر بخواهی
آن را حفظ کنی باید با حیاء حفظ کنی. بحث کیفیّت است.
توجّه کنید من دارم گام به گام پیش میروم.
اوّل که ایمان و حیاء ملازم هم هستند، اگر یکی برود، دیگری هم رفته است،
این مطلب اوّل بود. مطلب دوم این است که حیاء چه نقشی دارد؟ چگونه است که
اگر آن برود ایمان هم میرود؟ میگوید
مثل این میماند که ایمان لخت است و حیاء هم لباسش
است، لباس آن را حفظ میکند، لباس نباشد سرما میخورد بعد هم میافتد میمیرد، تمام شد رفت.
ایمان، همان عمل است
حالا من وارد کیفیّت حفاظت میشوم.
جلسه گذشته رابطه بین ایمان و تقوا را مطرح کردم. آنجا این مطلب را گفتم که
اصلاً زیربنای تمام اعمال انسان، اعمال نیکی که انجام میدهد
و همچنین اعمال شری را که ترک میکند و کفّ نفس
میکند، جلوی خودش را میگیرد
که کار بد و زشت نکند، زیربنای تمام اینها حیاء بود. حیاء موجب میشود که کار زشت نکند و کار خیر کند، روایاتش را هم
خواندم، دیگر تکرار نمیکنم. باید سراغ رابطه عمل و
ایمان برویم. نقش حیاء این بود که موجب عمل میشد و
زیربنای اعمال بود.
ما در باب ایمان و عمل روایاتی داریم که اگر عمل نباشد، از
ایمان خبری نیست. حالا ایمان را هرچه می
خواهی
بگیر، در بُعد عقلانی
اش می
گویی
اعتقادات، در بُعد قلبی
اش می
گویی
دل
بستگی به خدا، هر چیزی می
خواهی
بگویی در این جهت برای من فرق نمی
کند، ایمان هرچه
می
خواهد باشد، چه اعتقادات باشد و چه دل
بستگی به خدا باشد، حفظ این ایمان به اعمال خارجی ما
بستگی دارد؛ حتی در روایات داریم که وقتی از حضرات(علیهم
السلام)
در مورد ایمان سؤال می
کنند، می
گویند:
«الایمان هو العمل»
[7]گویند: ایمان، عمل است. یعنی میخواهند
نقش عمل روی ایمان را بگویند که بین عمل و ایمان یک رابطه تنگاتنگ است.
اصلاً می
حیاء به یک معنا مولِد عمل است. می
خواستم
چگونگی نقش حیاء بر روی ایمان را بگویم، این نقش به واسطه عمل است. حیاء
موجب می
شود که از انسان اعمال خیر صادر شود و جلوی
اعمال شرّ را بگیرد و آن دل
بستگی به خدا حفظ
شود، آن اعتقادات حفظ شود که اگر این اعتقاد و دل
بستگی نباشد، آن اعمال «هَباءً مَنْثُوراً»
[8]شود و از بین میرود که این
تعبیر در روایات ما بود. می
بیحیایی مسلّط
کردن نفس امّاره است
حالا سراغ درون انسان برویم. این خودش مطلبی در رابطه با
حیاء است که غفلتاً از انسان عمل زشتی سر میزند،
در غیر معصومین اینطوری است، متوسطین از مؤمنین هم
اینطوری هستند. من در رابطه حیاء و عقل مطرح کردم
که بعد از عمل، سر عقل که آمد خودش ناراحت میشود،
مُنفَعل میشود، شرمنده میشود،
اینجا معلوم میشود که این پوشش هنوز به طور کلّی
از بین نرفته است، ضربه خورده است امّا از بین نرفته است.
البته به تعبیر من، این گاهی است، اگراین تداوم پیدا کند
یعنی شخص مرتب شروع به انجام کار زشت کند، این پرده دریده میشود و به طور کلّی از بین میرود و انسان مسخ میشود. بحث ما در آن مرحله غفلتی است، به تعبیر قرآنی نفس
لوّامه از بین نرفته است. اگر کار زشت کرد، بعد پشیمان شد و خودش را نکوهش
کرد، نفس لوّامه هنوز در نهادش هست، سرزنشش میکند،
ولی وقتی که تکرار شد به طوری که به طور کلّی این پرده حیاء از بین رفت،
اینجا است که «نفس امّاره به سوء» فرمانده کل قوا در درون میشود، سلطه کامل پیدا میکند.
دیگر این شخص از نظر واقعی انسان نیست، چون عقل عملی سرکوب
شد و از بین رفت، بُعد الهی از بین رفت. روایات هم در مورد گاهیها و
تصادفیها نیست، برای کسانی است که به کارهای زشت
تداوم بخشند به طوری که جزو ملکات سیئه آنها شود، اینجا است که در درون،
نفس امّاره بالسوء همه کاره است.
بیحیاء باش و
هرچه خواهی کن!
