باران رحمت

مجله فرهنگی مذهبی

باران رحمت

مجله فرهنگی مذهبی

بحرالعلوم ومسلمان کردن دانایان یهود


بحرالعلوم ومسلمان کردن دانایان یهود

علامه بحرالعلوم هفت ماه قبل از وفات، بهمراه جمعی از شاگردان خود به زیارت جدش حسین بن علی علیها السلام مشرف می شود. در این مسافرت، در محلی به نام "ذی الکفل" که حدود سه هزار یهودی زندگی می کردند مجلس مناظره ای با دانایان آنها برگزار می کند. این مناظره منجر به اسلام آوردن جمع زیادی از آنان می شود.
 
توضیح:عالم فاضل، سیدمحمود طباطبائی در کتاب "المواهب السنیه" در مورد این مناظره می نویسد: او با جمع زیادی از یهودیان در "ذی الکفل" به گفتگو نشست و با نقل مطالب تورات، وقوع تحریف در آنها را نشان داد و از بذل هیچ عطوفت و نصیحتی نسبت به آنان دریغ نکرد تا جائی که آنان به ناتوانی خویش اعتراف کردند و از او مهلت خواستند. من از بعضی از بزرگان شنیدم که یکی از آن دو عالم یهودی که سخت ادعای معرفت داشت به زیارت سید آمد.
سیدمحمدباقر خوانساری در "روضات الجنات" با اشاره به این واقعه می نویسد: بحث و گفتگوی سیدبحرالعلوم با جماعتی از علمای یهود، به واسطه دم مسیحائی او منجر به هدایت آن گروه و اعترافشان به حقیقت و اقرارشان به نبوت پیامبر ما شد و این قضیه چنان آشکار است که برای اثبات، به دلیل و شهودی نیاز ندارد.
لامه بحرالعلوم هفت ماه قبل از وفات، بهمراه جمعی از شاگردان خود به زیارت جدش حسین بن علی علیها السلام مشرف می شود. در این مسافرت، در محلی به نام "ذی الکفل" که حدود سه هزار یهودی زندگی می کردند مجلس مناظره ای با دانایان آنها برگزار می کند. این مناظره منجر به اسلام آوردن جمع زیادی از آنان می شود. بنا به نقل علامه محقق، شیخ آقابزرگ تهرانی در کتاب عظیم "الذریعه" (ج 22، ص 303) ، نسخه ای از متن این مناظره در کتابخانه مولی محمدعلی خوانساری در نجف وجود دارد که شاگرد علامه، شیخ محمدسعید الدینوری آن را گرد آورده است. نسخه خطی مناظره نیز به تصحیح مرحوم شیخ محمد جواد بلاغی وجود دارد. همچنین شاگرد دیگر علامه، سیدمحمدجواد عاملی صاحب "مفتاح الکرامه" نیز، آن گونه که از انتهای کتاب "متاجر" او معلوم می شود، این مناظره را به رشته تحریر درآورده است که متن آن در مقدمه "رجال السید بحرالعلوم" ص 65 – 50 آمده است. این ترجمه براساس آن متن صورت گرفته است.
بسم الله الرحمن الرحیم
ستایش از آن "الله" پروردگار عالمیان است که محمد (ص) سرور پیامبران را با روشن ترین دلایل و استوارترین براهین، به عنوان پایان بخش سلسله پیامبران برانگیخت، و بوسیله پسر عمویش علی امیرمومنان علیه السلام او را یاری کرد و امامت را، تا روز قیامت، در نسل پاک او قرار داد و درود خدا بر محمد و خاندان پاک او باد.
جریانی که در این رساله نقل می شود به هنگام مسافرت علامه بحرالعلوم از شهر نجف اشرف به قصد زیارت جدش حسین علیه السلام ـ که بر زائرانش هزاران هزار سلام و تحیت باد ـ در ماه ذی الحجه الحرام سال ۱۲۱۱ هجری قمری اتفاق افتاده است. او، داناترین دانشمندان بیدار عامل، اندیشمندترین صاحبان فضل زبردست، عصاره راه یافتگان و تائیدشدگان، سرآمد دانشمندان از ارباب معقول و منقول، برترین فضلا از اهل فروع و اصول، پشتیبان اسلام، پناهگاه مسلمین، تائیدکننده ایمان، مددکار مومنین، خورشید ملت و دین، آشکارکننده بدعتهای بداندیشان گمراه، عالم ربانی و وجود صمدانی، یکتای دوران و یگانه زمان، نادره روزگار در علم و عمل و حل مشکلات و کشف معضلات، کسی که مرور ایام فضائلش را بر نتواند شمرد و گذر زمان امتیازاتش را به حساب نتواند آورد، سید سند و تکیه گاه قابل اعتماد، سید مهدی بن سید مرتضی بن سید محمدالحسنی الحسینی الطباطبائی، او که از سپیده دم صبحگاهان اشعه ای و از خورشید درخشان، پرتویی بر نسب اصیلش فرو آمده است؛ خدای تعالی به واسطه گوهر وجودش، هستی را فرخندگی بخشد و با تداوم سعادتمندیش، پرچم سعادت را برافراشته نگاه دارد و تا زمان ظهور حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف ـ که هم اسم اوست ـ او را حفظ کند.
ر آن مسافرت، جمیع بسیاری از شاگردانش او را همراهی می کردند. روزی گذرشان به محلی به نام "ذی الکفل" افتاد که در آن گروهی نزدیک به سه هزار یهود می زیستند. خبر ورود ایشان بدانجا رسید، در حالی که قبل از آن، آوازه فضیلت و شرافت و اصالت او آنجا را در نوردیده بود. در آن میان، جمعی مدعی معرفت و عرفان و به ظاهر مجهز به دلیل و برهان، به خدمت ایشان رسیدند تا با او مناظره ای داشته باشند. هنگامی که به "رباط" ـ که به امر ایشان جهت ساختن بنائی برای زوار و رهگذران اختصاص یافت ـ رسیدند، همگی به طرزی مودب گرداگرد او را فرا گرفتند. حال آنان به گونه ای بود که گوئی چونان خفاشهای در معرض پرتو فروزان خورشید، هیچگونه آرام و قراری ندارند. ابشان به آنان خوشامد گفت ـ آنگونه که از عادات و اخلاق پسندیده و استوار او بود ـ و با نرمی و ملاطفت با آنها صحبت نمود، شاید کسی از ایشان متذکر شود یا به فکر فرو رود و به خود آید. در بین این جمع دو نفر به نامهای "داود" و "عزرا" سخت ادعای معرفت و آگاهی داشتند.
ابتدا داود کلام را آغاز نمود و گفت: از بین تمامی فرقه ها، ما و مسلمانان یکتاپرست و از شرک مبرا هستیم و سایر فرقه ها و ملت ها، مثل زرتشتیان و نصاری، نسبت به پروردگارشان مشرک هستند و بت می پرستند، تنها ما و شما بر توحید باقی مانده ایم.
سید به او گفت: چگونه چنین چیزی ممکن است، در حالی که یهود به گوساله گروید و آنرا پرستید و سخت بدان خو گرفت و آنرا ترک نکرد تا موسی علیه السلام از میقات پروردگارش به سوی ایشان باز گشت. این جریان مشهورتر از آن است که یادآوری شود و معروف تر از آن است که انکار گردد.
پس از آن، یهود در زمان "یربعام بن نباط" ـ که یکی از خدمتکاران سلیمان بن داود علیه السلام بود ـ بت ها را پرستیدند. جریان از این قرار است که سلیمان چشمداشت او به پادشاهی را می دید و ریاست و سلطنت او را پیش بینی می کرد. "اخیا الشیلونی" یربعام را نسبت به این مطلب با خبر ساخت و پیراهن تازه ای را که بر تن او بود دوازده پاره کرد و ده پاره آن را به او داد و گفت: به تعداد این پاره ها از بنی اسرائیل ده نوه داری که ترا به پادشاهی می رسانند، در حالی که بعد از سلیمان و پسرش "رحبعام" و فرزندان او، دو نوه بیشتر باقی نمی ماند: "یهوذا و بنیامین". پس سلیمان کمر به قتل یربعام بست و او به "شیشاق" پادشاه مصر پناهنده شد و تا مرگ سلیمان آنجا ماند و بعد از آن به شام بازگشت و نظر او و همه بنی اسرائیل بر گزینش رحبعام به پادشاهی قرار گرفت و او را برای خویش برگزیدند. پس نزد او آمدند و از او خواستند از سختیها و دشواریهائی که در زمان سلیمان علیه السلام بر آنها وارد شده بود بکاهد. رحبعام به آنها گفت: دست من قدرتمندتر از پدرم است. اگر او اموری سخت و وظایفی دشوار بر شما تحمیل کرد، من سخت تر و دشوارتر از آنها را وضع خواهم کرد. از دور او پراکنده شدند ویربعام را برگزیدند و به پادشاهی منصوب کردند و ده ها نوه از بنی اسرائیل دور او را گرفتند و رحبعام تنها با دو نوه در بیت المقدس تنها ماند و هر سال که بنی اسرائیل قصد بین المقدس می کردند، یربعام از این می ترسید که رحبعام و پیروانش مردم را علیه او بشورانند و به خود متمایل کنند. از این رو دو گوساله از طلا برای آنها ساخت و آنها را در "دان" و "بیت ایل" قرار داد و گفت" ای اسرائیل اینها خدایان تو هستند که ترا از سرزمین مصر برتر آوردند". و مردم را به عبادت آنها دستور داد و آنها نیز اطا عت کردند و بدین صورت بعد از عبادت گوساله، به شرکی دیگر مشرک شدند.
بنابراین ای برادر یهود! چگونه می گویی که یهود به خدا شرک نورزیدند و معبودی جز خدای تعالی اختیار نکردند و یکتا پرست بودند و از غیر خدا دوری می جستند.
در این هنگام، آنان به جریان پرستش بت ها ـ آنگونه که ایشان بیان نمود ـ اعتراف کردند و از آگاهی وسیع او نسبت به مطالبی که کسی بر آن مطلع نبود تعجب نمودند.
سپس سید به آنان گفت: در این ماجرا، چگونه برای سلیمان جایز است که قبل از جنایت "یربعام" کمر به قتل او ببندد، در حالی که این امر در شریعت موسی علیه السلام ـ و در هیچ شریعت دیگری از پیامبران علیهم السلام ـ جایز نبوده است. از سوی دیگر، سلیمان در طریق موسی علیه السلام گام بر می داشت و بر شریعت او بود، و اگر برای او چیزی روا بود که برای موسی علیه السلام روا نبود، نسخ جایز می شد در حالی که شما نسخ را قبول ندارید.
آنان ساکت شدند.
داود ـ که بزرگ آن جمع به شمار می رفت ـ گفت: ای آقای ما! سخنان شما روی چشم و سر ماست.
سید به آنان گفت: ای گروه یهود! به من بگوئید، آیا بین شما اختلافی وجود دارد، یا در کتابهایتان تناقضی مشاهده می شود؟
گفتند: خیر
سید به آنان گفت: پس چگونه است که به صورت سه فرقه جدا شده اید و از هر کدام هفتاد و یک فرقه منشعب شده است؟ "سامره" این فرقه بزرگ از یهود، در موارد بسیاری با یهود مخالفت می ورزیدند و توراتی نیز که در دست دارند، با آنچه که در اختیار سایر یهودیان است مغایرت دارد.
گفتند: نمی فهمیم چرا این اختلاف بوجود آمده است، البته اعتراف داریم که در کتاب و بسیاری امور دیگر بین ما و "سامره" اختلاف وجود دارد.
سید به آنان گفت: پس چگونه اختلاف را انکار می کنید و ادعای وحدت و اتفاق در امر واحدی دارید؟ سید اضافه کرد: آیا در توراتی که خدای تعالی بر موسی علیه السلام نازل فرمود، چیزی کم و زیاد شده است؟
گفتند: تورات تا کنون به همان وضع اول باقی است و هیچگونه کاستی یا زیادتی در آن صورت نگرفته است.
سید گفت: چگونه این امر ممکن است، در حالیکه در توراتی که در دسترس شماست مسائلی زشت و شرم آور دیده می شود. از آن جمله است آنچه که در قصه گوساله، در مورد کشاندن بنی اسرائیل به شرک و بت پرستی، به هارون پیامبر علیه السلام نسبت داده شده است. ترجمه عبارات تورات در فصل بیستم از سفر دوم، یعنی فصل "نازل شدن نوشتارها و گوساله پرستی" چنین است: "هنگامی که قوم موسی با تاخیر بازگشت موسی علیه السلام از کوه مواجه شدند، به هارون رو کرده، گفتند: بلند شو! و برای ما خدایانی کارآمد بساز! چرا که از آن مرد ـ موسی ـ که ما را از شهر مصر فراتر برد چیزی نمی دانیم. هارون به آنان گفت: گوشواره های طلا را از گوشهای زنان و فرزندان و دخترانتان باز کنید و برای من بیاورید. قوم این کار را انجام دادند. هارون طلاها را از آنان گرفت و در قالبی به شکل گوساله درآورد. قوم، گوساله را معبود خود گرفتند و شروع به پرستش آن نمودند. بعد از آن که موسی علیه السلام از متقیات پروردگارش برگشت و آنچه که هارون علیه السلام و قومش ساخته بود، دید، به سختی مخالفت ورزید و هارون را نکوهش نمود. هارون عذرخواهی کرد و گفت: بر این کار مرا ملامت مکن، من تنها از ترس وقوع اختلاف و پراکندگی بنی اسرائیل این کار را انجام دادم.
این مطالب خود دلیل قاطعی است بر آن که توراتی که در دست شماست، تحریف شده و نسبت به توراتی که بر موسی علیه السلام نازل گشته است، اضافاتی دارد، چرا که شبیه این عمل را حتی یک نادان بی خبر مرتکب نمی شود، در عین حال چگونه ممکن است از مثل هارون پیامبر علیه السلام سرزند. این چه عذر و بهانه ای است که هارون نزد موسی علیه السلام می آورد، در حالی که پراکندگی بنی اسرائیل ـ به زعم او ـ آسان تر از آن است که صورتی بتراشد و آنرا معبودی برای پرستش قرار دهد. چگونه است که نسبت به پراکندگی بنی اسرائیل بیمناک است، اما از کفر و شرک آنان نمی هراسد، در صورتی که موسی به او گفته بود "میان قوم من جانشین من باشد و به اصلاح (کارشان) بپرداز و طریقه تباهکاران را پیروی مکن".
داود و همراهانش گفتند: این امر چه مشکلی دارد، بخصوص که جبرئیل (ع) نیز در این مسئله کمک نمود!! و داستان آن، مثل داستان هارون (ع) در تورات آمده است.
سید به آنان گفت: جبرئیل هیچگاه در این مورد یاری نکرده است و از این قضیه نیز سخنی در تورات نرفته است. این تنها سامری بود که نشانه زنده ای از مرکوب جبرئیل یافت و مردم را فریفت. در این مورد نه بر جبرئیل پیرایه ای است و نه بر خدای پاک و سبحان، از آن رو که وسیله ای را که به سبب آن این فتنه پدید آمد خلق کرد، همانگونه که اسباب زنا و قتل و سایر گناهان را آفریده است. این فتنه، تنها با کمک وسایل خلق شده اتفاق افتاد و این از مقوله یاری و همدستی به کفر و گناه نیست. شان خداوند از این پیرایه ها برتر و بلند مرتبه تر است.
در فصل چهارم از سفر پنجم در "بیان ماجرای گوساله و سرزنش بی اسرائیل نسبت به پرستش آن" آمده است: "خداوند بر هارون بقدری خشمگین شد که نزدیک بود قالب تهی کند، و در این جا نیز او را مورد بخشش قرار داد".
این جمله در زشتی و زنندگی این عمل صراحت دارد. با توجه به این که خداوند هارون را بسیار دوست می داشت، شما چگونه می گوئید در این کار مانعی برای او نیست؟
در جای دیگر نیز نظیر چنین داستان زشت و ناپسندی در مورد لوط با دخترانش آمده است. در فصل بیست و سوم از سفر اول تورات چنین می نویسد: "هنگامی که لوط بعد از هلاکت قومش، به همراه دخترانش از "صوغر" بالا رفت و در کوه اقامت گزید، دختر بزرگ به دختر کوچک گفت: پدر ما پیرمردی است از کار افتاده، برای ما نیز دیگر مردی به خواستگاری نخواهد آمد، برخیز تا او را شراب بنوشانیم و با او همبستر شویم! و بدین طریق از او نسلی فراهم آوریم! شبانه او را شراب نوشانیدند و دختر بزرگ با پدر همبستر شد و او از این عمل مطلع نشد! روز بعد، دختر بزرگ به دختر کوچک گفت: دیشب با پدرم همبستر شدم! برخیز تا شب هنگام او را شراب بنوشانیم و تو با او همبستر شو. شب بار دیگر .... و این بار نیز او مطلع نشد!! دو دختر لوط از پدر حامله شدند، دختر بزرگ فرزندی آورد و او را "مواب" نامید و او پدر "بنی مواب" تا به امروز است و دختر کوچک نیز فرزندش را "عمون" نامید و او پدر "بنی عمون" تا به امروز است."
این نص صریح توراتی است که در اختیار شماست و من کلمه به کلمه آنرا ترجمه کردم. این مطالب، دروغی آشکار و تهمتی زشت است. وقوع چنین اعمال ننگ آوری از جانب پیامبران و فرستادگان خدا ـ و آلوده شدن فرزندانشان به زشتی آن در طول زمان و امتداد نسل ـ از نظر عقلی محال است. "مواب" و "عمون" دو امت بزرگ بودند که بین دو محل "بلقا" و "جبال الشراه" می زیستند. جده سلیمان و داود از "بنی مواب" بوده است، بنابراین همه این نسل ـ نزد یهود ـ به علت آن که از طریق ازدواج صحیح بوجود نیامده اند، فرومایه تلقی می شوند، چرا که حرام بودن دختر بر پدر، مورد اتفاق تمامی ادیان و شرایع آسمانی است. در ادیان سابق حتی مسئله حرام بودن ازدواج با خواهر نیز وجود داشته است و لذا ابراهیم علیه السلام هنگامی که اهل مصر راجع به "ساره" از او سوال کردند برای این که او را همسرش نپندارند و کمر به قتلش نبندند گفت: او خواهر من است و تردیدی نیست که تحریم ازدواج به دختر شایسته تر از خواهر است. علاوه بر آن بر حسب عادت، فرزند دار شدن انسان پیری مثل لوط ـ که گفته می شود بعد از قضیه پشیمان شدن نزدیک صد سال داشته ـ در دو شب متوالی آنهم در حال مستی بیش از حد ـ آنگونه که ادعا شده است ـ بعید می نماید.
از سوی دیگر، چگونه آن دو دختر گمان بردند که دنیا از مردان خالی شده با این که می دانستند که تنها قوم لوط هلاک شده و آگاه بودند که ابراهیم علیه السلام و قوم او در قریه "جیرون" ـ با این که تنها یک فرسخ فاصله داشتند ـ از این حادثه بد مصون بوده اند تا چه رسد به بقیه عالم. این قضیه دروغی است که حماقت در آن موج می زند. در این قضیه اگر آن دو دختر از اطلاع پدرشان از این عمل آگاه بودند، در زشتی آن بس بود و نیز اگر نبود مگر آگاهی ابراهیم علیه السلام عموی پدر آنها، که در فاصله نزدیک می زیست و شخصیت والائی داشت، برای جلوگیری از ارتکاب آن عمل زشت کافی بود. پس ای گروه یهود، این قضیه و مانند آن که در تورات شما هست دلیلی محکم بر وقوع تحریف در آن است.
اگر بخواهیم به تفصیل موارد تناقض و اختلاف و نسبت دادن مسائلی به خدای عزوجل چون جسم بودن، صورت داشتن، پشیمان و غمگین و ناتوان و خسته شدن و .... را باز گوئیم سخن به درازا می کشد و مجال فراهم نیست. اما ای گروه یهود! به من بگوئید آیا هیچ شریعتی از شرایع وجود دارد که در آن نماز نباشد؟
گفتند: خیر، تحقیقا از نماز در تمامی شرایع الهی سخن رفته و هیچ شریعتی خالی از آن نیست.
سید گفت: راجع به این نمازی که شما بجا می آورید برایم توضیح دهید. اساس آن چیست و ماخذ آن کدامست؟ در این توراتی که هم اینک بدست من است و پنج سفر داردر بدقت و سفر به سفر به غوررسی. پرداختم و هیچ موردی از نماز نیافتم؛ نه نامی و نه یادی.
بعضی از آنها گفتند: این مطلب از محتوای کلام معلوم می شود، نه از وضوح و صراحت آن، چون امر به ذکر و دعا در تورات آمده است.
سید به آنان گفت: سخن در ذکر و دعا نیست، بلکه مشخصا در خصوص همین نمازی است که شما در سه وقت صبح و عصر و شب انجام می دهید و آنها را "تفلاه شحریت" ، "تفلاه منحا" و "تفلاه عرب" می نامید. ذکر و دعا، هر دو اموری عام و کلی است که اختصاص به وقت معین و جهت مشخصی ندارد، در صورتی که شما در این نماز، به سمت بیت المقدس متوجه می شوید و این در مطلق ذکر و دعا شرط نیست.
رو کردن شما به بیت المقدس، موضوع دیگری را گریبانگیرتان می سازد که مطمئن هستم پاسخی برای آن ندارید و آن این که بیت المقدس سرزمین داود است و آن را پسرش سلیمان ـ علیهما و علی نبینا الصلوه و السلام ـ بنا کرد و بین موسی و سلیمان بیش از پانصد سال فاصله زمانی وجود دارد، بنابراین چگونه می توان نماز موسی و پیامبران بعد از او تا زمان سلیمان علیه السلام و ساخته شدن بیت المقدس توسط او را توجیه کرد؟ شبیه این مسئله در مورد حج نیز مطرح است. شما حج را هم به سمت بیت المقدس بجا می آورید، در صورتی که بیت المقدس در زمان موسی علیه السلام و انبیای بعد از او، تا زمان سلیمان، وجود نداشته است، بنابراین حج مسئله ای است که شما خود اختراع کرده اید، یا بر آن دلیل روشنی دارید؟ پس "اگر راست گوئید، دلائلتان را ارائه دهید".
آنان گفتند: ما این موضوع را از فحوای سخنان و کتابهای پیامبران بعد از موسی علیه السلام، و تفسیر دانشمندانمان از تورات فهمیده ایم.
سید گفت: پیامبران بعد از موسی همگی بر طریقه و شریعت او بوده اند و در احکام از او تبعیت می کردند و بدون کم و کاست، به استناد آنچه در تورات آمده است حکم می داده اند. نیز، ای گروه یهود، شما نسخ را در شرایع جایز نمی دانید، پس چگونه بر شما پدید آوردن این مواردی که در زمان موسی علیه السلام نبوده است رواست و چطور برای دانشمندان شما تفسیر و توجیه تورات، به آنچه از شریعت موسی علیه السلام خارج است، جایز است و چطور نسبت به پیامبران ادعا می کنید که آنان این شرایع خارج از تورات را وضع کرده اند؟
از این بیانات روشنگر بهت زده شدند و لب فرو بستند و از فراوانی دانش و آگاهی او نسبت به وضعشان و تسلط کامل بر نوشته ها و روشهایشان تعجب کردند.
یکی از آنان بی پروا گفت: ما می گوئیم در زمان موسی (ع) نماز نبوده است، اگر چنین بگوئیم چه می شود؟
سید گفت: شما، هم اینک اعتراف کردید که نماز در تمامی شرایع ثبت شده است. پس چگونه شریعت موسی علیه السلام که ـ نزد شما ـ بزرگترین و کاملترین شرایع است از آن خالی است. با این وصف، چه چیز شما را به تحمل رنج انجام این نمازی که در زمان پیامبرتان نبوده و در کتابهایتان نیامده است وا می دارد؟ از جواب باز ماندند و از خلاف گوئی و تناقض گفتارشان ـ در یک مجلس ـ شرمنده شدند.
بعد از آن به سید گفتند: در قرآن، جزئیات و تفصیل نمازی که شما گروه مسلمانان بجا می آورید نیامده است، پس چگونه آنرا فهمیده اید؟
سید جواب داد: امر به نماز، به صراحت در بعضی آیات آمده است و ما تعداد آن، جهت و قبله آن و بسیاری از احکام آن را از قرآن می فهمیم و سایر احکام و شرایط آن را از سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و اخبار متواتر بدست می آوریم. بنابراین ـ ما و شما ـ در این امر یکسان نیستیم، اگر عمیقا اندیشه کنید.
سپس سید گفت: تورات شامل احکام زیادی است که الان بدان عمل نمی شود. مثل احکام پاکی و آلودگی به سبب غروب آفتاب و غیر آن در صورت تماس با ترساننده حائض، سرماخورده، جذامی، و برخی از حیوانات، و سرایت حیض از زنان به مردان در اثر تماس با آنها به مدت هفت روز و .... فصل نهم و دهم و یازدهم از سفر سوم و نیز جای جای تورات، متضمن بیان این احکام است. اگر نمی دانید مراجعه کنید.
آنان گفتند: بله، همه اینها درست است و سخن شما را کاملا قبول داریم و بر دیده و سر می نهیم.
سپس سید به آنان گفت: پس چرا به آن عمل نمی کنید. اینها که نص صریح و بدون تحریف توراتی است که شما ادعا می کنید بر موسی علیه السلام نازل شده است و حکم آن نیز همه مردم و همه زمانها را در بر می گیرد و در آن نسخ واقع نشده است. بعد از موسی علیه السلام نیز پیامبری که ناسخ شریعت او باشد جز عیسی علیه السلام و محمد صلی الله علیه و آله و سلم نیامده است، و شما بهیچ وجه نه نبوت آنها را می پذیرید و نه به نسخ شریعت موسی علیه السلام قائل هستید.