چند روایت بخوانم. این روایتی که می
خوانم
هم عامّه و هم خاصّه آن را از پیغمبر اکرم نقل می
کنند
و فقط در یک کلمه با هم تفاوت دارند که از نظر معنا هیچ تفاوتی ندارند. در
روایتی است از امام هشتم(علیه
السلام) که فرمودند:
«عن آبائه(علیهم
السلام) أنَّ رسول
الله(صلّی
الله
علیه
وآله
وسلم) قال: لَمْ یَبْقَ مِنْ أَمْثَالِ الْأَنْبِیَاءِ
إِلَّا قَوْلُ النَّاسِ إِذَا لَمْ تَسْتَحْیِ فَاصْنَعْ مَا شِئْت»،
[9]های همگانی که انبیا میزدند،
این است که وقتی حیاء از بین رفت هر کاری میخواهی
بکن. حضرت فرمود: از مثال
«حیاء» افسار نفس است
مرحوم صدرالمتألهین(رضواناللهتعالیعلیه) در اینجا آن معنای
مشهور راجع به روایت را مطرح میکند که: «اذا لم
تستح من العیب لم تخشی النار مما تفعله فافعل ما یحدثک به نفسک من اغراضها»
این همان نفس امّاره بالسوء است که وقتی حیاء رفت دیگر عیب سرش نمیشود، دیگر خدا هم سرش نمیشود،
نمیفهمد که جهنم هم چه هست. «فافعل ما یحدثک به
نفسک» هرچه که از درون، نفس امّاره بالسوء تو میگوید
«من اغراضها» خواستههایش را گوش میدهی.
ایشان میفرماید که لفظ امر، معنایش
توبیخ و تهدید است، یعنی دیگر آزاد نشدی. بعد ایشان تشبیهی دارد و میفرماید حیاء مثل افسار بر دهان حیوان میماند
که جلوگیری میکند تا حیوان شرارت نکند؛ چون ایشان
در ذیل بحث جنود عقل و جهل این مطالب را میفرماید،
میفرماید خُلع که ما هم گفتیم مقابل حیاء است،
حیاء نقش لجام بر نفس را دارد، افساری به دهان این حیوان نفس، شهوت، غضب و
وهم است. وقتی بنا شد که شخص افسار گسیخته شود، این حیوان و شیطان آزاد میشوند. «فاعمل ما شئت» معنایش این است.
هرچه حیوان درونیات، شیطان درونیات میگوید انجام میدهی، همه رقم جنایت میکنی. اگر
حیاء برود، ایمان هم میرود، انسانیّت هم میرود. ظاهر را نگاه نکنید، این
واقعیّاتی است که داریم میگوییم و بعد عرض میکنم که کار به کجا میکشد. وقتی که حیاء رفت، ایمان و انسانیت میرود؛
چون حیاء پوششی برای ایمان است، همانطور که پوشش
برای جنبههای انسانی است.
از بی حیایی تا کفر جحودی
این را به شما عرض کنم که نعوذ بالله نه تنها ایمان می
رود، بلکه انسان به خطرناک
ترین
چیز، یعنی وادی کفر و انکار کشیده می
شود. واقعیّت
ها را می
بیند، حتی واقعیّت
ها در باب مفاسد دامنش را هم می
گیرد؛
در عین حال باز انکار می
کند، به این می
گویند: کفر جحودی. آیه شریفه در باب کفر جحود قوم فرعون
این
طور دارد که: «فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا
مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبین وَ جَحَدُوا بِها» دیدند معجزه است،
امّا گفتند سِحر است؛ این کفر جحودی است. «وَ اسْتَیْقَنَتْها
أَنْفُسُهُمْ» با این که یقین داشتند. ما بالاتر از یقین نداریم، تا الآن
می
گفتیم ایمان، ببین یقین را هم جلو می
آورد. یعنی یقین داشتند که این معجزه است. «ظُلْماً وَ
عُلُوًّا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدین».
[12]رود، از آن طرف کفری که میآورد
کفر معمولی نیست. نه تنها ایمان می
باروت یا شادونه!؟
استاد ما امام(رضواناللهتعالیعلیه) در باب کفر جحود
قضیهای را نقل میکردند،
من دارم از ایشان نقل میکنم، میفرمود
که سابقاً، مثلاً صد سال پیش حمل باروت از روستاها به شهر ممنوع بود، آن
موقعها که ماشین نبود، با این چهارپاها حمل میکردند، در بین راه هم پاسگاههای
ژاندارمری بود که به آنها امنیه میگفتند. اینها
میآمدند جلوی افرادی را که چیزی حمل میکردند، میگرفتند. ایشان میفرمود: جلوی شخصی را گرفتند، سؤال کردند بارَت چیست؟
گفت: شادونه. شادونه شبیه به دانههای باروت است.
بعد آن وسیلهای که داشت داخل بارَش کرد و معلوم شد
باروت است. گفت: این چیست؟ باز گفت: شادونه است.
آن موقعها مرسوم بود که ریش داشتند
ریشهای بلندی هم داشتند، شما این اتابکها را دیدید؟ البته من این ریشها
را به ریش بی ریشه تعبیر میکنم، ما ریش بی ریشه
زیاد داریم. گفت دستت را جلو بیاور، دستش را جلو آورد، از آن باروتها کف دستش ریخت، گرفت زیر ریشش گفت چیست؟ گفت شادونه.