گفتند: تمامی اینها اوامر و فرمانها هستند و تغییر امر و فرمان به حسب تغییر زمان ـ برخلاف نهی ـ رواست. امر برای بدست آوردن پاداش، و نهی برای دفع کردن مجازات است، پس با هم اختلاف دارند.
سید گفت: بین امر و نهی در اینکه اطاعت و تبعیت از آنها ضروری است و نسخ آنها بدون اینکه نسخ کننده ای باشد ناممکن است تفاوتی وجود ندارد. امر هنگامی که برای ایجاب باشد مثل نهی است برای دفع مجازات همراه جلب پاداش. ادعای شما در این که تمامی این احکام از باب اوامر است صحیح نیست. عبارات تورات در این مواضع به لفظ امر و نیز نهی آمده است. تورات را بیاورید و بخوانید اگر راست می گوئید.
از این بحث صرف نظر کردند و به موضوع دیگری پرداختند.
بزرگ آنها گفت: ای گروه مسلمین، چرا قضاوت را براساس احکام تورات قرار نمی دهید، مگر در قرآن نیامده است که " هرکس طبق آیه های منزل خدا حکم نکند، آنها خودشان کافرانند".
سید گفت: از آنجا که نزد ما، نبوت پیامبران صلی الله علیه و آله و نسخ شرایع پیشین توسط او، به تحقیق ثابت است، تبعیت و پیروی از این شریعت ناسخ ـ و نه آن شرایع منسوخ ـ واجب و ضروری است، و این مانند وجوب و ضرورت پیروی از شریعت موسی علیه السلام و عمل به احکام تورات بر شماست، بدون آنکه در ادیان و شرایع و کتابهای پیشین آمده باشد. البته بعضی احکام تورات باقی است که نسخ نشده است، مثل احکام جراح و قصاص، و ما نه به خاطر وجود آن در تورات، بلکه بخاطر وجود آن در قرآن، بدان عمل می کنیم.
گفت: معنای آیه "هیچ آیه ای را نسخ یا محو نکنیم، مگر بهتر از آن یا مانند آن بیاوریم" چیست و فرق بین "نسخ" و "انسا" کدامست و فایده نسخ (از میان برداشتن) چیزی و آوردن مثل آن چیست؟
سید گفت: فرق بین نسخ و انسا آنست که نسخ برداشتن حکم است، اگر چه لفظ باقی باشد و انسا برداشتن حکم است با برداشتن لفظی که دلالت بر آن می کند و انسای حکم یعنی محو و زودن آن از خاطره ها بکلی، و منظور از "مثل"، حکم شبیه به اول است به حسب مصلحت، به گونه ای که مصلحت آن در زمان خویش، مصلحت اولی در زمان خودش باشد، نه این که هر دو مصلحت در زمان واحدی یکسان باشند تا بدین سبب نسخ فایده و ثمر خود را از دست بدهد. آنان خندیدند و از شیوایی و رسائی جواب او و خوش گفتاریش در تعجب شدند.
سید سپس به آنان گفت: ای گروه یهود! اگر ما گرایش و توجه شما به حق جویی را بدانیم، دلایل روشن و براهین محکم برایتان می آوریم، اما من شما را به عنوان اتمام حجت نصیحت می کنم و به شما توصیه می نمایم به انصاف رو آورید و از تقلید و پیروی پدران و نیاکان خود بپرهیزید و لجاجت و تکبر و دشمنی را کنار بگذارید. این دنیا زود گذر و تمام شدنی و از بین رفتنی است و همه طعم مرگ را خواهید چشید و بندگان خدا را چاره ای از روبرو شدن با خدای تعالی نیست، و آن روزی است بزرگ که بعد از آن چیزی جز نعمت پایدار یا عذاب دردناک نمی ماند. خردمند آن است که خود را آماده آن روز سازد و بدان اهتمام ورزد و برای تصحیح عقاید و به جا آوردن اعمالی که مکلف به انجام آن است دامن همت به کمر زند و در این آئین های گوناگون و مذاهب مختلف بیندیشد. حق هیچگاه دو سوی متناقض ندارد و هیچ عذر و بهانه ای برای احدی در تقلید از پدر و پیشینیان و یا گزینش آئین یا روشی بدون دلیل و برهان وجود ندارد. تمامی مردم از جهت پدران و نیاکان خویش در مقابل قانون الهی یکسان هستند. اگر قرار بود این مورد، سبب نجات باشد همه باید ره می یافتند و به سعادت می رسیدند، و اینجاست که بطلان ادیان و شرایع و مساوی بودن کفر و ایمان لازم می آید. پس بهانه کفار و بت پرستان در دنباله روی آثار پدرانشان پذیرفته نیست و تقلید، آنها را از زیان و نابودی نمی رهاند. بنابراین شما خودتان را از گرفتاری آتش جهنم و خشم خدای جبار، در روزی که پنهانیها آشکار می شود و پرده ها کنار می رود و دیگر دوست و همدم و پشتیبانی سودی نمی بخشد برهانید.
در پی آن باشید که اغراضی را که مانع توجه به حق است کنار نهید و عوامل بازدارنده را از خود دور کنید و از راه و روش پیشینان، خود را برکنید و به پروردگار بندگان رو آورید و در بدست آوردن آنچه که از عذاب روز بازگشت نجات بخش است بکوشید، و برای این همه، مجاهده با نفس ضروری است. خدای تعالی می فرماید ""کسانی که در راه ما مجاهدت کرده اند به راههای خویش هدایتشان می کنیم". این مضمونی است که تمامی کتابهای آسمانی آن را باز گفته اند و همه پیامبران الهی آن را هدیه آورده اند و هر خرد سالم به آن گردن می نهد و هر نظر استوار بدان راه می یابد. شما را به خدا، عقایدتان را اصلاح کنید، اعمالتان را بیارائید، نفسهایتان را از پلیدها برهانید و خود را بدست خویش هلاک نسازید که به هنگام جدا شدن روح از بدن و وارد شدن به قبر، یاوری جز نیکیهای خود ندارید.
با این جملات در حد توانم درصدد نصیحت شما بودم، گو اینکه شما نصیحت گران را دوست ندارید.
گفتند: سخنان شما بر دیدگان ماست، و ما حق طلب و خواهان طریق راستی و استواری هستیم.
سید به آنان گفت: پس چه چیز باعث شده که شما آیین یهود را برگزینید و آن را بر آیین اسلام ترجیح دهد؟
گفتند: همه صاحبان ادیان ـ یهیود و نصاری و مسلمین ـ بر نبوت موسی (ع) و ثبوت شریعت او و نزول تورات بر او اتفاق دارند و در نبوت عیسی (ع) و نبوت محمد (ص) و در انجیل و قرآن اختلاف دارند، و ما از موردی جانبداری می کنیم که همه نسبت به آن متفق القول هستند و آنچه را که در آن اختلاف وجود دارد کنار گذاشته ایم.
سید گفت: تحقیقا مسلمانان جز با تکیه بر بیانات پیامبر راستگو و درست کردارشان و مطالب قرآن روشنگرشان، به نبوت موسی علیه السلام و راستی او در ادعایش معتقد نیستند، و اگر غیر از تذکر صریح قرآن و بیان احادیث نبود، به نبوت موسی و عیسی علیه السلام و حقانیت تورات و انجیل اعتراف نمی کردند.
شما نیز که گواهی نصاری و مسلمانان را در هیچ امری قبول ندارید، چگونه در حالی که آنان به حق پوشی و انحراف شما از مسیر صحیح شهادت می دهند، گواهی آنها را می پذیرید؟ بنابراین تنها گواهی شما برای خودتان باقی می ماند که این نیز سودی برایتان ندارد.
از بیان روشنگر او و تحقیق رسا و استوارش متحیر ماندند و در سکوتی سنگین به هم چشم دوختند.
عزیر ـ که جوانی در آن جمع بود – گفت: سرور من! میل دارید سخن کوتاه و مفیدی برای نصیحت و دوستی شما بگویم؟ گوش فرا ده و در آن نیک بنگر و انصاف ده که این بر تو حجتی تمام است.
سید گفت: بله، این سخن چیست؟
گفت: در کتاب ما، تورات، چنین نوشته که پیامبری بعد از موسی (ع) خواهد آمد، چیزی که هست او از بنی اخوان ماست نه از بنی اسرائیل.
سید گفت: این بشارت در فصل دوازدهم از سفر پنجم تورات آمده است. ترجمه آن چنین است "خدای تعالی به موسی گفت: من برای آنان ـ بنی اسرائیل ـ پیامبری مثل تو از بنی اخوانشان بر می گزینم، پس باید به او ایمان بیاورند و به حرف او گوش فرا دهند". برادران بنی اسرائیل، همان پسران اسماعیل هستند ، چرا که ـ به تحقیق ـ اسرائیل، یعقوب بن اسحاق برادر اسماعیل است. پس پیامبر وعده داده شده از پسران اسماعیل است و این دلیل به نفع ماست و نه بر علیه ما.
عزیز شرمنده شد، رنگ از رخش پرید، سرانگشت خود به دندان گزید و از آن پس هیچ سخن نگفت.
بعد از آن، سید نصیحت خود را ادامه داد و به آنان گفت: شما اطلاعات و آگاهی مرا نسبت به کتابها و روشهایتان و علم و دانشم را به طریقه گذشتگان و آیندگان دیدید. هدف من آن است که بهانه های شما را با زدودن شبهات و رفع ابهامات از میان بردارم، پس اگر بین شما کسی هست که از همه داناتر باشد به او رجوع کنید و از او بپرسید و من شما را به او می بخشم و یک سال به شما مهلت می دهم تا به حق بازگردید و در گمراهی سرگردان نمائید.
گفتند: ما به سبب معجزات روشنگر و نشانه های راهگشا به نبوت موسی (ع) معتقد شده ایم.
سید گفت: مگر شما در زمان موسی بوده اید و آن معجزات و نشانه ها را به چشم خود دیده اید؟
گفتند: ما فقط آن را شنیده ایم.
سید به آنان گفت: شما معجزات محمد صلی الله علیه و آله و دلائل و نشانه ها و روشنگریهای او را نیز شنیده اید. پس چگونه است که آن را می پذیرید و این را ـ با این که بعد از زمان موسی علیه السلام است و از نظر زمانی نزدیک تر است ـ انکار می کنید و دروغ می انگارید؟ مسلم است که شنیدن با توجه به دوری و نزدیکی زمان، از نظر شدت و ضعف متفاوت است، هر چه که زمانش طولانی باشد راست شمردن آن مشکل تر است و هر چه که زمانش نزدیک تر باشد پذیرشش راحت تر است. ولی ما مسلمانان با گوش خود شنیده ایم و با چشم خود دیده ایم و به رسالت همه پیامبران اعتراف کرده ایم و بین هیچ یک از پیامبران و کتابهایشان تفاوت نمی گذاریم و ـ آنگونه که شما گفتید ـ نمی گوئیم " به قسمتی ایمان داریم و به قسمتی کافریم". پس "ستایش خدایی را که ما را به این نعمت، رهبری کرد که ما، اگر خدایمان رهبری نکرده بود راه نمی یافتیم، راستی پیغمبران پروردگار ما بحق آمده بودند."
پس از آن سید گفت: اگر ابراهیم علیه السلام از شما بپرسد که چرا دین و آئین مرا رها ساختید و به دین و آئین موسی رو آوردید، در جواب چه می گوئید؟
گفتند: ما به ابراهیم می گوئیم تو قبل از موسی بوده ای و موسی بعد از تو و حکمی برای فرد قبلی بعد از آمدن فرد بعدی باقی نمی ماند.
سید گفت: پس اگر محمد صلی الله علیه و اله به شما بگوید، چرا از دین من پیروی نکردید، با این که من بعد از موسی آمده ام و موسی علیه السلام قبل از من بوده است؟ با توجه به این که شما گفتید با بودن فرد بعدی، برای فرد قبلی حکمی نیست. راستی اگر او بگوید من برایتان نشانه های راهگشا و معجزات روشنگر و قرآن جاودانی آورده ام، در این مورد چه جوابی دارید؟
از جواب باز ماندند، متحیر شدند و چیزی برای گفتن نداشتند و ""کافران واماندند".
سید سپس رو به بزرگشان کرد و گفت: از تو سئوالی دارم، به صداقت پاسخ بگو و جز حق مگو. آیا در طلب دین و فراچنگ آوردن علم و یقین، از آغاز سن تکلیف تا به حال کوشش کرده ای؟
گفت: حقیقت آنست که تا به حال من در این وادی نبوده ام و فکر آن هم در دلم خطور نکرده است، چیزی که هست، من این موسی را از آن جهت انتخاب کردم که او پیامبر ماست و دلیلی بر نسخ نبوتش بر من آشکار نشد و آنگونه که باید در دین محمد (ص) و آنچه او آورده است، تحقیق و وارسی نکردم. در این مورد، ما نیک به تامل و تفکر می نشینیم و خبر آنچه بدان دست یافتیم را به اطلاع شما می رسانیم.
... و بدینسان مجلس به پایان می رسد و کلام خاتمه می پذیرد.
و سپاس و ستایش خدایی را سزاست که اهل فضل و بخشش است و درود و سلام بر محمد صلی الله علیه و آله، سرور آدمیان، و بر خاندان او، پیشوایان پاک بزرگوار.

منبع: باشگاه اندیشه

از مسیحیت تا اسلام



از مسیحیت تا اسلام

پرسیدم اسمتان چیست؟

نگاهی مهربان به من کرد و گفت: به خاطر عواقبی که برایم دارد و خطرات جانی مجبورم اسم دومم را بگویم؛ من محمد عبدالعزیز هستم اهل زامبیا و 29ساله.

زامبیا کجا؟ قم کجا؟ از زامبیا تا قم! از مسیحیت تا اسلام! از خدمت در کلیسا تا سکونت در حوزه علمیه! جالب است نه؟

جالب‌تر هم می‌شود وقتی می‌بینی در جاده مسیحیت تا اسلام سری هم به مارکسیسم و ضدیت با دین زده است!
در این کشاکش روزی به این نتیجه می‌رسد که فیزیک هسته‌ای بخواند تا بتواند بمبی بسازد تا دین را از کره زمین محو کند!
روزی که این فکر به ذهنش خطور کرده بود گوشواره به گوش داشت و موهایش را با مدلی عجیب و غریب آرایش کرده بود؛ آن روزها معتقد بود که دین مایه بدبختی و خونریزی است و باید از بین برود! اما امروز پس از تجربه‌ها و پژوهش‌های عمیق به این نتیجه رسیده است که: «اگر کسی مقایسه کرد و در نهایت نفهمید که اسلام حقیقت است خیلی جای تعجب دارد».
یکی از دوستان بعد از مصاحبه می‌گفت: با شنیدن حرف‌های محمد فکر می کنم که حافظ این شعر را برای دین اسلام گفته است که «آن‌چه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری».

آقای عبدالعزیز شما چند سال سن دارید؟ ابتدا چه دینی داشتید؟ و چه شد که مسلمان شدید؟

عبدالعزیز: من 29 ساله هستم اهل زامبیا (جنوب آفریقا) هستم و مسیحی کاتولیک به دنیا آمدم؛ من در یک خانواده مذهبی و معتقد کاتولیک بزرگ شدم.

خانواده شما خیلی مذهبی بودند؟

عبدالعزیز: بله به حدی که از همان بچگی ما را به کلیسا می‌بردند اصلاً قرار بود من کشیش بشوم و خواهرم راهبه بشود. قبل از شروع مدرسه (grade one) حدوداً در سن 6 سالگی من جزو آن دسته از پسربچه‌هایی بودم که در کلیسا خدمت می‌کردم. من از کوچکی یعنی از 6 سالگی تا 18 سالگی به کلیسا خدمت می‌کردم.

پس رابطه‌ خیلی تنگاتنگی با دین مسیحیت و کلیسا داشتید؟ نه؟

عبدالعزیز: بله به طوری که اصلاً تصور نمی‌شد که من کشیش نشوم و همه مطمئن بودند که من کشیش می‌شوم؛ البته خود من هم مطمئن بودم که کشیش می‌شوم. موقعی که برای مدرسه راهنمایی ثبت نام می‌کردند من به مدرسه خصوصی کاتولیک‌ها رفتم و آنجا ثبت نام کردم. در آنجا بعد از 7 سال حکم کشیش بودنت را دریافت می‌کردی و رسماً کشیش می‌شدی.
یعنی بعداز طی دو مرحله جونیا سمیناری و میجیا سمیناری رسماً کشیش می‌شدی. من در همان مرحله جونیا سمیناری یعنی حدوداً 15،16 سالگی دچار شک طبیعی این دوران شدم؛ چیزهایی که در مدرسه کاتولیک‌ها به ما یاد می‌دادند از دو جنبه برای من قابل پذیرش نبود: اول این‌که این آموزش‌ها و مفاهیم دینی با عقل سازگار نبود و دوم اینکه رفتار و گفتار کشیش‌نماها هماهنگ نبود و بین گفتار تا رفتار آن‌ها فرسنگ‌ها فاصله بود و تضاد وجود داشت.

مثلاً چه بحث‌هایی از «مسیحیت تحربف شده» و مبانی اعتقادی آن با عقل شما سازگار نبود؟

عبدالعزیز: مهمترین بحثی که با عقل سازگار نیست بحث "تثلیث" و 3 خدایی در «مسیحیت تحریف شده» است. جالب اینجا بود وقتی که می‌خواستیم درباره این بحث‌ها سوال بپرسیم و یا انتقاد کنیم می‌گفتند باید اعتقاد داشته باشید و باید خیلی وارد این مسایل نشوید چرا که دین خیلی با عقل سازگار نیست و بعضی چیزها را باید از روی ایمان قبول کنید.

یعنی زیاد به شما اجازه نقد و پرسش را نمی‌دادند؟

عبدالعزیز: آنها فقط در محدوده قابل پذیرش خودشان اجازه سئوال می‌دادند؛ مثلاً اگر سئوال شما برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد موضوع باشد اجازه می‌دهند تا شما بپرسید اما اگر بخواهید نقد کنید به شما اجازه نمی‌دهند.

این که در گفتار و رفتار عده‌ای از روحانیون هر دینی تضاد و تناقض وجود داشته باشد یک امر طبیعی است و یکی از آفات و پاشنه آشیل‌های هر مکتب و هر دینی به شمار می‌آید. پس از این‌که تضاد در خود مبانی دینی «مسیحیت تحریف شده» و تناقض در گفتار و رفتار برخی روحانیی نماهای مسیحی شما را دچار شک و تردید کرد چه کار کردید؟

عبدالعزیز: وجود تضاد در مبانی اعتقادی «مسیحیت تحریف شده» و تناقض در رفتار و گفتارها شک و تردید مرا بسیار زیاد کرد و باعث شد تصمیم قاطعانه بگیرم که کشیش نشوم؛ به همین خاطر از کلیسا فرار کردم و به دانشگاه رفتم در دانشگاه خیلی از دین متنفر بودم. در دانشگاه تصمیم گرفتم پزشکی بخوانم تا بتوانم به مردم خدمت کنم چون‌که آن زمان هم که قصد داشتم کشیش بشوم می‌خواستم به مردم خدمت کنم. در دانشگاه استادهای ما لائیک و بی‌دین بودند؛ مثلاً استاد بیولوژی ما می‌گفت خدا وجود ندارد و دنیا با یک انفجار بزرگ به وجود آمده.

عجب شرایط متفاوتی! خوب بعد چه شد؟

عبدالعزیز: این شد که بخاطر تنفری که در من به وجود آمده بود و به خاطر شکی که نسبت به دین در من به وجود آمده بود به راحتی تحت تاثیر فضای دانشگاه و حرف‌های استادان قرار گرفتم و بی‌دین شدم؛ من هم گفتم خدا وجود ندارد و شروع به خواندن کتاب‌های مارکسیستی کردم. حدود سال‌های 1996 تا 1998 میلادی بود که در کنیا یک انفجار تروریستی توسط اسامه‌بن لادن صورت گرفت و سفارت‌خانه آمریکایی‌ها مورد حمله قرارگرفت؛ تنفرم از مسیحیت سر جای خودش بود که تنفر از اسلام هم اضافه شد.
وقتی شنیدم که بن لادن یک مسلمان است و این عملیات‌های تروریستی را انجام می‌دهد با خودم گفتم دین واقعا چیز بدی است و ملت‌ها را به جان هم می‌اندازد این شد که از اسلام هم به شدت متنفر شدم و تصمیم گرفتم بیشتر با روحیات مسلمان‌ها آشنا شوم تا بتوانم راه حلی برای از بین بردن دین در در کل جهان پیدا کنم.

پس تصمیم گرفتید به نبرد ادیان بروید، خوب بعد چه شد؟

عبدالعزیز: بله تصمیم گرفتم فیزیک هسته‌ای بخوانم تا بتوانم یک بمب هسته‌ای بسازم و مناطق و کشورهای دینی را با این بمب نابود کنم تا دنیا از شر دین خلاص شود این شد که برای شناختن مسلمان‌ها به یک مسجد رفتم و از آنها پرسیدم: قرآن دارید؟ آنها هم یک نگاهی به من که آن موقع بسیار ظاهر عجیبی برای خودم درست کرده بودم و گوشواره به گوش‌هایم آویزان بود انداختند و گفتند: مسلمانی؟ گفتم: نه! گفتند پس قرآن برای چه می‌خواهی؟ جواب دادم: می‌خواهم ببینم قرآن چیست و مسلمان‌ها چه جور آدم‌هایی هستند ولی آنها گفتند :متاسفیم ما به غیرمسلمان‌ها قرآن نمی‌دهیم.
به آنها گفتم :‌آها! پس دین شما هم باطل است همان‌طور که مسیحیت باطل است چون اگر بر حق بود این‌قدر بسته عمل نمی‌کرد؛ آنها با شنیدن این حرف، مرا به یک مرکز اسلامی معرفی کردند به آن مرکز رفتم و با افرادی که آنجا بودند به بحث و گفت‌وشنود نشستم.؛ بعدها فهمیدم که همه افراد این مرکز اهل تسنن بوده‌اند.

در این مرکز اسلامی به شما قرآن دادند؟

عبدالعزیز: نه قرآن ندادند چون من مسلمان نبودم ولی کتاب‌های دیگری به من دادند.