دست در جیبش کرد، کبریت را در آورد به اینها زد، باروتها
آتش گرفت، تمام ریشهایش شروع به سوختن کرد گفت:
نگفتم شادونه است.
ایشان این را برای ما نقل کرد. به این میگویند
کفر جحودی. واقعیت دامنگیرش شده، باز هم انکار میکند. حبّ به دنیا این کار را میکند.
برخی از مسئولان اشتباهشان را قبول نمیکنند!
این تعبیراتی را که من عرض می
کردم و
اوّل بحثم هم می
گفتم که یکی از بزرگ
ترین مشکلات جامعه ما ترویج بی
حیایی
است، یکی از جهاتش همین بود. بعضی از آن کسانی که وظیفه اسلامی جامعه را
دارند، مبتلا به کفر جحود هستند، وقتی به آنها تذکر می
دهی
نمی
خواهند قبول کنند، می
گویند:
نگفتم شادونه است، با این که مفاسدش را می
بینند.
گاهی هم دامن
گیر خودشان شده است، امّا حبّ ریاست،
حبّ شهرت، حبّ به مال نمی
گذارد قبول کنند. «حُبُّ
الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ»
[13]کند. با این که یقین دارد، قبول نمی
بیحیاء مسخ میشود!
من اینهایی را که عرض میکردم بی
جهت نمیگفتم. ازآن طرف هم بیایید ببینید چه رواج
پیدا میکند؟ دروغ، دروغ، چون حیاء نیست. دروغ،
فریبکاری، خُدعه، تملّق و... که مبدأ همه بیحیایی است. اگر کسی حیاء نداشته باشد، ایمان ندارد و حتی
به کفر جحود کشیده میشود. من تعبیر میکنم که یک نوع مسخ میشود؛ لذا
از خطرات بسیار مهم در ارتباط با جامعه ما همین است. این چیزها را کوچک
نگیرید، مگر میشود به سادگی اینها را اصلاح کرد؟
وقتی حیاء رفت خیال کردی به زودی سر جایش میآید؟
به تدریج میرود.
خراب کردن آسان است، ساختن مشکل است. یک ساختمان را شما در
عرض چند روز میریزی روی هم امّا اگر بخواهی بسازی
گاهی چند سال طول میکشد. من حرفهایی
که میزدم حساب شده بود که میگفتم
از مشکلات بزرگ جامعه ما همین است. باید در صدد این بود که انسان حیاء را
تحکیم کند، آن وقت هم انسان ساخته میشود و هم مؤمن
ساخته میشود.
ذکر توسل
التماس دعا. سراغ توسلم بروم. امشب، شب آخر جلسه ما است. من
خیلی امید داشتم آمدم، امشب به زهرا(سلاماللهعلیها) عرض کردم: امشب ما را دست خالی رد نکن. میدانم اینهایی هم که آمدند اینجا همه حاجت دارند. خدا
شاهد است گفتم خودم و همه جمعی را که آمدند، دست خالی بر نگردان.
مجلسی می
نویسد: علی(علیه
السلام) جنازه زهرا را روی زمین گذاشت، «فَصَلَّى
عَلَیْهَا ثُمَّ صَلَّى رَکْعَتَیْنِ» بر پیکر زهرا(سلام
الله
علیها) نماز خواند، امّا نمازش که تمام شد باز دو رکعت
نماز خواند. «استعینوا بالصبر و الصلوه» دید نمی
تواند
زهرا را دفن کند، از خدا کمک گرفت، از نماز کمک گرفت. «وَ رَفَعَ یَدَیْهِ
إِلَى السَّمَاءِ» دو تا دست
هایش را رو به آسمان
ها بلند کرد. «فَنَادَى هَذِهِ بِنْتُ نَبِیِّکَ
فَاطِمَةُ» با صدای بلند گفت: این فاطمه است
ها
. «أَخْرَجْتَهَا مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور»
[14]
اینجا بود که توان پیدا کرد.
بدن زهرا(سلام
الله
علیها) را وارد قبر کرد، یک وقت دیدند می
گوید:
«السلام علیک یا رسول
الله» اینجا دارد به پیغمبر سلام می
دهد «و بنتک نازله فی جوارک» از طرف خودم
سلام می
کنم، از طرف فاطمه به تو سلام می
کنم. این
طور نقل می
کنند که یک وقت علی دید دو تا دست آمده پیکر زهرا را بگیرد. رو
کرد گفت «فلقد استرجع ودیعه و اخذت الرهینه» یا رسول
الله امانتی که به من دادی به
تو برگرداندم. می
گویند جا داشت پیغمبر بگوید آیا
امانتی من دستش، آیا امانتی من صورتش، آیا امانتی من پهلو شکسته بود؟
[5].
مستدرکالوسائل، ج8، ص465
[8].
سوره الفرقان، آیه 23
[9].
بحارالأنوار، ج68، ص333
[11]. بحارالأنوار، ج68، ص335
[12]. سوره النمل، آیات 13 و 14
[14]. بحارالأنوار، ج43، ص