چه کتاب‌هایی به شما دادند؟ کتاب‌های اهل تسنن؟

عبدالعزیز: بله در ابتدای کار کتاب‌های اهل تسنن را به من دادند اما در وسط کار مجبور شدند کتاب‌های فلسفی به من بدهند اما چون کتاب فلسفه نداشتند کتاب‌های مطهری و بهشتی را به من دادند. بعد من رفتم و وقتی این کتاب‌ها را خواندم دیدم که مطالبش خیلی عمیق است و خیلی حق است. خیلی تعجب کردم، گفتم اگر اسلام این است پس چرا چهره اسلام اینقدر بد هست؟

مثلاً کدام مباحث اسلامی را قبل از خواندن این کتاب‌ها بد می‌دانستید که چهره اسلام را بد می‌دیدید؟

عبدالعزیز: مثلاً حجاب را ضد حقوق زنان می‌دانستم ، جهاد را تروریسم می‌دانستم اما وقتی توضیحات آقای مطهری درباره جهاد در اسلام را خواندم به خودم گفتم اگر جهاد این باشد پس حق است و مردم حق دارند از خودشان دفاع کنند؛ آن‌گونه که آقای مطهری توضیح داده بود جنبه‌های دفاعی در جهاد بسیار پررنگ‌تر از جنبه تهاجمی بود و این برایم جالب و پذیرفتنی بود. کتاب های آقای مطهری حقانیت اسلام را به من ثابت کرد؛ البته من هنوز نمی‌دانستم که در اسلام تقسیم‌بندی‌هایی مثل شیعه و سنی وجود دارد و فکر می‌کردم همه مسلمانان‌ها یکی هستند؛ در هر حال این شد که رفتم و در همان مرکز اسلامی اهل تسنن مسلمان شدم؛ مسلمان شدن من خیلی برای آن‌ها عجیب و جالب بود و اصلاً فکر نمی‌کردند من به اسلام بپیوندم.
بعد من برای نماز به همان مسجد اهل تسنن می‌رفتم درحالی که نمی‌دانستم اهل تسنن چیست؟ و فقط می‌دانستم مسلمان شده‌ام.روبروی دانشگاه هم یک مسجد بود و جمعه‌ها در زامبیا روز درس است اما من اگر می‌خواستم به مسجد اهل تسنن بروم از کلاسم جا می‌ماندم. هم اتاقی من که حسن نام داشت و یک مسلمان بی‌تعهد بود از من تعجب کرده بود که این‌قدر جدی مسلمان شده‌ام.او به من گفت: برای این‌که از کلاس جا نمانی به مسجد روبروی دانشگاه برو. من به این مسجد رفتم که نامش مسجد رضوی بود. داشتم وضو را به سبک اهل تسنن می‌گرفتم که جوانی از من پرسید: سنی هستی؟ گفتم: سنی چه هست؟ پرسید: تازه مسلمان شدی؟ جواب دادم بله حدود 3 ماه است که مسلمان شده‌ام. گفت: ما در اینجا شیعه هستیم. گفتم : شیعه یعنی چه؟ گفت: حالا بیان نماز بخوان بعد از نماز با هم صحبت می‌کنیم ولی الان نماز را دقیقاً مثل من بخوان. موقع نماز من به شیوه سنی‌ها دست‌هایم را روی سینه گذاشتم اما این جوان با کناره آرنج به من زد و من هم دستم را انداختم. بعد از نماز با این جوان پیش روحانی پیش‌نماز رفتیم و این شد که با شیعه آشنا شدم .

این روحانی شیعه هم به شما کتاب داد؟

عبدالعزیز: بله کتاب‌های آقای تیجانی و شب‌های پیشاور را به من داد.

خوب؛ بعد چه اتفاقی افتاد؟

عبدالعزیز: بعدش من به مسجد سنی‌ها رفتم و گفتم که این جریان برای من پیش آمده و من با شیعه آشنا شده‌ام؛ آنها هم شروع کردند به بدگویی از شیعه‌ها و گفتند که شیعه‌ها اصلاً مسلمان نیستند. البته بعد از مدتی حقیقت برای من آشکار شد و توسط همان روحانی شیعی به مذهب شیعه پیوستم و از دانشگاه انصراف دادم و به قم آمدم.

آقا محمد! خدایی که در «مسیحیت دست کاری شده» می‌شناختی چه تفاوتی با خدای اسلام دارد؟ به عبارت دیگر وقتی مسیحی بودی چه تصوری از خدا داشتی و الان که مسلمان شیعی شده‌ای چه تصوری از خداوند داری؟

عبدالعزیز: خدایی که در اسلام شناختم با خدایی که در مسیحیت و کاتولیک می شناختم خیلی خیلی زیاد تفاوت دارد؛ در «مسیحیت دست کاری شده» خدای پسر، خدای پدر و روح‌مقدس در جایگاه خدایی هستند. خدای پدر را ما یک خدای بیکار می‌دیدیم که خشن است و به پسرش دستوراتی می‌دهد که اجرا کند؛ شما در «مسیحیت تحریف شده» نمی‌توانید با خدا ارتباط داشته باشید مگر اینکه خدای پسر به شما اجازه بدهد. از طرفی شما نمی‌توانید با خدای پسر ارتباط داشته باشید مگر اینکه از مریم مقدس اجازه بگیرید! آن وقت کشیش‌ها می‌گفتند ما موحد و یکتاپرست هستیم در حالی که وجود 3 خدا نمی‌توانست نشان از توحید ویکتاپرستی داشته باشد؛ یا این‌که به ما می‌گفتند اگر گناهی کردید از مجسمه حضرت مریم عذرخواهی و طلب بخشش کنید تا حضرت مریم درخواست شما را پیش خدای پدر ببرد، این باعث شده بود که ما از خدا بترسیم.

راستی مراسم اعتراف در پیشگاه کشیش چه طور انجام می‌شد؟

عبدالعزیز: کشیش‌ها آنقدر روی ما نفوذ داشتند که مثلاً من وقتی حتی وقتی چند حبه قند از قنددان خانه خودمان یواشکی برمی‌داشتم وقتی روز اعتراف می‌رسید به کشیش می‌گفتم:کشیش جان! ببخشید من فلان روز چند حبه قند از مادرم دزدیدم! خلاصه این‌ها خیلی ما را از نظر روانی خراب کرده بودند اما وقتی مسلمان شدم دیدم که مستقیم می‌توانم با خدای خودم ارتباط برقرار کنم. من به همه می‌گویم که مفهوم شفاعت در اسلام، آسمان تا زمین با مفهوم آن در «مسیحیت دست کاری شده» متفاوت است.

خوب برگردیم به سئوال؛ داشتید از تفاوت تصورتان از خدا در «مسیحیت تحریف شده» و اسلام می‌گفتید.

عبدالعزیز: در اسلام همه می‌توانند مستقیماً با خدای خودشان ارتباط برقرار کند و نیاز به طی کردن مراحل پیچیده و بیهوده ندارند. از طرفی در «مسیحیت تحریف شده»، خدا چهره دارد و ملت‌ها و گروه‌های مختلف هر کدام را به شکل دلخواه خودشان نقاشی می‌کنند؛ مثلاً آرژانتینی‌ها حضرت عیسی را به شکل یک آرژانتینی نقاشی می‌کنند یا ایتالیایی‌ها همینطور و ... آن وقت زمانی‌که ما می‌دیدیم این عکس پسر خداست می‌توانستیم چهره خدا را تصور کنیم و این برای ما شک و تردید و سئوال‌های زیادی ایجاد می‌کرد.

متأسفانه در اسلام هم عده‌ای تندرو و افرادی که دنبال کسب پول از طریق دین هستند ، چهره پیامبر اسلام (ص)، و امامان شیعه را نقاشی می‌کنند؛ به نظر شما این نقاشی ها هم باطل است؟

عبدالعزیز: بله قطعاً باطل است البته من خودم هیچ‌وقت از این عکس‌ها نمی‌گیرم چون یاد آن‌روزهای مسیحیت می‌افتم.

آقامحمد! آیا لزومی دارد که پیامبران و امامان حتماً از نظر ظاهری زیبا‌، ابروکمانی، خوش‌قد و قامت و ... باشند؟

عبدالعزیز: در خود آفریقا هم تصویر خدای پسر(حضرت عیسی ع) را به شکل یک ایتالیایی سفید پوست نقاشی کرد‌ه‌اند آن وقت همین برای من و خیلی از سیاه‌پوست‌ها سئوال و اشکال بود بود که خدای سفیدپوست‌ به چه درد من می‌خورد؟ یکی از دلیل‌هایی که مسیحیت را کنار گذاشتم همین بودکه منِ سپاه پوست نمی‌توانستم خدای سفیدپوست داشته باشم. البته این باعث شد که سیاه پوست‌ها هم حضرت عیسی را به شکل یک سیاه‌پوست نقاشی کنند.
یک نکته به یادم آمد این است که بنا به اعتقاد کاتولیک‌ها پاپ معصوم است و کلید بهشت در دست پاپ است و پاپ بعدی کلید بهشت را به ارث می‌برد و روز قیامت دروازه بهشت را با این کلید باز می‌کند؛ این کلید یک نماد سیاسی و اقتصادی دارد؛ کشیش‌های کلیسا در همین مراسم اعتراف به گناه به طور خیلی زیرکانه از کلیسا‌ها اطلاعات جمع می‌کنند و در سازمان‌های بالاتر دسته‌بندی می‌شود و در نهایت این اطلاعات به واتیکان می‌رود و واتیکان از این طریق می‌تواند کلیه کاتولیک‌ها را در سراسر جهان کنترل کند اما این کلید بهشت یک قدرت سیاسی و اقتصادی به پاپ می‌دهد که می‌تواند حتی بر حکومت‌ها مسلط شود؛ به عنوان مثال اگر در زامبیا حکومت با کلیسا همراه نشود این حکومت واژگون می‌شود.

توصیه شما به جوانان مسیحی، یهودی و سایر جوانان پیرو ادیان دیگر چیست؟

عبدالعزیز: من فقط این را می‌گویم که حرف در دنیا زیاد است، ایدئولوژی زیاد است و کسی که واقعاً با انصاف باشد و بدون تعصب به دنبال حقیقت بگردد خودش می‌فهمد حقیقت کجاست. این طور نباشیم که همه‌اش به منافع شخصی خودمان فکر کنیم اگر می‌خواهیم بفهمیم حقیقت کجاست اول ذهنمان را خالی کنیم بعد مسیحیت را بگیریم شاید درست باشد شاید باطل، یهودیت را بشکافیم شاید درست باشد شاید باطل باشد و ... اگر همه اینها را باید خوب بخوانیم حقیقت پیداست و اگر کسی با انصاف مطالعه کند راه را گم نمی‌کند. کسانی که به طور حرفه‌ای دروغ می‌گویند بالاخره یک جایی گیر می‌کنند. آن چیزی که ابهام نداشته باشد آن حقیقت است، اگر کسی مقایسه کرد و در نهایت نفهمید که اسلام حقیقت است خیلی جای تعجب دارد.

گفتگو از: محمد صادق زمانی
منبع: فارس

جوان شیلیایی در قم


جوان شیلیایی در قم

خلیل ساحوری 32 سال دارد و در شیلی به دنیا آمده .خانواده اش فلسطینی الاصل و مسیحی ارتدوکس و از قدیمی ترین مسیحی های بیت اللحم بودند ، خلیل ساحوری حدود 15 سال است که شیعه شده است و الان مشغول تحصیل دروس علوم اسلامی در شهر مقدس قم می باشد .
او از ده سالگی مطالعه ی کتاب مقدس را شروع کرد . دو سال طول کشید . در این مدت اشتباهاتی روشن را مشاهده کرده بود که با فطرتش سازگار نبود .مانند پذیرش پدر ، پسر و روح القدوس به عنوان یک خدای واحد .
او می گوید : چون من احساس می کردم که باید خدا واحد باشد نه سه تا و احساس می کردم که خدا بی نیاز از فرزند است . حال آنکه مسیحی ها می گویند مریم مادر خداوند است . من با اینکه بچه بودم این را نمی توانستم قبول کنم . لذا شروع به جستجو کردم تا توحید اصلی را بیابم . اما متأسفانه در کتاب مقدس پاسخی نیافتم . تا اینکه به کلمه ی «پاراکلیتوس » در کتاب یوحنا برخوردم .ترجمه ی این واژه یونانی احمد بود .
قلب او خیلی تشنه بود ، تشنه ی آزادی .در آن مدت درس خواندن فلسفه ممنوع بود ،حتی دین های گوناگون هم ممنوع بود . به عبارتی جستجوی حق خطرناک بود . اما او فلسفه ی مارکسیسم را مطالعه کرد . فلسفه ای که به گفته ی او درباره ی مادیات و واقعیات همین دنیا صحبت می کند و از معنویت و ماوراء چیزی نمی گوید .در مطالعه ی فلسفه نیچه با واژه ی " زرتشت " آشنا می شود در جستجویی جدی تر با ایران آشنا می شود او می گوید : فهمیدم ایرانی ها شیعه هستند .رهبرشان هم امام خمینی بود .من چیزهای عجیبی راجع به آخرت ، توحید ، عدالت ، حقیقت و شجاعت در سخنان امام خمینی پیدا کردم و پاسخ های خوبی در سخنان امام خمینی برای پرسش هایم پیدا کردم . یادم آمد که عکس امام را تقریباً سال 1979 که سال پیروزی انقلاب اسلامی بود ، وقتی بچه بودم در تلویزیون دیده ام . آن وقت پدر بزرگم هم او را تأیید کرد و گفت : کاش جهان عرب هم رهبری چون ایشان می داشت و این یادم مانده بود .سیمای رهبر ایران ، امام خمینی برای من خیلی جذاب و کاریزماتیک بود . دقیقاً مرا به یاد حضرت مسیح می انداخت . او می گوید :
وقتی من قرآن را باز کردم و خواندم احساس زیبایی در قلبم ایجاد شد . اولین سوره ای که خواندم یوسف بود . من تعجب کردم که آیا مسلمانان یوسف را قبول دارند . فهرست قرآن را که نگاه کردم سوره های نوح ، ابراهیم و مریم را هم دیدم .من خیلی تعجب کردم . و تازه آن وقت بود که من فهمیدم اسلام دین جدید و نوپایی نیست . خدا ، یک خداست و این کتاب و دین مال خداوند متعال است . چون آنها می گویند مسلمان ها خدای دیگری دارند . وقتی به سوره ی مریم رسیدم قلبم شکفته شد، انگار بهترین خبر زندگی ام را می خواندم .هر روز قرآن می خواندم . وقتی سوره ی حمد را خواندم دوباره تعجب کردم . همین طور سوره ی اخلاص را .خیلی کوتاه ، خیلی مختصر ، اما خیلی محکم .محکم ترین جمله در میان تمام کتبی که خوانده بودم . چون در خود سوره ی اخلاص از اول تا آخر خیلی جواب ها به قلب من رسیده بود. قلب من با حق مرتبط شد .
او می گوید :با سفارت ایران تماس گرفتم .دوستی که در سفارت کار می کرد خیلی مهربان بود . برایم اهمیت قائل شد ، با آنکه نوجوانی بیش نبودم . ایشان گفت من کتاب هایی راجع به اسلام و ولایت فقیه و جمهوری اسلامی ایران برای شما می فرستم .او به وعده اش عمل کرد و جعبه ای به من داد و من توسط ایشان با منابع شناخت اسلام آشنا شدم .معرفی حضرت امام ، معرفی آیت الله خامنه ای ، معرفی کشور ایران . وقتی یکی از کتاب هایی که در این جعبه بود و ساختارحکومت ایران را توضیح داده بود ، خواندم خیلی تعجب کردم که کرسی هایی در مجلس ایران برای اقلیت های مختلف هم وجود دارد .آن وقت من متوجه شدم دموکراسی در برابر ولایت فقیه ناقص است . هیچ جا چنین چیزی وجود نداشت .فهمیدم ولایت فقیه حکومت اهل بیت (ع) و ولایت خداوند است .من از خودم پرسیدم چرا من تا به حال نفهمیده بودم که ولایت فقیه هم وجود دارد .و هر چه شنیده بودم راجع به دموکراسی در تبلیغات غرب بود ، که آن هم خیلی دروغ و دور از واقعیت بود .
خانواده اش به او می گفتند خلیل دیوانه شدی که از این حرف ها می گویی . اما او پنهانی وضو می گرفت و نماز می خواند . قرآن عربی هم می خواند و 10 سوره ی آخر قرآن را حفظ کرده بود .برای روزه ی ماه رمضان هم خیلی اذیت شده بود .
در جبران این همه اذیت ها برادر کوچکترش یک سال بعد از او مسلمان وشیعه شد . چند سال بعد هم مادرش .همچنین برخی از دوستانش هم با تبلیغ او مسلمان و شیعه شدند .
توصیه او به همه نوجوان های مسلمان ، مخصوصاً شیعیان این است:باید بیدار شوند از این خواب .آنها نباید فرهنگ غرب را بدون تفکر و بررسی بپذیرند .آنان باید این سؤال را از فرهنگ غرب و مظاهر آشکار و جزئی آن بپرسند که این چیست ؟ آیا از شیطان یا از خدا ؟
در غیر این صورت ممکن است قلب آنها به خواب برود .ایرانی ها باید قدر این حکومت اهل بیت را که سال های سال سپری شده تا برقرار شود را بدانند ، شما اینجا برای انجام فرائض دین خیلی راحت و آزاد هستید و بدون مزاحم و بدون دشمن مراسم مذهبی تان را انجام می دهید .صدای اذان را حتی صبح ها از مناره ها می شنوید .به خاطر انجام فرائض جانتان و یا مالتان و یا کارتان به خطر نمی افتد .این خیلی نعمت خوبی است . خدا را شکر . شما برای خواندن نماز جمعه مسیری کوتاه را طی می کنید ، اما اگر من می خواستم به نماز جمعه بروم باید 300 کیلومتر راه می رفتم . فقط برای احساس کردن وحدت اسلام .من از پانزده هزار کیلومتر دورتر از ایران توانستم ، نور اهل بیت را و نور امام خمینی را در ایران پیدا کنم .

منبع:مجله ی راه قرآن(ش 21)
نویسنده:رضا لک زایی

 

فیلسوف کمونیتست شیعه شد




فیلسوف کمونیتست شیعه شد

پیتر شوت (Peter Schütt) شاعر و گزارش‌گر متولد ۱۹۳۹ آلمان، سال ۱۹۶۷ با درجه‌ی دکترای فلسفه از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. وی از بنیان‌گذاران حزب کمونیست آلمان است. تمام آثار او در خدمت ایدئولوژی کمونیسم بوده، به گونه‌ای که برخی رسانه‌های آلمانی، او را «شاعر درباری» حزب می‌خواندند.
به نوشته سایت «زمانه»، او در سال ۱۹۸۸ از حزب بیرون آمد و با نوشتن کتاب و مقاله‌های انتقادی، از گذشته‌اش فاصله گرفت. در سال ۱۹۸۷ با زنی ایرانی ازدواج کرد و در سال ۱۹۹۰ به دین اسلام و مذهب شیعه گروید و در سال ۱۹۹۶ به حج رفت.
شوت در مقاله‌ای در روزنامه‌ دی‌‌ولت روز دهم سپتامبر، علت مسلمان شدن‌اش را نوشته است. به علت طولانی بودن متن مقاله در زبان آلمانی، ترجمه‌ی کوتاه شده‌ی آن را که شامل رئوس گفته‌های او در مقاله‌ی یاد شده است، در زیر می‌خوانید:

جذابیت اسلام در دوران کودکی و جوانی من

من نه مسلمان‌زاده‌ام و نه به طور ناگهانی با اسلام مواجه شده‌ام. بیش از نیمی از عمرم را در جستجوی دینی واقعی بوده‌ام. فقط یک بار در زندگی دینم را عوض کرده‌ام. در ۱۹ سالگی برای این که از تنگنای لوتری خانه‌ی پدری فرارکنم، کاتولیک شدم و ۳۰ سال بعد، اعتقادم به اسلام را اعلام کردم.
اسلام از دوران کودکی برایم جذابیت داشت. در سال‌های پس از جنگ، منطقه‌ی ما در اشغال نیروهای انگلیسی بود. در روستای ما شش سرباز هندی مسلمان با عمامه، نماینده‌ی این قدرت بودند. آن‌ها در رستوران روستا اسکان داده شدند و ما بچه‌ها را به طرز غریبی جلب می‌کردند. به ما خرما و انجیر می‌دادند و وقتی مراسم عبادی به جا می‌آوردند، اجازه می‌دادند که تماشای‌شان کنیم. به این ترتیب مراسم عبادی اسلامی خیلی زود در ذهنم حک شد.
کارستن نیبور، که گوته او را «نخستین حاجی آلمانی» خوانده است، ۲۰۰ سال پیش به کشورهای عربی سفر و به عنوان نخستین آلمانی، توصیف دقیقی از اماکن مقدس در مکه و مدینه منتشر کرده بود. در کلیسایی که نزدیک روستای ما قرار داشت، بخش‌هایی از این گزارش موجود بود که پاسخی شد به قلب جوان و کنجکاو من و نخستین جهت‌دهنده‌ی سفر درونی‌ام.
در دروان تحصیلات دانشگاهی‌ هم با اسلام تماس پیداکردم. تز دکترایم را درباره‌ی نمایش‌نامه‌های عصر باروک نوشته‌ی آندره‌آس گریفوس نوشته‌ام. یکی از این نمایش‌نامه‌ها «کاتارینای گرجستانی» است و نیمی‌ از آن، در اصفهان می‌گذرد. طرف مقابل کاتارینا، شاه عباس است. او می‌کوشد با حیله و وعده و وعید، کاتارینا را به حرمسرایش بکشاند. آثار گریفیوس بهانه‌ای شد تا به طور اساسی به هنر و فرهنگ شرق اسلامی بپردازم.
از زندگی در خوابگاه دانشجویی بین‌المللی در هامبورگ بهره‌ها‌ی روشنفکرانه و معنوی بسیار برده‌ام. چهار سال، دیوار به دیوار دانشجویان ایرانی، مصری و نیجریه‌ای بودم. شب و روز با هم بحث می‌کردیم؛ آن هم نه فقط درباره‌ی مسایل عقیدتی. در کتابخانه‌ی خوابگاه به طور منظم با مسیحی‌ها، یهودی‌ها و مسلمانان بحث‌های دینی داشتیم. آن وقت‌ها اسلام برای من در وحله‌ی اول تئوری رهایی‌بخش خلق‌های جهان سوم بود.
همیشه این را به سکوت برگزار می‌کنند که آمدن شاه در بهار ۱۹۶۷ به آلمان نه تنها محرک اصلی جنبش دانشجویی بود، بلکه محرک نخستین مناقشات روشنفکری درباره‌ی اسلام در آلمان نیز شد. در برنامه‌هایی که بهمن نیرومند، تقریباْ در تمام دانشگاه‌ها راه می‌انداخت، همیشه این مسأله مورد بحث بود که آیا انقلاب یا اسلام، ایران و دیگر کشورهای در حال توسعه را از فقر رهایی می‌بخشد یا نه.

اشتباهات گذشته

پس از پایان یافتن جنبش دانشجویی به حزب کمونیست آلمان پیوستم که طرفدار مسکو بود. به عنوان عضو حزب و هیأت اجرایی آن، مرتکب این اشتباه شده بودم که اسلام و سوسیالیسم مثل دو روی یک سکه متعلق به یکدیگرند: سوسیالیسم راه عدالت روی زمین را نشان می‌دهد و اسلام راه عدالت الهی را. مهمان مفتی تاشکند، بالاترین نماینده‌ی اسلام در اتحاد جماهیر شوروی بودم. با جان و دل به آموزش‌های والای او درباره‌ی علم اخلاق اسلامی گوش می‌دادم و نمی‌خواستم باورکنم که او کارش را به سفارش «کا.گ.ب» انجام می‌دهد.
در کتابم «به سوی سیبری» توصیف کردم که اسلام و کمونیسم چگونه در آسیای میانه که تحت سلطه‌ی اتحاد شوروی بودند، یکدیگر را به نحو احسن تکمیل می‌کنند. در کنفرانسی در انستیتوی شرق‌شناسی هامبورگ درباره‌ی خاورمیانه، برای اولین بار با «آنه‌ماریه شیمل» آشنا شدم. مدتی طولانی به جلد کتابم که داس و چکش روی آن می‌درخشید، نگاه کرد و بعد گفت: «لطفاْ چکش را بردارید. می‌ماند فقط داس، که آن هم تبدیل به هلال ماه می‌شود و راه به اسلام را به شما نشان خواهد داد.» این پیشنهاد را با جان و دل پذیرفتم و از آن پس همیشه از او چاره‌جویی می‌کردم. کتاب‌هایش در مورد اسلام برای من راه‌گشا شد.
سال ۱۹۸۷ به عنوان کسی که در جستجوی اسلام است، به ایران دعوت شدم. تأثیر این سفر روی من مخرب بود. چند سالی دیگر نیاز داشتم تا بتوانم در سال ۱۹۹۱ به طور قطعی مسلمان بشوم.

تجزیه و تحلیل دقیق دین

مرکز اسلامی هامبورگ از همان روزهای اول انقلاب اسلامی، حتی قبل از عضویت رسمی در گروه، نقطه عزیمت مهمی برای من شده بود.
امروز بیش از یک و نیم دهه است که عضو انجمن مسلمانان آلمانی‌زبان هستم که سال ۱۹۶۷ توسط مهدی رضوی تأسیس شد. جمعی هستیم که بعدازظهر شنبه‌ها دور هم جمع می‌شویم. به کسی برای عوض کردن مذهب فشار نمی‌آوریم. بلکه برعکس، آن‌هایی که سر راهمان سبز می‌شوند و فوراْ دین‌شان را عوض می‌کنند، از نظر ما مشکوک‌اند. تجربه نشان می‌دهد که ماندگار نیستند. این‌ها چیز زیادی از اسلام و قرآن نمی‌دانند و اغلب تصورشان کاملا غلط است.
رضوی در سال ۱۹۶۷ تفسیر سوره‌ی اول را شروع کرد و حلیمه کرآوزن که دو سال پیش جانشین‌اش شد، حالا به سوره‌ی ۴۱ رسیده است. مسلمان شدن، روی کاغذ کار سختی نیست. فقط باید در برابر شاهد، شهادت بدهی. اما یک‌روزه نمی‌شود مسلمان واقعی شد. برای این‌که با جان و دل مسلمانی تسلیم اراداه الهی بشوی، به چیزی بیشتر از حرف خالی نیاز داری.

mouood.org

 

گفت وگو با ایمان شیوانی، ایالات متحده آمریکا



اولین دختر با حجاب در دبیرستان بودم

گفت وگو با ایمان شیوانی، ایالات متحده آمریکا

ایالات متحدهی امریکا، پس از استقلال از «بریتانیای کبیر» و عضویت در « شورای امنیت سازمان ملل» یکی از بنیانگذاران «پیمان نظامی ناتو» شد. این کشور پس از فروپاشی شوروی و پایان «جنگ سرد» به عنوان یک ابرقدرت منحصر به فرد در جهان مطرح شده است.
آمریکا بزرگ ترین اقتصاد را در میان کشورهای جهان داراست و بعد از روسیه، کانادا و چین چهارمین کشور پهناور دنیا می باشد که به طور تقریبی شش برابر وسعت ایران است. جمعیت آمریکا در حدود 306 میلیون و 225 هزار نفر تخمین زده شده است که از لحاظ نژادی و گوناگونی مردم، متنوعترین کشور جهان شناخته میشود. 51 درصد از مردم آن دارای مذهب «پروستان»، 24 درصد «کاتولیک»، نزدیک به 2 درصد «مورمون»، حدود 2 درصد «یهود» و 6/0 درصد «مسلمان» هستند.
به منظور آشنایی بیشتر با وضعیت زنان و خانواده در «ایالات متحدهی آمریکا» پای صحبتهای «ایمان شیوانی» بیست و سه ساله می نشینیم.

ایمان خانم در ابتدا خودتان را بیشتر معرفی کنید و درباره تحصیلاتتان بگویید.

سالها قبل خانوادهام به آمریکا عزیمت کردند و من در شهر «کانزاس» بزرگ شدم. لیسانس میکروبیولوژی دارم و در رشتهی پزشکی نیز قبول شدهام و با اخذ شش ماه مرخصی از دانشگاه، برای تحصیل علوم اسلامی به ایران آمدهام تا در «جامعةالمصطفی» (مؤسسهی آموزشهای کوتاه مدت) تحصیل کنم.

چطور شد که به دین اسلام علاقمند شدید؟

والدین من متولد «افغانستان» هستند و زیاد مذهبی نیستند و نسبت به من و برادرانم در مورد داشتن دین سختگیری نمیکنند. در واقع دین در آمریکا یک امر شخصی است و از سیاست جداست. آمریکاییها زیاد به دینشان اهمیت نمیدهند و حتی در محافل مختلف دربارهی آن صحبت و تبلیغ نمیکنند. اما من از کودکی به دنبال علت هر چیزی میگشتم. کنجکاو بودم و به مباحث پیدایش امور علاقه داشتم. همیشه از خودم میپرسیدم هدف من در زندگی چیست؟ چرا در این دنیا هستم؟ و ...
روزی دختر عمهام از کشور استرالیا برای شرکت در اردویی متشکل از روحانیون و جوانان مسلمان آمریکایی، به ایالات متحده آمد. او پیشنهاد داد تا همراه آنها در این اردوی اسلامی شرکت کنم. آن زمان 16 ساله بودم و از اسلام هیچ نمیدانستم و به آن کوچکترین علاقهای هم نداشتم؛ چرا که در آمریکا تبلیغات ضد اسلام فراوان است و در واقع اسلام را به گونهای نشان می دهند که انسان دلش به حال مسلمانان و زنان با حجاب میسوزد. من نیز دیدگاهم نسبت به این دین، کاملاً آمریکایی بود. فکر میکردم دیدگاههای مسلمانان بسیار بسته و محدود است و مرا به عنوان یک دختر غیر مسلمان در این اردو نمیپذیرند. با خودم بسیار اندیشیدم و متوجه شدم عدم حضورم در این سفر نشان از بسته بودن دیدگاههای خودم دارد نه آنها، چرا که با این کار مانع فهم خود از یک سری مسائل می شوم و به گونهای از واقعیت فرار میکنم. بالاخره با این هدف که فقط دربارهی اسلام اطلاعاتی کسب کنم در این اردو شرکت کردم. طی دو هفتهای که در اردو بودیم، ساعات طولانی با مسلمانان بحث و گفتوگو میکردیم. سؤالات بسیاری در رابطه با اسلام، خدا، حجاب و ... در ذهنم ایجاد شده بود که میپرسیدم و پاسخهایی که میشنیدم همه صریح و واضح بودند، به نحوی که هیچ دلیل قانعکنندهای برای عدم اثباتشان نداشتم. کم کم به اسلام علاقمند شدم و تمام اظهارات آنان را به این دلیل که منطقی بود، پذیرفتم و علیرغم ترس و نگرانیای که داشتم مسلمان و با حجاب به خانه برگشتم که موجب تعجب بسیار خانوادهام شد. همان روز با خدا عهد بستم که سعی کنم چیزهایی را که آموختهام در زندگی اجرا کنم و از او خواستم که به من آرامش عطا کند.

علت ترس و نگرانی شما از مسلمان شدن چه بود؟

نگرانیام بیشتر بابت حفظ حجابم بود. چون در «کانزاس» تعداد مسلمانان و زنان با حجاب بسیار کم است. حتی در دبیرستانی که تحصیل می کردم، اولین دختر با حجاب بودم. میترسیدم که نتوانم در چنین شرایطی مسلمان باقی بمانم و حجابم را هم داشته باشم. این اضطراب به خانوادهام نیز منتقل شده بود. پدرم می ترسید به خاطر نوع پوششم دچار مشکل شوم. مخصوصاً زمانی که دانشجو بودم علیرغم مشاهدهی علاقهام به حفظ حجاب، از من میخواست لباسهای پوشیده بپوشم ولی روسری به سر نداشته باشم. مادرم هم بیشتر اوقات نزد دوستان و آشنایان ابراز ناراحتی می کرد و عقیده داشت من با این کار جوانی خود را تباه می کنم، ولی به حمدالله علیرغم نگرانی خودم و خانوادهام هیچگاه در مورد پوششم دچار مشکلی نشدم.

به چه دلیلی برای کسب معارف اسلامی به ایران سفر کردید؟

مردم آمریکا همیشه دربارهی دین و طرز پوششم پرسش و کنجکاوی می کنند و من خود را در قبال اسلام مسئول می دانم، چرا که ممکن است گاهی ناخواسته در صورت انجام کوچکترین اشتباه یا برخورد نامناسب دینمان را زیر سؤال ببریم.
آموختن و کسب معارف اسلامی در کنار علوم دیگر لازم است چون علم اسلام، علمی واقعی و علم ظاهر و باطن میباشد. من نیز در پی کسب معلومات کاملتر و بیشتر درباره اسلام هستم و میخواهم اطلاعات خود را در این زمینه قویتر کنم. مثلاً درصدد آموختن زبان عربی و فارسی هستم زیرا بسیاری از کتب ارزشمند شیعه به زبان انگلیسی ترجمه نشده است. همچنین خواهان فراگیری روخوانی، تفسیر و علوم مربوط به قرآن و فن خطابه و ... نیز هستم و ایران را بهترین مکان برای کسب این اطلاعات و معلومات یافتم، چرا که در این کشور برای ترویج اسلام در سراسر جهان تلاش بسیاری میشود. چون دین رسمی ایران، اسلام است من خیلی از محدودیتهایی که در کشورم به خاطر مذهبم داشتم، در اینجا ندارم.
البته در حدود سه سال است که با تشکیل انجمنی از شیعیان کشورهای مختلف، اولین مرکز شیعه را در «کانزاس» تأسیس کردیم که در این مرکز برنامههای اسلامی، فرهنگی و مراسم مذهبی به مناسبتهای مختلف برگزار میشود ولی برای برپایی مراسمهای سخنرانی، به علت نداشتن روحانی شیعه در این شهر، از روحانیهای دیگر شهرها دعوت میکنیم.

فرهنگ مردم کشور شما چگونه است؟

_ فرهنگ مردم آمریکا نیز مانند سایر کشورها دارای محاسن و معایب است. مثلاً مردم آنجا اجتماعی و بسیار بانظم هستند و در اکثر کارهایشان برنامهریزی دقیق دارند. اغلب دارای روحیهای شاد و پرانرژی هستند، اما بعضی از آنها خیلی بی بند و بار و راحتند و در بسیاری از مسائل به خود سخت نمیگیرند و با گفتن جمله «اشکالی ندارد» بر روی کارهای اشتباه خود سرپوش میگذارند.
جوانان آمریکایی نیز به راحتی دست به انجام هر کاری میزنند و چشم و همچشمی در بین آنها بسیار زیاد است. ولی آمریکاییها برخلاف ایرانیها در زندگیشان تعارفی نیستند و با اقوام دور و نزدیکشان زیاد رفت و آمد ندارند و خانمها علاقمند به رابطه با خانوادهی همسر خود نمیباشند. در کشور ما حتی ارتباط اعضای خانواده نیز با یکدیگر زیاد نیست. والدین، فرزندان خود را در سن هجده سالگی بالغ میدانند و از آنها میخواهند که زندگی مستقلی را تشکیل دهند. هرچند تنها گذاشتن یک نوجوان در چنان محیطی کار صحیحی نمیباشد چون آنها از لحاظ ظاهری بالغ هستند ولیکن هنوز به بلوغ عقلی نرسیدهاند. در «آمریکا» پدر و مادر روی فرزندان خود کنترل ندارند. همچنین فرزندان، زیاد برای والدین خود احترام قائل نمیشوند و در مقابل آنها خیلی زود عصبانی شده و به تندی صحبت میکنند. در این زمینه بسیاری از مسلمانان که کودکانشان را در آمریکا تربیت میکنند دچار مشکل هستند، چرا که از طرفی والدین این وظیفه و احترام را به فرزندان خود آموزش میدهند و از طرف دیگر در مدارس برخلاف آن، یعنی عدم توجه به صحبتهای والدین پس از عبور از هجده سالگی، به آنها گوشزد میشود.

درباره سیستم آموزشی و تحصیلات عالیه هم برایمان بگویید.

_ آزمون ورود به دانشگاه در آمریکا به دشواری کنکور شما در ایران نیست و ما به راحتی در این امتحان قبول میشویم و در رشتههای مورد علاقه خود تحصیل میکنیم، ولی هزینه تحصیلات در دانشگاههای آمریکا بسیار بالاست و دولت کمکی برای مخارج تحصیلی نمیکند. آزمون کارشناسی ارشد و دکترا در کشور ما بسیار دشوار است و قبولی در این مقاطع زحمت و مطالعه بسیاری را میطلبد و به همین دلیل طرفداران این دورهها زیاد نمیباشند. هزینهی کالج کمتر از دانشگاه است ولی مدرک آن مانند دانشگاه معتبر نمیباشد. بعضی از افراد به مدت دو سال در کالج تحصیل میکنند و بعد وارد دانشگاه میشوند. اغلب دانشگاههای آزاد در «آمریکا» مذهبیاند که مراسم و آداب خاصی دارند و هزینهاش چند برابر هزینههای دانشگاه دولتی است.
علیرغم اینکه در آمریکا بر اساس قانون، حق زنان همانند مردان است، ولی اکثر فعالیتها و مشاغل پراهمیت و پردرآمد در انحصار آقایان است. خانمها در دانشگاهها و مراکز آموزشی بیشتر طرفدار رشتههای تجربی و مطالعات زنان هستند.

مراسم ازدواج مسلمانان در آنجا چگونه برگزار میشود؟

_ مراسم ازدواج ما تقریباً مثل ایرانیهاست، البته ایرانیها به اصالت شخص مقابل خود، اهمیت فراوانی میدهند در حالی که مسلمانان آمریکایی به این مسئله زیاد توجه نمیکنند و در نظر آنها بیش از همه تقوا، اخلاق و تحصیلات ارزش دارد. بعد از مراسم خواستگاری و توافق دختر و پسر و خانوادهها، در مسجد نزد روحانی صیغه محرمیت یا عقد جاری میشود و بعد در دادگاه ازدواج آنها ثبت میگردد. غیرمسلمانان از طرف دادگاه برگهای دارند که در واقع گواهی ازدواج آنهاست و صیغه یا عقد نکاح خوانده نمیشود و نیازی هم به اذن پدر نمیباشد بلکه تنها تمایل طرفین برای ازدواج به صورت لفظی پرسیده میشود.

در بارهی خصوصیات دختران و زنان آمریکایی برایمان بگویید و اینکه آنها بیشتر به چه اصولی پایبند هستند؟

_ در آمریکا در ذهن ما جای دادهاند که اگر زنان خوشاندام و زیبا نباشند، هیچ ارزشی ندارند. در واقع همهی شخصیت زن را، در مقولهی زیبایی ظاهری وی میدانند و این امر حتی در تبلیغات و در برخورد آقایان با خانمها در جامعه به وضوح دیده میشود. این طرز تفکرباعث شده خانمهای آمریکایی مخصوصاً دختران جوان همیشه احساس کنند که بهترین نیستند و بابت این مسئله غمگین و نگرانند و در مورد ظاهر خود رضآیت ندارند.آنها به جای توجه به محاسن خود در پی کوچک ترین نقص در ظاهرشان هستند و گاهی به علت توجه بیش از حد به معایب خود از پیشرفت باز میمانند. در ایران، زنان در صورت تمایل، مشغول به کار و فعالیت در خارج از منزل میشوند و درآمد حاصل از آن را برای خود پسانداز یا خرج میکنند، ولی در آمریکا اگر زن شاغل نباشد به این معنی است که هیچ فعالیتی ندارد. اغلب زنان آمریکایی مجبورند برای تأمین مخارج زندگی پا به پای مردان کار کنند و همزمان به امور خانه رسیدگی و از فرزندان نیز مراقبت کنند. به همین دلیل تحت فشارند. زنان آمریکایی بسیاری را میشناسم که علاقه دارند به جای اینکه در بیرون کار کنند، بیشتر در منزل باشند ولی با این حال آنها فکر میکنند زمانی که شاغلند، آزاد هستند. حتی خانمهای مسلمانی را که در منزل به تربیت و نگهداری فرزندان خویش و خانهداری میپردازند، آزاد نمیدانند و براین باورند که حق آنها سلب شده است.

نگاه دولت شما به زنان کشورتان چگونه است؟

_ آمریکا آن گونه که جوانان ایرانی میاندیشند، مدینه فاضله نیست. از کودکی به ما میآموزند که بین زن و مرد تفاوتی نیست و در قانون حق آنها یکسان است و حتی بعضی اوقات به زنان اهمیت بیشتری داده میشود، مثلاً خانمها نیز چون آقایان حق طلاق، تحصیل، رای و ... دارند. اگر چه این قانون به ظاهر خوب است ولی در جامعه متوجه معایب آن و تفاوتهای زن و مرد می شویم.
در اصل حقوقی که برای زنان در نظر گرفته شده، حقوق واقعی آنها نیست و برای شخصیت زنان ارزش و احترام واقعی قائل نیستند در حالی که توقعات از آنها بسیار زیاد است. در جامعهی ما زنان بیشتر مورد سوءاستفاده قرار میگیرند و به نوعی ابزار شدهاند.
مثلاً در جامعه میبینیم که برای استخدام یک زن به جای توجه به هوش، شخصیت و سابقه کاری وی، بیشتر به ظاهرش توجه میشود. حتی این امر از لحاظ روانشناسی نیز ثابت شده که بین دو مرد، آقایی که از نظر هوش در سطح بالاتری است و بین دو زن، خانمی که زیباتر، جوانتر و خوش اندامتر است استخدام میشود. همچنین خانمها بعد از ازدواج، مسئولیتهایشان به عنوان یک همسر و مادر چند برابر آقایان میشود که در این هنگام متوجه تفاوتهای خود با مردان میشوند.

ارتباط زن و شوهر و توقعات آنها نسبت به یکدیگر در آمریکا به چه صورت است؟

_ همسرانی که به دنبال دوام زندگی خویش میباشند، در تلاشاند که به وظایف خود عمل کنند و با هم صمیمی باشند. خانمها دوست دارند همسرانشان در کنارشان باشند و آنها را ترک نکنند، چرا که در آمریکا ارتباط داشتن یک مرد با خانمهای دیگر اشکالی ندارد در حالی که این امر موجب گسسته شدن روابط زناشویی می شود و اغلب زنان در تلاش هستند تا از بروز چنین مشکلی در زندگی خود جلوگیری کنند. برای یک زن آمریکایی، بیشتر از آنکه پول همسرش اهمیت داشته باشد، در کنار او بودن و رابطه داشتن ارزشمند است.
با این حال، شدت گذشتی که در زندگی ایرانیها میبینیم ، برای آمریکاییها معنا ندارد و همسران هر کدام به دنبال خواستهها و منافع خود هستند. زنان مخصوصاً جوانترها زیاد تحت اطاعت شوهران خود نمیباشند و امرو نهی کردن همسرانشان را نمیپسندند زیرا از کودکی هر کاری که علاقه داشتهاند، انجام دادهاند و کسی جلودار آنها نبوده است، در حالی که برای موفقیت و پیشرفت در زندگی زناشویی باید گذشت و صبر داشته باشیم.
در آمریکا بسیاری از مردان به هنگام مستی و یا در مواقع جر و بحث و دعوا، همسران خود را کتک میزنند. اکثر زنان به علت ترس از شوهرانشان، این عمل آنها را به دیگران بروز نمیدهند و یا حتی اقدامی برای جدایی از آنها نمیکنند. به همین منظور گروهی از خانمها برای دفاع و نجات این زنان در نظر گرفته شدهاند و حتی در بسیاری از فیلمها از زنان میخواهند که دیگران را در جریان این عمل همسر خود قرار دهند.
هر کجا دین نباشد چنین مسائل و مشکلاتی هم پیش میاید و افراد علت حرام بودن بسیاری از کارها را نمیدانند و به دنبال هوا و هوسهای خود می روند.

میزان طلاق در امریکا چقدر است و وضعیت زنان بعد از جدایی از همسرشان چگونه میباشد؟

_ در آنجا همسران زیاد به فکر یکدیگر نمیباشند و هر کدام هدف خود را در زندگی مهمتر از سایر مسائل میدانند و در صورتی که خواستههایشان برآورده نشود از همسر خود جدا میشوند. مثلاً حتی در بعضی مواقع، خانم، تحصیلات و پیشرفت خود را مهمتر و واجبتر از مراقبت از فرزند خویش میداند.
همین تفکرات و عدم گذشت در زندگی زناشویی آنها باعث شده تا میزان طلاق در امریکا بالا باشد و آمار نشان میدهد که نیمی از ازدواجها به طلاق منجر میشود.
در آمریکا بیشتر اوقات بعد از طلاق ، فرزندان به مادر تعلق میگیرند و پدرها موظف میشوند در مخارج نگهداری و بزرگ کردن فرزندان به مادر کمک کنند، در حالی که بسیاری از مردان به این وظیفه خود عمل نمیکنند و مادر به تنهایی سرپرستی کودکان خود را برعهده میگیرد و این امر برای یک زن بسیار دشوار است. تعداد این گونه خانمها بسیارند در حالی که اعتماد خود را به مردان هم از دست دادهاند.
زنان آمریکایی مثل خانمهای ایرانی مهریه ندارند ولی اموال همسران بعد از طلاق بین هر دوی آنها تقسیم میشود که البته این قسمت کردن اموال طبق شرایط خاصی صورت میگیرد.

نظرتان درباره فرهنگ ایرانیها چیست و چه چیزی برای شما جالب توجه بوده است؟

_ در آمریکا دوستان ایرانی دارم که زیاد مذهبی نیستند و قبل از اینکه به ایران بیایم، توسط آنها تا حدودی با فرهنگ ایرانیها آشنا بودم و میدانستم که هر نقطه و شهر آن دارای فرهنگ و آداب و رسوم خاصی است. در کل با وجود اینکه ایرانیها خیلی تعارفی هستند ولی با محبت، مهماننواز و با دیگران مهرباناند. در طی این مدت چیزهای کوچکی را در زندگی ایرانیها دیدم که در فرهنگ آمریکاییها هرگز نمیبینم. مثل اینکه خانوادهها همراه بزرگترها و اقوام به پارکها، مناطق تفریحی و سفر میروند و بر سر یک سفره بزرگ و طویل غذا میخورند. من به این ارتباط نزدیک و زیاد با بستگان که در فرهنگ ایرانی باب است بسیار علاقمندم. در ایران اصل عمل اسلامی را میتوان دید و در واقع اسلام در زندگی مردم پیاده میشود. چون در این کشور همه مسلمانند، حرکات و رفتارهایشان برای یکدیگر جای سؤال نیست و دسترسی به خیلی چیزها و مکانهای مذهبی آسان است و حتی لازم نیست مدام بابت حلال بودن خوردنیها سؤال کنند، و ایرانیان باید قدر این نعمتها و فرصتها را بدانند.

در مورد زنان و دختران ایرانی چه نظری دارید؟

_ قبل از سفرم به ایران با زنان مذهبی مسلمان در ارتباط نبودم و حتی در مورد آنها اطلاعی نداشتم. فکر میکردم دیدگاههایشان نسبت به اکثر مسائل بسته است چون فقط میدانستم همیشه جدی هستند و لبخند نمیزنند. این جدی بودن آنها برایم نگرانکننده بود چون در آمریکا لبخند زدن و شاد بودن یک امر عادی است. هراس داشتم که نتوانم با آنها کنار بیایم و صمیمی شوم، ولی این تفکراتم اشتباه بود و در ایران خانمهای مذهبی بسیار را دیدم که اسلام را به بهترین نحو ممکن در زندگی خود اجرا میکنند. خانمهایی که در منزل شاد و گرم هستند و در بیرون از منزل و محیط کاری جدی، با حیا و با بهترین حجابند. در واقع جایگاه هر چیز و هر کاری را به خوبی میدانند. من از این خصوصیت زن مذهبی ایرانی بسیار لذت میبرم.
در آمریکا برعکس است. زنان در بیرون از منزل به وضع ظاهر و آرایش خود بسیار اهمیت میدهند ولی در خانهی خود بدین گونه نیستند و در واقع تمام زیباییهایی که خانم باید برای همسر و خانوادهاش عرضه کند برای دیگران به نمایش میگذارد.

چه صحبتی برای خوانندگان نشریه ما دارید؟

_ نباید زنان آمریکایی و غربی را برای خود الگو قرار دهند، چرا که آنان در زندگی مشکلات فراوانی دارند و نه تنها آزاد نیستند بلکه حق اصلی آنها نیز داده نشده است و حقیقت آن گونه که آنها جلوه میدهند نیست. حقوقی اصلی زن در اسلام مطرح شده و شخصیتی که اسلام برای زن قائل است، شخصیت واقعی او میباشد. از نگاه اسلام جایگاه زن و مرد درکسب فضائل، صفا و ایمان یکسان است و این مقولهای است که باید بدان توجه کنیم. زنان میتوانند به مدارج عالی علمی برسند و در هر کاری پیشرفت داشته باشند و در عین حال نمونه یک زن مسلمان واقعی باشند.
باید بدانیم خانم کامل کسی نیست که زیبا و خوش اندام باشد، بلکه خانمی است که خود، خدا و هدفش را میشناسد. همه چیز در این دنیا خلاصه نشده و هدف زندگی تنها به معنی داشتن بهترین هر چیز نیست. باید طبق سخن امام علی(ع) که میفرمایند «هر کس خود را شناخت، خدای خویش را میشناسد» زندگی کنیم، پس ابتدا باطن شخصیت و حق خود را دریابیم تا بدین وسیلهی خدای خویش را بشناسیم. همچنین در هر کاری باید هدفمان خدا باشد و به او توکل کنیم، زیرا هر گاه کاری برای رضای خدا انجام گیرد به راحتی و بدون مشکل پیش میرود و به مقصد میرسد.
به خاطر فرصتی که در میان دروس خود برای گفت وگو با ما اختصاص دادید، سپاسگزاریم . ما نیز امیداواریم با ظهور امام عصر(عج) و سآیه افکندن پرچم اسلام بر تمام جهان، هرگز بانوی مسلمان به سبب اعتقادات و حجابش نگرانی و واهمهای از دیگران نداشته باشد و نیز آرزومندیم همهی مسلمانان به معنای واقعی در ترویج مذهب اسلام و حفظ شعائر آن سعی بلیغ داشته باشند.

پدیدآورنده: زهره قاسمی
پیام زن :: بهمن 1388 - شماره 215